پخش زنده
امروز: -
راست افراطی در بسیاری از کشورهای اروپایی در حال رشد است و انتخابات اتریش باعث شد اروپا بار دیگر خطر رشد ناسیونالیسم افراطی را با تمام وجود احساس کند. این جریانات سیاسی هم اکنون در دو سطح کلی احزاب رسمی و گروهها و تشکلهای غیرقانونی در حال رشد و بسط دامنۀ نفوذشان هستند.
پژوهش خبری صدا وسیما:این روزها مردم اروپا به موفقیت احزاب دست راستی که بعد از جنگ جهانی دوم به انزوا رفته بودند عادت کرده اند.گذشت بیش از شش دهه از پایان جنگ جهانی دوم و فروکش کردن تابوی راست گرایی از یکسو و ایجاد شکاف میان نهاد حاکمیت با بخش هایی از شهروندانشان از سوی دیگر زمینه را برای خیزش راست گرایان در اروپا فراهم کرده و حالا استمرار توفیقات آنها موجب نگرانی احزاب مسلط شده است.
برگزاری انتخابات پارلمانی در اتریش موفقیتی دیگر برای احزاب دست راستی بود که کانون مبارزات سیاسی خود را ضدیت با مهاجرت به اروپا گذاشته اند. نتایج انتخابات پارلمانی در اتریش از پیروزی حزب محافظه کارِ مردم خبر داد که31 درصد آراء را کسب کرده و رهبر ۳۱ ساله این حزب، سباستین کورتس، صدراعظم اتریش و جوان ترین رئیس دولت جهان خواهد شد. حزب راستگرای آزادی نیز که در مقام دوم قرار دارد متحد احتمالی حزب مردم در تشکیل دولت جدید خواهد بود. گرایش رهبر جوان «حزب مردم» به سمت شعارهای راستگرایانه در واقع چنین قابل ارزیابی است که حزب «راست افراطی» آزادی برنامه ها و دیدگاههای خود را بر سپهر سیاسی اتریش دیکته کرده و مباحثی مانند لزوم سختگیری بیشتر در موضوع مهاجرت، اصلاحات در اتحادیه اروپا و برخورد با مسئله گسترش اسلام در جامعه از جمله مباحث اصلی مطرح در مبارزات انتخاباتی بوده است. این در حالی بود که یک سال پیش مردم اتریش اولین رئیس جمهوری «سبز» را انتخاب کردند اما اکنون حزب سبزها به پارلمان اتریش راه نیافتند و این نشان از نوسان شدید نظرات رایدهندگان در اروپا دارد.
حالا این بیم تقویت شده که با گذشت زمان اروپای متأثر از اندیشههای افراط گرایانه تفاوتهایی ماهوی با اروپای چند دهه اخیر داشته باشد و پاسخ به این سوال که چرا مردم اروپا تمایلات راست گرایانه پیداکرده اند و علت محبوبیت آنها چیست؟ و همچنین گسترش قدرت احزاب دست راستی چه تاثیراتی در اروپا برجای خواهد گذاشت؟
راست گرایی افراطی چیست؟
اصطلاح «چپ و راست» از مفاهیم پرابهام، پرهیاهو و جنجالبرانگیز در تاریخ و ادبیات سیاسی است.ریشه اصطلاحات راست و چپ سیاسی به انقلاب فرانسه برمیگردد و به محل نشستن اعضای پارلمان اشاره دارد؛ کسانی که در سمت راست مینشستند از حفظ نهادهای پادشاهی، آریستوکراسی و مذهب رسمی حمایت میکردند و کسانی که در سمت چپ پارلمان مینشستند، مخالف سلسله مراتب سنتی قدرت بودند و از اصلاحات سریع و بنیادی رادیکال پشتیبانی میکردند. این اصطلاح بهتدریج پس از انقلاب فرانسه در ادبیات سیاسی غرب رایج شد، به شکلی که تاکنون یکی از معیارهای اساسی در تقسیمبندی افراد، جناحهای سیاسی و رژیمها بهشمار می رود. در فضای سیاسی، اغلب نمود کامل راستگرایی را در محافظهکاری پی میجویند. تفکرات موسوم به راست، مخالف تغییرند و معتقدند وضع موجود را تا حد امکان باید حفظ کرد. آنها نابرابری اجتماعی را امری طبیعی و لازمۀ رشد اجتماعی و حذف آن را ناممکن میدانند و عقاید ملّیگرایانه و میهنپرستی در میان گرایشهای راست شیوع بیشتری دارد.
در اوایل قرن بیستم جهان شاهد رشد گرایش های افراط گونه در تفکرات راست شد.گرایشاتی که جهان را با تهدیدات فزایندهای روبرو کرد.
