پخش زنده
امروز: -
۲۵ اسفند سالروز شهادت مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشوراست.
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما؛ شهید مهدی باکری چنان عظمت و بزرگی یافت که آرزوی تکرار آقامهدی شاید آرزویی محال و دست نیافتنی باشد، اما نزدیک شدن به شخصیت آقا مهدی و تاسی به مرام و رفتار و کردار وی نه تنها نشدنی نیست بلکه راهی ضروری برای سعادت یک جوان مومن انقلابی است.
سرتیپ دوم پاسدار «عابدین خرم» فرمانده سپاه آذربایجان شرقی در یادداشتی در خصوص شخصیت فرمانده دلاور لشکر عاشورا شهید «مهدی باکری» نوشته است : تاریخ آذربایجان با نام شهید «مهدی باکری» عجین شده است. این شهید والامقام بخش بزرگ و برجستهای از روح حماسی و مقاوم مردم این کهن دیار است و اساساً اگر کسی میخواهد از حماسه و هویت این سرزمین سراغ بگیرد باید شخصیت مهدی باکری را بشناسد.
جوان و نوجوان امروز نیازمند شناخت شخصیت مهدی باکری است. وی برای همه الگوست. دوران تحصیل او در مدرسه و دانشگاه برای دانشآموزان و دانشجویان الگویی ستودنی است. شیوه مدیریت آقا مهدی در شهرداری، برای مدیران و مسئولان تراز و معیاری نیکو است. نقش آفرینی وی در کسوت فرماندهی لشکر عاشورا برای فرماندهان و نظامیان اسوهای کمنظیر است.
وی در بحبوحه جنگ و شرایط سختی که عملیات بدر برایشان پدید آورده بود، اوج توکل و توسل خود را به خداوند متعال به نمایش میگذارد و به همرزمانش میگوید: «همه برادران تصمیم خود را گرفتهاند، ولی من به خاطر سختی عملیات تاکید میکنم شما باید مثل حضرت ابراهیم (ع) باشید که رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید کرد. در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده کنیم...».
در یک کلام شهید باکری الگو و تراز برای امروز و فرداست.
مهدی باکری خود ساخته بود و خودش را بالا کشید و شد تبلور غیرت آذربایجان و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان و الگوی رفاقت و محبت در برخورد با زیردستان.
فرماندهی «مهدی باکری» فرماندهی بر دلها بود
رزمندگان لشکر عاشورا عاشق مهدی باکری بودند.
عشق به آقا مهدی مانند عشق به ولایت و امام خمینی (ره) بود و دلیلش نحوه مدیریت و اخلاص آن مرد بزرگ بود. آقا مهدی همیشه در کنار نیروها و بسیجیان بود. فرماندهی مهدی مهدی فرماندهی بر دلها بود.
سرتیپ دوم پاسدار «عزتالله جعفری» مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آذربایجان شرقی در یادداشتی در خصوص تبیین شخصیت فرمانده دلاور لشکر عاشورا شهید «مهدی باکری» نوشته است : شخصیت آقا مهدی در دوران دفاع مقدس برجسته بود. لشکر عاشورا با نام «آقا مهدی» شناخته و معروف شده است. اگر لشکر عاشورا در زمان جنگ نامی برای خود یافت، به خاطر تدبیر و اخلاص آقا مهدی بود و نامش بعد از شهادتش باز هم در لشکر عاشورا جاودانه ماند.
رزمندگان لشکر عاشورا عاشق آقا مهدی باکری بودند. عشق ما به آقا مهدی مانند عشق به ولایت و امام خمینی (ره) بود . آقا مهدی همیشه در کنار نیروها و بسیجیان بود. همه نیروها همواره ایشان را به خود نزدیک میدیدند. اگر حضور فیزیکی هم نداشت از حضور معنوی ایشان بهرهمند میشدیم. فرماندهی آقا مهدی فرماندهی بر دلها بود.
ایشان به شدت به نماز اول وقت اهمیت میداد. بسیار به بیتالمال حساس بود. حتی در هنگام غذا خوردن هم تا زمانی که از رسیدن غذا به تمام نیروها اطمینان نداشت، نمیخورد. آقا مهدی مصداق واقعی آیه «من المومنین رجال صدقوا ...» بود که با خدا عهد بسته بود و به عهدش هم تا پای جان وفا کرد. آقا مهدی افق نظام جمهوری اسلامی بود که خسته نمیشد.
