پخش زنده
امروز: -
در بيش از نيم قرن اخير ،يک از اصلي ترين چالش هاي جهاني آمريکا ،تعارض در اصول و کارکرد دکترين هاي اعلامي از سوي دولت هاي مختلف در آن کشور بوده است.
به گزارش سرويس بين الملل خبرگزاري صدا وسيما ،سخنرانی دونالد ترامپ در سازمان ملل فارغ از آنکه دارای وجوهی تعارض آمیز در گفتار و رفتار رییس جمهور آمریکا بود؛نگاهی راهبردی را نیز میتوان در پس سخنرانی او جستجو کرد که با تفاوتهای شگرف نسبت به روسای جمهور سابق ایالات متحده قابل مشاهده و رصد است.
در همان شروع سخنرانی ترامپ با ژستی پیروزمندانه از موفقیت عظیمش و قابل قیاس نبودن با عملکرد سایر روسای جمهور آمریکا خبر داد که با خنده نمایندگان کشورها در مجمع عمومی مواجه و در ادامه دخالت در روابط اقتصادی آلمان و روسیه و یا انواع حکمرانی سوسیالیستی با واکنش منفی نمایندگانشان روبرو گردید.اما این تمام محتوای سیاست خارجی ترامپ نیست
به نظر میرسد نوع نگاه رییس جمهور این کشور دارای وجوه متفاوت دکترینی با سایر رهبران کاخ سفید از پایان جنگ جهانی دوم و تاسیس نظم جهانی تا عصر حاضر است.
برای آنکه بتوان تفاوت در دکترینها را به درستی تبیین نمود؛دسته بندی را بر دو مبنای کلی گذاشته ایم.
الف-گرایش اول دکترینی آمریکا از 1945تا2016 که مبتنی بر نگاه جهانی و دغدغههای جهانی برای آمریکاست و این کشور منافع ملی خود را تابعی از منافع جهانی و در پیوند با آن میداند.
ب-گرایش دوم از سال2016 و پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری برآمده که بصورتی کاملا معکوس با گرایش اول؛جهان را تابعی محض از ایالات متحده دانسته و ارجحیت منافع ملی آمریکا را بصورتی حداکثری در مقابل دنیای پیرامون برمیتابد.
در واقع جهان اکنون با چه الگوهای فکری آمریکایی مواجه است؟ چرا الگوهای قبلی دکترینی در تعارض راهبردی با دکترین فعلی ترامپ است؟ و آیا میشود با دکترین اول آمریکا به سطحی از تعامل رسید یا نه؟نگرشی تاریخی به محتواهای دکترینی روسای جمهور آمریکا در کنار تحلیل سخنرانی ترامپ در سازمان ملل متحد میتواند شناخت و درک بهتری از تحولات راهبردی سیاست خارجی واشنگتن بهدست دهد.
دکترین آمریکای جهانی
پایان جنگ جهانی دوم و تشکیل نظم جهانی بر پایه سازمان ملل متحد و شورای امنیت؛منجر به جنگ سرد و دو قطبی کاپیتالسیم و کمونیسم گردید که در راس کاپیتالیسم ایالات متحده و در هرم کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت.این فضا باعث شده بود تا دو کشور دارای دغدغههایی جهان محور بوده و دورههای مختلف دکترین سیاست خارجی آمریکا بازتعریف پیوند منافع جهانی و منافع ملی این کشور بود.این دوره ها عبارتند از :
1-دکترین ترومن:مهار کمونیسم بین الملل
پس از جنگ جهانی دوم و برآمدن هری ترومن به عنوان رییس جمهور منتخب پس از جنگ؛ نخستین پایههای دکترینی آمریکای جهان پایه بنیان نهاده شد و قدمتی بیش از هفتاد سال یافت.در این دکترین به وضوح منافع جهانی پیوندی ناگسستنی با منافع ایالات متحده داشته و حتی میتوان این منافع را هم جهت و همراستا ارزیابی کرد.شیفت پارادایمی آمریکا از انزواطلبی به رویارویی در مقابل کمونیسم،کمکهای اقتصادی، فنی و مالی آمریکا به کشورهای اروپایی(یونان و ترکیه) و احیای اقتصاد اروپا در جهت جلوگیری از نفوذ کمونیسم در قالب طرح مارشال، همچنین مقابله با دولت مصدق در 1953،دولت گواتمالا در 1954؛جمهوری دومینیکن در 1965 و شیلی در 1972 نمونههایی روشن از این دکترین است که مخالفان جهانی اعم از کمونیست،سوسیالیست و ناسیونالیست مورد حمله قرار می گرفتند.