بنیانهای فکری راستگرایی افراطی در اروپا را باید در اندیشههای نازیسم و فاشیسم جستجو کرد.
الف) نازیسم
واژه ی نازی که مخفف ناسیونالیزم سوسیالیزم است معمولاً برای نشان دادن شکل حکومت آلمان در دوره ی هیتلر به کارمی رود. حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان در سال 1920 در مونیخ به رهبری هیتلر تأسیس شد. این حزب تا انتخابات سال 1930 اهمیتی نداشت، ولی پس از آغاز بحران اقتصادی شروع به رشد کرد و به بزرگترین و متعصب ترین نیروی سیاسی آلمان بدل شد. پس از آنکه «هیندنبورگ» رئیس جمهور آلمان گردید، در سال 1933 هیتلر را به صدراعظمی برگزید. وی ظرف چند ماه جمهوری «وایمار» و احزاب دیگر را منحل کرد و حزب نازی تنها قدرت سیاسی آلمان شد. هرگونه انتقاد و اظهار نظری موقوف گشت و مخالفان به تبعید و اردوگاه کار اجباری فرستاده شدند.
در ایدئولوژی نازیسم، عقاید سوسیالیستی قدیم آلمان، نظریه های نژادپرستانه مبتنی بر والا شمردن ملت آلمان و تحقیر و خواری دیگران با میلیتاریسم پروسی در آمیخته است. در واقع مهم ترین اصلی که نازیسم به فاشیزم ایتالیا افزود، تئوری برتری نژاد (راسیزم) است. نازی ها معتقد بودند که ملت آلمان به عنوان نژاد برتر باید بر ملت های دیگر جهان حکومت کند. این مطلب را هیتلر «نظم نوین جهانی» می خواند. در این ایدئولوژی، پیشوا مظهر عالی قدرت ملی به شمار می رود و مستقل از نظارت و اراده ی افراد است. از این رو نازیسم دشمن لیبرالیسم و مخالف حقوق و آزادیهای فردی و طرفدار میلتاریزه کردن دستگاه دولت و زندگی اجتماعی است.
نازیسم، قهرمان پرستی و ستایش قدرت و جنگ را ترویج می کند و روابط جوامع انسانی را تابع قانون تنازع بقا و انتخاب نسب می داند، صلح طولانی را مایه پستی می شمارد و ملت را پیکره ی واحدی به حساب می آورد که با ملتها و اقوام دیگر در تنازع است، و از این جهت دشمن سرسخت مارکسیسم به شمار می رود. نازیها قدرت های خارجی، یعنی مارکسیست ها، لیبرال دموکرات ها، کاتولیک ها، و خصوصاً یهودیان را مسئول شکست آلمان در جنگ جهانی اول می دانستند.
در واقع ناسیونال سوسیالیزم خود را به عنوان کاملترین نظام اجتماعی به صورت سنتز نهایی شکل بندی های اجتماعی تلقی کرده و مدعی بود که تضادهای اجتماعی و طبقاتی که منشاء نظام سرمایه داری است، دولت را به دو نیم کرده است. طبق عقیده ی ناسیونال سوسیالیزم آلمان هر جامعه با تضاد طبقاتی محکوم به هرج و مرج است و نمی تواند از وحدت بین ملت و دولت برخوردار باشد. پس اصل مهم وحدتی بود که تضاد نمی شناخت. کلیه زورگوئی ها، ترور و اختناق در این شکل تکامل یافته فاشیزم، فقط به خاطر از بین بردن تضاد اجتماعی و طبقاتی یا به عبارت بهتر به خاطر اثبات عدم تضاد اجتماعی و طبقاتی و استوار کردن وحدت بین دولت و ملت صورت می گرفت. پس از خلع سلاح اصناف کارگری و تبدیل آنها به یک سازمان ملی و نژادی و نابود کردن مخالفان سیاست هیتلر، راه و زمینه برای پیاده کردن نقشه های ناسیونال سوسیالیستی کاملاً هموار شد. از آنجایی که هیچ فرایند اجتماعی بدون تضاد نمی تواند باشد، هیتلر و همدستانش صلاح کار در این دیدند که جانشینی برای تضاد اجتماعی طبقاتی داخلی پیدا کنند، بنابراین بر روی این تضاد توسط یک تضاد خارج از واقعیت و عینیت جامعه ی آلمانی با استفاده از شگردهای سیاسی و تبلیغاتی سرپوش گذاشتند و شعارهای ضد یهودی تهدیدآمیز، ملی گرایی توسعه طلب و نژاد پرستی، فرمول سیاسی روز شد، تا بدین طریق تضاد در داخل جامعه آلمانی جستجو نشود، زیرا به گفته ی رهبران حزب نازی در داخل جامعه آلمانی فقط وحدت آهنین وجود داشت. بدین ترتیب نژادپرستی و آلمانی بودن تبلیغ شد و به عنوان نیروی وحدت بخش و همگن کننده به الگوی رفتار اجتماعی بدل گشت. مسئله حضور اقلیتهای آلمانی در کشورهای دیگر را رژیم هیتلر به این نحو مطرح کرد که هر جا جماعت اندک آلمانی وجود داشت، دست به فعالیت مخفی می زد و در درون کشور وانمود می کرد که هم نژاد یا خواهر و برادر نژادی آنها در حال قتل عام شدن هستند. هر کس که با نژاد آریا رابطه ی مستقیمی نداشت و یا متعلق به جبهه ی مخالف با هیتلر بود، به صورت مادرزاد در ردیف دشمنان درجه یک هیتلر و دشمنان ملت آلمان قرار می گرفت.