ما نیز نباید در این مسیر خسته شویم. ما باید راه شهدا را ادامه دهیم. تلاش و فداکاری شهدا بخاطر حفظ نظام جمهوری اسلامی بود به همین خاطر هرکس در این نظام به مسئولیت رسید مدیون خون شهداست و دومین وظیفه ما ادامه دادن راه شهدا و حمایت و تبعیت از ولایت است. چرا که نظام اسلامی بر پایه ولایت بنا نهاده شده است.
دجله هویت «باکری» را پیش از پیکرش در خود فرو برد
بیسیمچی شهید باکری روایت کرد: دستور رسید، دست و پایش را ببندیم و او را به عقب برگردانیم، اما مگر میشد.
سردار شهید حمید باکری در آذر ۱۳۳۴ در شهرستان ارومیه چشم به جهان گشود. در سنین کودکی مادرش را از دست داد و دوران دبستان و سیکل و اول دبیرستان را در کارخانه قند ارومیه و بقیه تحصیلاتش را در دبیرستان فردوسی ارومیه به پایان رساند.
سال ۱۳۵۵ ظاهراً به عنوان تحصیل به خارج از کشور سفر میکند، ابتدا به ترکیه و از آنجا جهت گذراندن دوره چریکی عازم سوریه میشود و بعد به آلمان رفته و در دانشگاه اسم نویسی کرده و فقط یک هفته در کلاس درس حاضر میشود.
با هجرت امام راحل به پاریس عازم آنجا میشود و از آن کشور جهت آوردن اسلحه به سوریه میرود و با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران مراجعت کرده، جهت پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی در مراکز نظامی مشغول فعالیت میشود و با تشکیل سپاه در سال ۵۷ به عضویت این نهاد درآمد.
وی با فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش 20 میلیونی مسئول تشکیل و سازماندهی بسیج ارومیه شد. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه آبادان شتافت و دو ماه بعد مراجعت کرد. مدتی در شهرداری به صورت افتخاری در سمت مسئول بازرسی مشغول خدمت شد و چون کار اداری نتوانست روح بزرگ او را آرام کند دوباره عازم جبهه آبادان شد و فرماندهی خط مقدم ایستگاه ۷ آبادان را بعهده گرفت و به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت.
شهید باکری برای مدتی از سوی جهاد سازندگی مسئولیت پاکسازی مناطق آزاد شده کردنشین در منطقه سرو را برعهده گرفت و سپس به عنوان مسئول کمیته برنامه ریزی جهاد استان تعییین شد و چون در هر حال جنگ را مسئله اصلی میدانست و میاندیشید که در جبهه مفیدتر است حضور دائمیاش را در جبههها از عملیات فتحالمبین شروع کرد. در چندین عملیات مهم به عنوان فرمانده حضور داشت تا اینکه در تاریخ «ششم اسفندماه ۱۳۶۲» در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
صادق کاملی همرزم و بیسیمچی شهید مهدی باکری در توصیف شهادت فرمانده خود، روایت کرد: شب عملیات بدر قرار بود من و سه نفر دیگر همراه آقامهدی باشیم. وقتی سوار قایق شدیم، آقامهدی به من و دو نفر دیگر، گفت: «شما پیاده شوید و همینجا بمانید.» فقط برادر میراب را با خود برد.
دو روز که از عملیات گذشت، من طاقت نیاوردم و به خط رفتم. در آنجا رستمخانی را دیدم و همانجا ماندم. نزدیک شب بود که آقا مهدی آمد و گفت: «چرا آمدی؟» من سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. وی ادامه داد: «برای خودتان سنگر بکنید. تا صبح کنار او بودیم.» آن شب چند بار برای آقامهدی چای آوردم، نخورد. ساعت سه نیمه شب مرا صدا کرد و گفت: «برایم چای بیاور. من به اورژانس رفتم و چای آوردم.»
صبح آقامهدی به نزدیک پل جاده اتوبان رفت تا نیروها از راه برسند. متاسفانه نیروهای تخریب نرسیدند. بعد با برادر مقیمی آماده شد تا به جلو بروند؛ آقای مهدی به من گفت: «بیسیم را بردار تا با هم برویم.» بیسیم را برداشتم و با یک موتور دو نفری رفتیم. از یک گلوگاه که در مسیر بود، دیگر نمیشد با موتور برویم. یک مقدار پیاده رفتیم و به یک گردان رسیدیم. وی آنها را توجیه کرد و راه انداخت.
