پخش زنده
امروز: -
و این کوچه باز هم منتظر است، نیلوفرها قد بکشید مادرحمید سرکوچه چشم براه ایستاده است.
به گزارش خبرگزاری صداوسیما مرکز زنجان ؛علی توپ جمع کن فوتبال محله است بچه ها اورا هنوز به جمع خود راه نداده اند.
چقد حرص میخورد که پرویز توپ را خوب پاس نمی دهد
داد وفریاد بچه ها درزمین خاکی کنارمسجد محله را پرکرده است.
حاج فیروزدرسکوی مسجد نشسته وبازی بچه ها را نگاه می کند و هرچندگاهی هم چرت می زند .
مادربهرام با چادرگلدارش سرکوچه ایستاده است آرام و رئوف به سرغ بهرام می آید مادرجان نان نداریم.
بهرام تنها فرزند پسر خانه است وبا بچه های دیگر محله کمی فرق دارد .
مادرمنتظر ، هم تیمی فوتبال محله درحال التماس و بهرام : مادرفقط یک گل بزنم می آیم
دختران محل هم که تابستان وکودکی را درخاله بازی های سرکوچه می گذرانند زینب باچادرمادرش دیوار کشی کرده وهمه را به مهمانی خانه کوچکش دعوت کرده است .
قصه این کوچه ومحله همچنان سالهاست تکرارمی شود بهرام وحمید و احسان وعباس وعلی وپرویز وبچه محل ها یکی یکی قد می کشند.
زمستان دست به دست تابستان می دهد وروزهای گرم وسرد روزگار می گذرند.
حال بهرام برای خودش مردی شده است با ته ریش دوره نوجوانی ، مادرهرروزبرایش اسفند دود می کند ازبس زبانزد اهل محل وفامیل شده است .
بچه های دیروز حالا خود را برای دانشگاه آماده می کنند در مسجد قدیمی حمید وبهرام دایره درس و تحصیل جور کرده اند .
هستند بچه محل هایی که درس را به قول خودشان بوسیدند وکنارگذاشتند علی جزء همان هاست که می گوید زندگی آنقدر سخت شده است که دیگر نمی تواند به درس ودانشگاه فکر کند.
اذان می گویند ونوجوانان محل کتابها را کنارزده وبه نمازمی ایستند .
اوضاع آنچنان که باید آرام نیست وامام جماعت حرفهای دیگری می زند .
عصر سردی است رادیو دردست راست عباس زمان شب وروز را گم کرده است .
*شورای امنیت نگرانی خود را از توسعه احتمالی درگیری و افزایش حمله به کشتیهای تجاری در خلیج فارس و مناطق غیرنظامی ابراز داشت.
*شورا بر تلاشهای مداوم دبیرکل بویژه در مورد سلاحهای شیمیایی و حملات به مناطق غیرنظامی، صحه گذاشت.
وحمید است که ایستادگی را به ماندن ترجیع می دهد.
جوانان محل انگاریکباره در دانشگاه دیگری قبول شده اند .
"باید ایستاد شعارشان شده است "
مادر نگران نباش برمی گردم .. تک جمله این جوانان می شود .
حمید وبهرام وعباس وپرویز وبچه محل هایی که گردان می شوند .
سال 61 است وزمستان سرد وبرفی زنجان ازمحله وجوانانش تنها 3 تن باقی مانده اند همه راهی جبهه شده اند .
رفتن پا می خواهد وجرات
وامروز .....
حیدرعلی زنجان را به یاد داشته باشید محله عباس و حمید واحسان وفضائل وداوود و هدایت الله است همان 35 بچه محلهایی که با هم رفتن و بی هم برگشتند وبی هم برنگشتند
قدم میزنم کوچه شهید هدایت الله منتهی به کوچه فضائل می شود وکوچه افشارچی روبروی کوچه ابوالفضلی می شود .
حاج غلامعلی که 3 فرزندش درجبهه بوده ویکی شهید شده است می گوید محله را بچه ها به نام خود کرده اند.
کوچه قدیمی با نیلوفر وپیچک تابستانه ...خدایا اینجا 100 متر نیست یک محله ایستادگی است.
بچه محلها چه گلی به شهر زده اند ، نام ها پشت سرهم صف شده است.
مادرعباس ازسرکوچه مرا میبیند پیرتر از روزهای گذشته شده است دخترم بفرما منزل ومن تنها یک سوال دارم: حاج خانوم مادرها با این آبرویی که بچه محل ها به راه انداخته اند چطورنفس می کشند ؟
مادرعباس می گوید : باید ازهرمادربپرسی روزگارش چطور می گذرد من ازبچم راضیم .
واین کوچه باز هم منتظر است، نیلوفرها قد بکشید مادرحمید سرکوچه چشم براه ایستاده است.
مادراشک نمیریزد اما از حمید می گوید : 10 سال است با شهدای گمنام وشهدای تازه تفحص شده خبرش می آید اما هنوز به کوچه نرسیده است.
مادر عکس حمید دردستشش ، زمزمه می کند : آخراین چه آمدن است مگر قول آمدن نداده بودی ؟
خواهر حمید مرادلومی گوید : چندین بار خبرمفقودی ،خبرشهادت اورا شنیده ایم اماهنوز نیامده است .
وپدر اگرچه قدخمیده شده است می گوید : چند سال است هردفعه گفتند که درعراق اسیر است بعدا اعلام کردند مفقود شده است .
حالا بچه محلها همه برگشتند چراااا حمید دیرکرده است .
مادرهمچنان منتظر تابوت مانده است مادراست دیگر باید قنداق سفید پسر را به آغوش بگیرد
و خبرآمد خبری درراه است
حمید می آید ... قد کشیده 17 ساله محل حالا 35 سال دیگر بلند ترشده است
مادرچه عمیق تابوت را به آغوش می کشد.
مادران کوچه وشهرم حالا به تشییع و به تماشای تنها بچه محل گردان آمده اند
پس از 35 سال آمدن ، مادران را به سفره اشک شوق دعوت کرده است.
ومادرحمید آرام می گیرد مثل پیکر، درخاک آرامستان زنجان
حال کوچه یک نام دیگر دارد شهید مرادلو
بچه ها محلها حالا روبروی هم ایستاده اند کوچه تنگ تنگ دردل هم
دانشگاه را کنکور نداده تمام کردید، دست مریزاد .
به تومی گویم همشهری که امروز وفردا تب کنکور داری اگر ازاین کوچه های حیدرعلی ها گذشتی تا به دانشگاه برسی این ایستادنها را فراموش نکن ، اینها نام نیستند آبروی شهرمانند.
*نویسنده: معصومه امینی