2-دکترین آیزنهاور:انهدام متقابل
در این دوره شاهد روی آوردن آمریکا به اتحادیه های دفاعی- نظامی منطقه ای بودیم.
پیمان ناتو در اروپا؛پیمان سنتو(ایران ، ترکیه و پاکستان)؛پیمان سیتو(جنوب شرق آسیا)؛پیمان های دوجانبه با کشورهای ژاپن،تایوان،فیلیپین،کره جنوبی، استرالیا و نیوزیلند. در سال 1955 آمریکا با 43 کشور پیمان نظامی داشت و یک میلیون نفر نیروی نظامی در سرزمین های ماوراء بحار مستقر کرده بود.به بیانی واضح تر آیزنهاور با درک خطر کمونیسم و دکترین انهدام متقابل رویکردهای جهان محور در سیاست خارجی این کشور را پررنگتر کرد.
3-دکترین کندی و جانسون: کنار آمدن با شوروی و مهار جنبش های آزادیبخش ملی و چریکی چپ.
دولت کندی هدف گیری مفید هسته ای یا راهبرد هدف گیری مطلوب هسته ای را به موجب این راهبرد دنبال می کرد.ویژگی های این راهبرد:
-تاکید بر سلاح های متعارف در اولویت اول و سلاح هسته ای در صورت ایجاب
-پاسخ انعطاف پذیر:افزایش توانایی نظامی در صورت گسترش توانایی ها و تهدیدات نظامی شوروی
-بخشی از این استراتژی متوجه توان این کشور برای مقابله با حملات چریکی در کشورهای جهان سوم شد.
آنچه که در راهبرد کندی و جانسون نیز قابل لمس است نگاه جهان محور به منافع ملی آمریکاست.
4-دکترین نیکسون و فورد:تنش زدایی با شوروی و انتقال اختیارات نظامی به ژاندارم های منطقه ای
در این دوره نیز با وجود تعدیل در نگاه خصمانه به شوروی کماکان افق جهان محوری پایدار و مصادیق آن متعدد است. خصوصیات این راهکار عبارتند از:
- سیاست پیوندی: تعدیل رفتار قدرت های مخالف از طریق پاداشهای قابل توجه به آن ها.به عنوان مثال موافقت نامه بازرگانی با شوروی در سال 1972 که به این کشور موقعیت کشور کامله الوداد را می داد.
-کاهش نیروهای مسلح از5/3 میلیون به3/2 میلیون و توقف خدمت نظام وظیفه
- بومیکردن مشکلات منطقه ای و سپردن وظیفه حفظ ثبات و صلح مناطق مختلف به متحدان مانند ایران،عربستان و...
- کاهش آماده باش جنگیدن آمریکا از 5/2جنگ(2 جنگ بزرگ و 1 جنگ کوچک همزمان)به 5/1جنگ (1 جنگ بزرگ و 1 جنگ کوچک همزمان)
-خطمشی گفتگو و هم فکری با قدرت های بزرگ( برقرای روابط میان آمریکا وچین در دهه 70)
-قرارداد هلسینکی با اتحاد جماهیر شوروی در ژوییه1975
5-دکترین کارتر: تنش زدایی با شوروی و متعهد نمودن مجدد آمریکا به دفاع مستقیم از مناطق
پیامد تحولاتی که در دوران فورد رخ داد؛دکترین جیمی کارتر به دنبال حل منازعه با شوروی بود. تغییر در سیاست خارجی آمریکا و به ویژه در قبال جهان سوم و کنار گذاشتن خط مشی "استیلای وحشت" بی اندازه از کمونیسم،عدم استقبال از دیکتاتورها و طرح ایجاد نیروی واکنش سریع در خلیج فارس برای حفظ ثبات مهمـترین نشانههای سیاست جهان پایه ایالات متحده در آن دوره خاص است.
