تو را سالهاست که میشناختم... تورا با بازی دراز سرافراز با پادگان ابوذر و جان داده هایش، تورا با احمد بن اسحاق، تورا با جنگ، تورا با دلیری، که نه، اصلا تورا با احمد عزیزی انجا که میگوید عشق من پاییز آمد مثل یار باز هم ما بازماندیم از بهار، میشناختم.
حال تورا و این بار نام تورا با پاییز و با درد میشناسم ... دردی جانگداز و جانکاه. دردی به وسعت دشت ذهاب ... دردی به تلخی کام فرهاد و چه جای تو خالیست احمد خوش سخن ... برخیز احمد خوش سخن و اینبار از درد دیار خود بگو ... بگو از دردهای زیر اوار مانده، بگو از انانی که به ناگاه هم اغوش اجر و سنگ شدند؛ و چقدر احمد جان تورا این روزها کم داریم، از سرپل دهاب برایمان بگو، بگو تا بار دیگر ایثار و مقاومت مردمانش را بستاییم.
اخر مگر سرپل ذهاب داستان عشق و ایثار مردمانش را با ثبت هزاران حماسه به اثبات نرسانده بود؟ مگر تاریخ گواه ایستادگیش نبود؟ مگر نه اینکه سالها پیش ودر کوران جنگ، مردمانش شهر و دیار را ترک نکرده و منزلگاه عرفان واقعی نشدند؟ مگر نه اینکه وجب به وجب خاکش البوم و شاهد خاطرات جانکاه مقاومت بود؟
بر سنگ نبشته انوبانی نی از مظلومیت تلخ این دیار بنویسید و حک کنید در زیج منیژه و طاق گرا، تلخی اوار زلزله بیست و یکم ابان نود و شش را جستجو کنید ...
به ایندگان بگوییم که اینجا شهری است پر از تلخیها و شیرینیها ... تک تک ساکنان این دیار تندیس مظلومیت و از جان گذشتگی اند. اینجا دیار غیرت وعاشقیست .. اینجا دیار یادها و یادگاری هاست. اینجا اگر چه کوچه هایش ویرانی دارد، اما هنوز متبرکن ... اینجا اگر چه خانهها خراب و بی سقف شده اند، اما هنوز عطر دلدادگی میپراکنند. سرپل ذهاب سر افراز خوب میدانیم که دشتها ودره هایت و کوه هایت هنوز برای ما محکم و سرافرازند و میدانیم که تو میمانی ... میمانی و میمانیمو میسازیمتورا .. سربلندتر از همیشه رشیدتر از گذشته و میدانیم که تو باری دیگر برخواهی خواست، بسان نخل هایت، تو برخواهی خواست پرغرور و سر افراز .. میدانیم این شب و روزهای تلخ ماندنی نیست و داستان تو سینه به سینه با افتخار و نسل به نسل تکرار میشود. از خداوند خوبیها، سرافرازی این سرزمین و ساکنانش و شادی ارواح جان باختگان این ضایعه دردناک و تسلی خاطر بازماندگان داغدیده را مسالت نماییم. نگارنده: میهمی