ب)فاشیسم
از نظر تاریخی فاشیسم نخست در سال ۱۹۱۹ در ایتالیا به وجود آمد و سه سال بعد توانست حکومت را در این کشور در دست گیرد. بنیتو موسولینی که فرزند یک آهنگر بود و در حین جنگ جهانی اول به درجه استواری نایل آمده بود، از نارضایتی مردم ایتالیا استفاده کرد و حزب فاشیسم را تشکیل داد. او با تشکیل این حزب ادعا میکرد که میخواهد عظمت روم باستان را برای ایتالیا احیا کند.به نظر «موسولینی»، فاشیسم یک مفهوم مذهبی است که انسان در آن وابسته به قانونی اعلی و ارادهای واقعی است که از فرد تجاوز میکند و به عضویت یک جامعه روحانی ارتقاء مییابد. به نظر میرسد کسانی که در سیاستهای مذهبی فاشیسم، چیزی جز فرصتطلبی ندیدهاند این معنی را نفهمیدهاند که فاشیسم علاوه بر آنکه یک سیستم حکومتی است، بالاتر از همه یک سیستم فکری نیز هست.
فاشیسم، برنامهای است که به منظور برپا کردن تمرکز حکومت ملی مطلقه یا سیاست و روش خشک و خشن ملی اجرا میشود و برای عملی کردن آن رژیم در زمینههای صنعتی، تجاری و مالی همراه زور و تعدی نسبت به مخالفان طرحریزی شده و به اجرا درمیآید. اصول ضداشتراکی حزب فاشیست ایتالیا به وسیله موسولینی پیریزی شد. فاشیسم روشی حکومتی است که به حد افراط، حالت استبدادی و دسته جمعی و انقلابی دارد. مهمترین عوامل ظهور و نمو فاشیسم انشعاب و تجزیه اجتماعی حاصل از جنگ اول جهانی، شیوع کسادی بازار اقتصاد، کشمکش بین سرمایهداران و جنبشهای کارگری، ضعف مذهب و تنزل عقاید مذهبی و اخلاقی بین تودهها، بیم سرمایهداران از ظهور سوسیالیسم و کمونیسم و به قدرت رسیدن آن می باشد.
گذشت زمان پدیدههای اجتماعی و سیاسی را با تحولات و دگرگونیهایی مواجه میکند و بعد از گذشت شش دهه از فروپاشی نظامهای راست افراطی در آلمان و ایتالیا دوباره گرایشات مشابه در حال رشد و نمو است. گرایشاتی که البته تفاوتهای زیادی با نمونههای قرن گذشته داشته و تغییرات محسوسی در گرایشات آن مشاهده میشود.
دلایل گرایش به راست گرایی افراطی در اروپا
احزاب ملی گرای راست افراطی در اروپا که با عناوین دیگری همچون راست رادیکال، پوپولیسم راست افراطی، احزاب پوپولیست تندرو، راست رادیکال پوپولیست، احزاب ضد مهاجرت، احزاب نئوفاشیست و احزاب نئوپوپولیست خوانده می شوند، به اندازه اسامی که به آنها اطلاق می شود متنوع هستند و طیف های مختلفی از احزاب آشکارا نئونازی تا نیروهای بورژوایی که به خوبی در نهادهای سیاسی ادغام شده اند را در بر می گیرند و نمی توان همه آنها را با یک دید نگریست. جریان غالب راست افراطی اروپا امروزه در نتیجه یک تحول ایدئولوژیک، از خاستگاه اصلی خود یعنی فاشیسم سنتی فاصله گرفته است و با نفی نژادپرستی بیولوژیک و به جای آن تأکید بر فرهنگ و هویت راهی متفاوت از اسلاف نازیست و فاشیست خود طی می کند.