سپس با فرمانده نجف اشرف صحبت کرد و بعد مجدد حرکت کردیم. نزدیک ظهر به نیروها رسیدیم که منطقه را گرفته بودند؛ ولی متاسفانه هنوز پل تصرف نشده بود. آقامهدی با دوربین نگاه کرد. فقط دو، سه نفر محافظ داشت. همانجا با بیسیم اطلاع دادند که عراق پاتک کرده است. دیدیم چند نفربر میآید که نفرات عراقی پشت سر آنها بودند. آنجا یک خمپاره شصت وجود داشت. خود آقامهدی خمپاره را سوار و چندین خمپاره به طرف آنها پرتاب کرد. عراقیها فرار کردند و سه تا از نفربرها منفجر شد.
دوباره عراق نزدیک ظهر پاتک کرد و ما از دهی که آنجا بود بیرون آمدیم و در محاصره افتادیم. تنها سه قایق برای ما تدارکات میآوردند. فاصله ما با عراقیها ۳۰ متر بود. عراقیها میخواستند به طرف ما بیایند، من یک نارنجک پرتاب کردم. بعد آقامهدی دو نارنجک گرفت، به طرف عراقیها رفت و نارنجکها را پرتاب کرد. سپس با آتش حمایت ما بازگشت. از قرارگاه خواستند، آقامهدی به عقب برگردد. پیام را به وی گفتم، ولی قبول نکرد.
دستور رسید، دست و پایش را ببندیم و او را به عقب برگردانیم، اما مگر میشد. ناگهان آقا مهدی کارت شناسایی و مدارکش را از جیبش در آورد و به دجله انداخت. همان موقع فهمیدیم که نباید امید به بازگشت داشته باشیم. آقا مهدی گفت: «به قرارگاه بگو، نیرو بفرستید. به نیروها هم بگو بالای تپه بروند.»
ساعت چهار و نیم گفت: «برو و ببین جمشید در چه وضعی است.» ما در وسط بودیم و جمشید درست سمت چپ ما بود. در فاصله ۱۰ متری آقامهدی بودم که دو تیر به او خورد و افتاد. من خشکم زده بود. نمیخواستم چیزی را که دیدم باور کنم.
مهدی باکری دشمن را در خواب هم غافلگیر میکرد
شب عملیات فتح المبین پس از حدود شش ساعت پیاده رویی، راه را گم کردیم. از مقابل یک نفر به سمت ما میآمد، با خودم گفتم حتما دشمن است.
بلند گفتم: «تو کی هستی؟» گفت: «من باکری هستم. فورا نیروها را بیاور. نترسید همه نیروهای دشمن خواب هستند.»
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما ، شهید اوحانی همرزم شهید مهدی باکری در خصوص ویژگیهای اخلاقی شهید روایت کرد: «در عملیات فتحالمبین، مهدی معاون تیپ نجف اشرف بود. ما هم در آنجا بودیم. یک گردان قرار بود از پشت به دشمن حمله کند. پیش از آغاز عملیات، یک مرتبه با آقا مهدی برای شناسایی رفته بودیم. شب عملیات باید هفت ساعت راه میرفتیم تا به منطقه میرسیدیم و دشمن را غافلگیر میکردیم.
شب عملیات پس از حدود شش ساعت پیاده رویی، راه را گم کردیم. من با چند نیرو به جلو رفتم که راه را پیدا کنیم. از مقابل یک نفر به سمت ما میآمد، با خودم گفتم حتما دشمن است. بلند گفتم: «تو کی هستی؟» گفت: «من باکری هستم. فورا نیروها را بیاور!»
او از ما جلوتر رفته و دشمن را دور زده بود. حالا آمده بود تا ما را ببرد. آقا مهدی به ما گفت: «نترسید همه نیروهای دشمن خواب هستند.» گفتم: «شما که با ما آمدید، چطور دشمن را دور زدید؟»
چیزی درباره به این موضوع نگفت، اما تاکید کرد همه سنگرها را نگاه کردم، همه خواب هستند. بالاخره رفتیم و در کارمان موفق شدیم. در ادامه همان عملیات یکی از گردانها، محاصره شده بود. وی به اتفاق صد نیرو با شهامت به دشمن نزدیک شد و گردان را از محاصره نجات داد.