6-دکترین ریگان:مهار شوروی از طریق اقتصاد و تکنولوژی تسلیحاتی و برخورد مستقیم با حکومت های چپ گرا در جهان سوم
مهمترین ویژگیهای سیاست جهان نمای ایالات متحده در این دوره به قرار زیر است:
-شوروی هراسی به عنوان جوهره اصلی اندیشه امنیت ملی آمریکا
-تلاش برای برخورد با جهان سوم به صورت "با ما یا بر ما"
-مداخله و انجام عملیات مخفی در کشورهای جهان سوم
-گسترش نیروی دریایی و تاسیس نیروی واکنش سریع
-حمایت از گروههای آزادی خواه در کشورهای در حال توسعه(آمریکای لاتین و مرکزی،آفریقا و جنوب آسیا)
ریگان در اواخر دوره جنگ سرد با اتکا به دانش و فناوری برتر در مقابل شوروی رویه ای حتی فراتر از منافع جهانی را برای آمریکا در پیش گرفت.
7-دکترین جورج بوش (پدر):نظم نوین جهانی و آمادگی برای حضور در دو جنگ عمده منطقه ای همزمان.
پایان جنگ سرد نه تنها بر دکترین آمریکای جهان پایه خللی وارد نکرد بلکه در حوزه اقدام شاهد آن بودیم که نظم نوین جهانی و تاکید بر جهان تک قطبی این ایده را به تکامل رساند.
این نظم بر چند پایه کلی استوار بود:
-تحکیم و ارتقای موقعیت رهبری آمریکا در جهان از طریق راههای سیاسی و لیبرال دموکراسی و کاهش فعالیتهای نظامی و هزینههای مربوطه.
-مقابله با درگیریهای منطقهای
-تغییر استراتژی نظامی مبنی بر تهدید شوروی به استراتژی دفاع منطقه ای
-کاهش قابل ملاحظه نیروهای آمریکا در اروپا
- اعتقاد به نقاط پر تنش در شبه جزیره کره، لبنان و خلیج فارس
- تاکید بر جهان یک قطبی به رهبری امریکا
- تغییر ماهیت تهدیدات امنیتی و مناسبات قدرت های بزرگ با یکدیگر
- تاکید بر مناسبات اقتصادی و نیز تجارت اسلحه قدرت های بزرگ با کشورهای جهان سوم.
باز هم به وضوح میتوان ابعاد و گستره نگاه دکترینی سیاست خارجی ایالات متحده پس از جنگ سرد که تحت تاثیر تلاقی منافع ملی آمریکا با منافع جهانی است را مشاهده کرد. این بسط گفتمانی در دورههای بعدی یعنی کلینتون،بوش پسر و اوباما نیز با شدت و حدت دنبال شد.
8-دکترین کلینتون:جهانیسازی جغرافیایی اقتصاد(ژئواکونومیک)
مهم ترین راهبردهای کلینتون بررسی از پایین به بالا و تاکید بر عمق استراتژیک آمریکا، حفظ پیروزی در جنگ سرد،جنگ دوم خلیج فارس، تحکیم ثبات در مناطق حساس جهان و پاسخ در برابر تهدیدات امنیتی بود.از منظری جهان پایه اهداف دکترینی این دوره شامل حفظ و تحکیم ثبات سیاسی در آمریکا،توسعه اقتصادی کشور و بالا بردن درجه رقابتی آمریکا با دیگر قدرت های اقتصادی جهان است.با این مبنا راهبرد مهار دوگانه ایران و عراق قابل تعریف و فهم عملی است.بهعبارتی کلینتون توسعه دهنده مسیر جهان پایگی در سیاست خارجی آمریکا شد و آن را در طول هشت سال ریاست جمهوری عینیتر کرد.
دکترین بوش(پسر):مبارزه با تروریسم و دمکراسی سازی
همزمانی ریاست جمهوری بوش پسر با حمله یازده سپتامبر2001به برجهای تجارت جهانی زمینه لازم را برای تبیین دوباره و جان بخشی به مفهوم آمریکای جهان پایه که طی آن منافع ملی آمریکا بیرون از مرزهای این کشور تعریف شده و محقق می شود را استحکام بخشید.در یک نگاه کلی میتوان راهبرد دکترینی بوش پسر را در چهار محور ارزیابی کرد:
1- تروریسم: توجه به هویت و خرده فرهنگ ها
2- مقابله با گسترش سلاح های کشتار جمعی
3- ائتلاف سازمان های تروریستی فراملی با برخی دولت ها: دکترین جنگ پیشدستانه
4- فقدان دموکراسی در جهان : جنبش دموکراسی سازی
تاثیرات حمله یازده سپتامبر آنچنان بر اهداف راهبردی سیاست خارجی آمریکا سایه افکند که به راحتی میتوان گستردهترین دکترین سیاست جهانی ایالات متحده را بعد از جنگ سرد در این دوره بهوضوح مشاهده کرد.
