پخش زنده
امروز: -
به گزارش سرويس بين الملل خبرگزاري صداوسيما، پایگاه اینترنتی نشنال اینترست در گزارشی به قلم آدام وونیش تحت عنوان «ارتش آمریکا توانمندی های ضد شورش و ثبات آفرینی خود را از دست داده است» نوشت: امروز یک الگوی مشترک در میان سازمان های نظامی جهان به ویژه در ارتش آمریکا به چشم می خورد، همه آنها برای عملیات متعارف در برابر دشمنان واقعی آموزش می بینند ولی در عوض از آنها خواسته می شود در مقابله با شورش و عملیات ثبات آفرینی شرکت کنند. مثال بارز این پدیده ابداع دکترین ضد شورش در مبارزه با تروریسم است. ولی وقتی خوب مقایسه می کنیم می بینیم دکترین جدید ضدشورش دقیقا مشابه چیزی است که در جریان جنگ ویتنام ابداع شد.
امروز نیز شاهد همین موضوع هستیم. ارتش آمریکا خود را در بحبوحه درگیری نامتعارفی می یابد و خود را با آن شرایط تطبیق می دهد ولی به محض آنکه آن جنگ پایان یافت بار دیگر خود را برای رقابت با دشمن متعارف آماده می سازد. در حالیکه نظامیان آمریکایی هنوز فعالانه در افغانستان و عراق مستقر هستند، پنتاگون در تبیین راهبرد جدید دفاع ملی سال 2018 بار دیگر به موضوع قبلی مبارزه با دشمن متعارف بازگشته است و خبری از راهبرد مناسب برای عملیات ثبات آفرینی نیست. تنها جایی که به ثبات یا بی ثباتی اشاره می شود، به ثبات منطقه ای و اقدامات دولتهای بزرگ متخاصم در جهت بر هم زدن ثبات اشاره دارد. آنچه در سند راهبرد دفاع ملی آمریکا مورد تاکید قرار گرفته رقابت ابر قدرت، چین و روسیه و تسلیحات پیشرفته و گران قیمت و تاکید بر آمادگی ارتش آمریکا برای مقابله با تهدیدات کشورهاست.
جیمز دابینز فرستاده ویژه آمریکا در افغانستان در دولت جرج دبلیو بوش در این باره می گوید: هر بار که عملیات اشغال پس از جنگ صورت می گیرد، نظامیان به گونه ای وارد عمل می شوند که انگار نخستین بار است آن عملیات را انجام داده اند یا انگارآخرین باری است که آنها این عملیات را انجام می دهند. ولی اگر قرار باشد ارتش اغلب از این نوع عملیات نظامی را انجام دهد باید انتظار داشت نظامیان از هم اکنون برای آن آموزش ببیند. در عوض ارتش در دوران صلح هیچ برنامه ای برای آموزش این عملیات ندارد و به محض پایان یافتن درگیری با خرسندی آموزش آن را متوقف می سازد.
آرون راپورت توضیحی روانی برای ناتوانی ارتش از آموزش عملیات ثبات آفرینی ارائه می کند. وی می گوید درگیری هایی که تصور می رود در آینده دور اتفاق خواهند افتاد بر مبنای مطلبوبیت هدف مورد ارزیابی قرار می گیرند ولی درگیری هایی که تصور می رود در آینده نزدیک اتفاق می افتند بر مبنای امکان پذیری اهداف مورد قضاوت قرار می گیرند. در مثال هایی مانند حمله نظامی به عراق یا افغانستان، طراحان احتمالا به دنبال نقشه هایی عمل گرایانه برای حمله و نه آنچه ممکن است پس از آن اتفاق بیفتد بوده اند و تمرکز بر روی فضای پس از درگیری بیشتر بر اساس اهداف بلندپروازانه و نتایج فرضی صورت می گرفت.
در توضیح علت تداوم این چرخه باید به نحوه ورود ارتش آمریکا به افغانستان و جایگاه فعلی آن در این کشور نگاهی انداخت. اولویت عملیات اولیه در افغانستان سرنگونی رژیم طالبان و نابودی عناصر القاعده در این کشور بود. به خاطر این اولویت و نیز بخشی به علت نارضایتی از تجربه عملیات«ملت سازی» پس از دولت کلینتون، طرح های آمریکا از عمق لازم برخوردار نبود و در نتیجه بسیاری از عناصر طالبان و القاعده به پاکستان فرار کردند و جنگ سالاران محلی جای خالی آنها را پر کردند. تمامی این روند، زمینه و بستر مناسب را برای عملیات شورش پس از آن مهیا ساخت . تنها پس از تشدید شورش در افغانستان و عراق، ارتش دریافت که باید اولویت های خود را به مبارزه با شورش و عملیات ثبات آفرینی تعمیم دهد.
ارتش آمریکا توانمندی های نیروی امنیتی کمکی خود موسوم به (SFA) را دست کم از زمان جنگ ویتنام در قالب نیروهای ویژه معروف به کلاه سبزها حفظ کرد. آنها تیم های کوچکی هستند که به زبان محلی صحبت می کنند؛ برای آموزش دیگران تعلیم دیده اند. ولی با این همه میان مهارتهای کلاه سبزها و آنچه در عراق و افغانستان از آنها خواسته می شود، تفاوت های اساسی وجود دارد. در حالی که آنها یگانهای ویژه و غیر متعارف را آموزش می دهند، از آنها خواسته می شود تا یگان های پلیس و نیروهای متعارف را آموزش دهند.