آقا مهدی دشمن را در خواب غافلگیر کرد
در عملیات رمضان هم همین طور شد. برادر مهدی آمد و دید تمام برادران پشت خاکریز هستند. برادران از لشکر جوادالائمه و لشکرهای دیگر بودند. آقامهدی گفت: «چرا اینجا ایستادهاید؟» پاسخ دادند: «خسته شدهایم.» وی ادامه داد: «برخیزید و به دنبال من بیاید.» من و حمیدآقا جلو بودیم که دیدیم نیروها به همراه آقامهدی پیاده آمدند. آقا مهدی مجروح بود. گفتیم: «شما چرا پیاده میآیید.» آقا مهدی پاسخ داد: «وقتی با بسیجیها میآیم، حال و هوای دیگری دارم. با آنها هرگز خستگی را حس نمیکنم.»
شب عملیات بدر وضو گرفت و یک یک گردانها را از زیر قرآن عبور داد. مدام توصیه میکرد، خدا را از یاد نبرید و نام امام زمان (عج) را زمزمه کنید. یکی از برادران گردان سیدالشهدا خطاب به وی گفت: «دعا کنید شهید بشوم». آقای مهدی پاسخ داد: «ما لیاقت دعا نداریم، شما دعا کنید.»
آن شب مدام پشت بیسیم میگفت: «برادران لاحول و لاقوه الابالله را از یاد نبرید.» صبح عملیات وی بی سیم را به پشت خود بست و با برادر کاظمی سوار موتور شد که به محور برود. چند بار به او گفتیم، در سنگر بنشینید، اما گفت: «نه! من باید بروم. اگر بسیجیها را نبینم، دلم شور میزند.»
من در لحظات آخر عمر آقا مهدی کنارش بودم. در سنگر دوربین را به من داد و گفت: «نگاه کن، ببین وضع چطور است.» در همان موقع از فرط خستگی بیهوش شد. لبهای آقا مهدی حرکت میکند. بیسیمچی آقا مهدی (برادر کاملی) آنجا بود. گفتم: «برادر کاملی، آقا مهدی با فرمانده خودش امام زمان (عج) صحبت میکند.» گریه امانم را گرفت یک مرتبه آقامهدی بلند شد. گفتم: «آقامهدی ما را حلال کنید.» آقا مهدی گفت: «آقای اوحانی، خدا میداند که من شهید میشوم یا نه! از جا بلند شد و آرپیجی را برداشت و به طرف یک پاسگاه که جلو بود، رفت.» آقا مهدی در آنجا به فیض شهادت نائل آمد.
شهید باکری ؛ از شستن خیابانها تا تدبیر در فرماندهی دفاع مقدس
مهدی باکری یک شب به سپاه آمد و ۱۵ نفر از برادرها را به همراه خود برد و به هر کدام یک جارو داد.
شهید مهدی باکری خودش هم با آنها شروع به شستن خیابانها کرد. این گوشه کوچکی از خدمات آن شهید بزرگوار بود. آقا مهدی شجاعت و شهامت را همراه با تدبیر داشت.
اسفند ماه یادآور شهادت دلیر مردان دوران دفاع مقدس همچون شهیدان حمید باکری، حسین خرازی، امیر حاج امینی، ابراهیم همت، حجت الله رحیمی، عبدالحسین برونسی، عباس کریمی و مهدی باکری است.
نادری از همکاران شهید مهدی باکری در شهرداری به مناسبت سال روز شهادت این شهید بزرگوار به خاطرهگویی پرداخت و روایت کرد: زمانی که مهدی در شهرداری فعالیت میکرد، با حقوق خودش که نزدیک به دوازده هزار تومان بود، چند نفر را استخدام کرد. محل تامین حقوق آنها، حقوق خودش بود.
مهدی تا نیمه شب کار و روزها به خیابانهای مناطق محروم سرکشی میکرد. گاهی وقتی برای ناهار خوردن پیدا هم نمیکرد. زمانی هم که اصرار میکردیم غذایی بخورد؛ به نان خالی بسنده میکرد.
یک شب برف باریده بود. شهید باکری صبح زود بلند شد و من را هم بیدار کرد که برای تمیز کردن خیابانها برویم. مهدی تمام کارها را با اخلاص انجام میداد.
وی برای آبادانی شهر فعالیتهای بسیاری از جمله آسفالت حسینآباد، علیآباد و جوادآباد را انجام داده بود. موقع آسفالت کردن آن مناطق، مهدی پیش از کارگران مشغول به کار می شد؛ و به گونهای عمل میکرد که آنها نمیدانستند که او مسئول شهرداری است.