دکترین اوباما
پس از انتخاب اوباما به ریاست جمهوری آمریکا؛ وی در سخنرانی قاهره از راهبرد جدیدی سخن راند که آمریکای جهانی با دغدغههای جهانی و درک منافع متقابل بشری گفتمان اصلی بود.هر چند در ادامه راه او مانند اسلافش به نگرشی حداکثری از منافع برای واشنگتن و حداقلی برای بقیه جهان قائل بود. اما مروری بر راهبرد امنیت ملی آمریکا و اسناد سالهای 2010 و 2015 نشان میدهد که رییس جمهور ایالات متحده نیز جهان پایگی را در راس برنامههایش قرار داده است.بطور خلاصه این راهبردها شامل امنیت ایالات متحده ، مردم ،متحدان و شرکای آمریکا-اقتصاد قدرتمند، نوآورانه همراه با تداوم رشد اقتصادی-احترام به ارزش های داخلی و جهانی و تحکیم نظم بینالمللی موجود بود.در حقیقت تمام عناوین همراستا با آن چیزی است که در این مقاله دکترین آمریکای جهان پایه نامگذاری کردهایم.
دکترین اول آمریکا(آمریکای ملت پایه)
ریاست جمهوری دونالد ترامپ در سال2016 سرآغاز راهبردی متفاوت و جدید در اسناد امنیت ملی آمریکا است؛ از آن جهت که این بار با نگاهی درون محور مبتنی بر ناسیونالیسم آمریکایی و منافع حداکثری دکترین اول آمریکا مطرح شد که به تعبیری میتوان آن را دکترین آمریکای ملت پایه نیز نامید.در سند امنیت ملی2017آمریکا آمده که سیاست خارجی «اول آمریکا» به عنوان یک راهبرد برای برتری و حفاظت از ۴ منفعت ملی است:
۱- مردم آمریکا،وطن و سبک زندگی آمریکایی
۲-بهبود رونق اقتصادی
۳- پاسداری از صلح از طریق قدرت
۴- پیشبرد نفوذ آمریکا
با مقایسه این دکترین و سایر دکترینهای امنیت ملی وسیاست خارجی آمریکا به ویژه بعد از دوران جنگ سرد به وضوح شاهد آن هستیم که ترامپ در یک شیفت پارادایمی اساس دکترینی سیاست خارجی را تغییر داده و در سخنرانی اخیر در سازمان ملل وجوه علنی این سیاست را نشان می دهد. زمانی که او به مفاهیمی همچون جهان شدن،جهانی سازی و سوسیالیسم میتازد و از ناسیونالیسم و منافع حداکثری ملی سخن میگوید یا زمانی که به نهادهای ساخته شده توسط آمریکا و شرکای دیگر جهانی نظیر شورای امنیت،شورای حقوق بشر،ناتو،نفتا وحتی سازمان ملل بصورت تهاجمی نقد وارد کرده و آنها را تهدید به خروج یا توقف کمک مالی از طرف آمریکا میکند؛ با دکترینی نوظهور در اسناد امنیت ملی و سیاست خارجی ایالات متحده روبرو هستیم که حتی میتوان اذعان نمود مشابهی اینچنین را تاکنون نیازموده است.ترامپ و تیم فکری همراه او با نقد گذشته سیاستورزی آمریکایی بهدنبال نشانههایی جدید است تا منافع حداکثری را بدون توجه به شرکا یا رقبای جهانی و منطقهای برای کشورش تامین نماید.
جمع بندی
برمبنای سوالاتی که در مقدمه مقاله آورده شد؛به این یافته میرسیم که الگوی تازهای بر مدار دیپلماسی واشنگتن حاکم شده و متفاوت از آن چیزی است که تاکنون در کنش و واکنشهای ابرقدرت جهانی بروز و ظهور یافته است.منافع ملی حالا تابعی از منافع جهانی نیست و دکترین اول آمریکا بر هر الگوی جهانی غالب است.
همچنان که بصورت مصداقی اشاره شد این دکترین در تعارض با روندهای گذشته دکترینی آمریکا است و در نهایت این که روند تعامل با چنین رویکردی در مقایسه با سیاست خارجی دوره پیشین که مبتنی بر بازی برد-برد با شرکا بود بر محور حاصل جمع جبری صفر و بازی برد-باخت با تمامی بازیگران جهانی نهادینه شده است.
=========================
نویسنده :حسین درجانی- کارشناس مسائل بين المللي.
.