مهدی یک شب به سپاه آمد و ۱۵ نفر از برادرها را به همراه خود بُرد و به هر کدام یک جارو داد. خودش هم با آنها شروع به شستن خیابانها کرد. این گوشه کوچکی از خدمات آن شهید بزرگوار به مردم بود. آقامهدی شجاعت و شهامت را همراه با تدبیر داشت.
یک شب شهید امینی آمد و گفت: «امام فرمودند که محاصره آبادان باید شکسته شود و خیلی ناراحت بودند که چرا نشستهایم.» بعضی از برادرها تحت تاثیر قرار گرفتند و این موضوع را نزد آقا مهدی مطرح کردند. آقا مهدی گفت، ما با شبیخون زدن کاری نمیتوانیم بکنیم. ما باید با تدبیر و طرح و با یک برنامه دقیق دشمن را از پا درآوریم.
روزشمار دفاع مقدس و رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی به این شرح است :
• تبدیل روزشمار تاریخ ایران از هجری شمسی به تاریخ مجعول شاهنشاهی (۱۳۵۴)
• تشکیل کانون فرهنگی - نظامی انقلابیون مسلمان خرمشهر در مقابل گروههای قومی موسوم به «خلق عرب» با اهداف تامین انتظامات، دستگیری ساواکیها و عناصر ضدانقلاب و نظارت بر نوار مرزی (۱۳۵۷)
• شهادت علیرضا حاتمی دارانی (استان اصفهان، شهرستان فریدون، شهر داران) (۱۳۶۲)
• شهادت عبّاس بابلیتوت قائم مقام فرمانده گردان شهید رجایی لشکر ۵ نصر (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۳ )
• شهادت حاج کاظم نجفی رستگار فرمانده لشکر سیدالشهدا (ع) (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۶۳)
• شهادت شهید منصور جلالی فرمانده گردان کربلا (استان سمنان، شهرستان شاهرود) (۱۳۶۳ )
• شهادت شهید علی تجلایی جانشین قرارگاه ظفر (استان آذربایجانشرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۳)
• شهادت اسماعیل شکری مسئول بهداری لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) (استان همدان، شهرستان همدان، شهر مریانج) (۱۳۶۳)
• شهادت عباس حامدبرادرانکوهی جانشین واحد تیپ ویژه شهدا (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۳)
• شهادت شهید حسن درویشی فرمانده گردان ثارالله لشکر ۵ نصر (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۳ )
• شهادت شهید اصغر قصاب عبداللهی فرمانده گردان امام حسین (ع) (استان آذربایجانشرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۳ )
• شهادت شهید شاپور (محسن) غفوریان آذرخش جانشین ستاد لشکر ۵ نصر (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۳)
• شهادت محمدعلی قنبری اطلاعات و عملیات تیپ ۴۱ ثارالله (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۳)
• شهادت هادی کریمی (استان خوزستان، شهرستان ترکالکی) (۱۳۶۳)
• شهادت شهید علیاکبر جوادی فرمانده گردان تخریب لشکر عاشورا (استان آذربایجانشرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۳)
• شهادت محمدجواد وفانیا جانشین فرمانده گردان در لشکر ۵ نصر (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۳ )
• شهادت مهدی پوراسماعیل (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۳)
• شهادت فاروق صدیقی (استان کردستان، شهرستان سقز) (۱۳۶۴)
• شهادت سعید کلاگر نفتچالی (استان مازندران، شهرستان بابلسر، روستای نفت چال) (۱۳۶۴)
• بمباران شیمیایی شهر حلبچه توسط مزدوران رژیم بعث عراق (۱۳۶۶)
• شهادت اسماعیل نیکصفت قائم مقام گردان امام حسین (ع) (استان سمنان، شهرستان گرمسار) (۱۳۶۶ )
• عملیات والفجر ۱۰ (۱۳۶۶ )
• شهادت ملکابراهیم زمانی فریدونی (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۶ )
• روز بزرگداشت پروین اعتصامی
رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی (۱۶ مارس)
• شورش سیاهان امریکا علیه تبعیض نژادی در این کشور (۱۹۶۶)
• شهادت دانشجوی مبارز و نوعدوست امریکایی شهید راشل کوری (۲۰۰۳).