الف) مخالفت با اروپاگرایی
موفقیتهای راست افراطی نشان دهنده شکست پروژه اتحادیه اروپایی است. بسیاری معتقدند که فساد اداری در داخل اتحادیه اروپایی باعث شده که مردم نسبت به اتحادیه اروپا مشکوک شوند. به دلیل اینکه اتحادیه اروپا ماهیت واقعی ندارد از این رو مورد شک و تردید مردم قرار گرفته و به جای همگرایی، موج واگرایی شروع شده است. بحران اقتصادی یکایک مردم اروپا را تحت تاثیر قرار داد. مردم اعتمادی به پروژه اتحادیه اروپا ندارند، به همین دلیل شاهدیم که احزاب راست توانستند آرای مردم را جذب کنند. سیستم دموکراسی اروپایی جواب نمی دهد و مردم بین نگرش های مختلف سرگردان هستند.
نمادهای وحدت و اتحاد اروپای واحد یک به یک توسط ملت ها و حتی دولت ها و احزاب اروپایی به چالش کشیده می شود و وقوع همزمان بحران های امنیتی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در اروپای واحد، روزنه ای را برای بقای موثر اتحادیه اروپا و استمرار حکمرانی نهادهای اروپایی بر مردم باقی نگذاشته است. جرج فریدمن تحلیلگر مشهور آمریکایی معتقد است ملیگرایی در حال بازتعریف خود به عنوان موتور اصلی زندگی سیاسی است. موسسات چند ملیتی همچون اتحادیه اروپا و پیمانهای تجاری چند ملیتی با چالش مواجهند، چرا که از دید برخی با منافع ملی همخوانی ندارند. هزینه بر بودن جمع گرایی در اتحادیه اروپا موجب رشد ملی گرایی شده است. این ملی گرایی نباید با فاشیسم اشتباه گرفته شود، زیرا آنچه در اروپای واحد می گذرد محصول عدم همخوانی منافع ملی کشورها با منافع موسسات چند ملیتی و مخصوصا اتحادیه اروپاست.
پوپولیسم جریانی ضد نخبه گرا است که به دنبال مطالبات عامه مردم می باشد و ظهور این پدیده ریشه در مشکلات جوامع دارد. مشخصه اصلی رهبران پوپولیست سخنرانی های عوام فریبانه و تبلیغاتی است که اکثرا هم پوچ هستند. این رهبران پوپولیست اکثرا تندرو و رفتار و ایده هایی اغراق گونه دارند.در سالهای گذشته جهان محبوبیت نگاه پوپولیستی است.پیروزی ترامپ در انتخابات سال گذشته آمریکا بزرگترین زلزله پوپولیسم در جهان بود.رویدادی که ممکن است در آینده ای نه چندان دور به مرزهای اروپا هم تسری پیدا کند.
«توربیورن یاگلند» دبیرکل شورای اروپا در گزارش سالانه خود، دمکراسی و حقوق بشر در اروپا را در معرض خطرات ناشی از رشد پوپولیسم و ناسیونالیسم دیده و نسبت به تحدید حقوق شهروندی هشدار داده است. وی در گزارش سال ۲۰۱۵ این شورا نوشت که اروپا در حال حاضر با مشکلاتی جدی مواجه است. به اعتقاد او حملات تروریستی،شوک بزرگی به جوامع اروپایی وارد کردهاند و فقدان هماهنگی کافی در سیاست پناهجویی نیز به هرج و مرج در مرزها منجر شدهاند.یاگلند هشدار داده که این وضعیت، بسترهای ایدهال و مطلوب را برای ملیگرایی و خارجیستیزی فراهم میسازد. به زعم او، این گروهها خواهند کوشید که از شرایط موجود برای اهداف و مقاصد پوپولیستی و ناسیونالیستی بهرهبرداری کنند.یاگلند در گزارش سالانه خود یادآوری کرده که همزمان، اعتماد شهروندان به نهادهای ملی و اروپایی و یا احزاب سنتی از دست رفته و این پیامدی بس نگران کننده است.
ج)جهانی شدن و پدیده مهاجرت
مهاجرت فزاینده کارگران، پناهجویان، تکنسین ها و متخصصان به کشورهای صنعتی غربی که عمده آنها را مسلمانان تشکیل می دهند و بر حفظ فرهنگ بومی خود مصر هستند، منجر به اتخاذ سیاست چندفرهنگ گرایی از سوی دولت های غربی شد و همین مسئله علاوه بر چالش های اقتصادی، حساسیت های هویتی و فرهنگی راست گرایان افراطی را نیز برانگیخته است. امواج مهاجرتی سبب شد کشورهای غربی به دولت های چندفرهنگی مبدل شده و روابط بین فرهنگ های اقلیت و اکثریت و حاملان آنان در معرض شرایط نوین، پیچیدگی ها و فشارهای تازه ای قرار گیرد. عدم تساهل با خرده فرهنگ های خارجی، دفاع از نگرش های اقتدارگرایانه در برخورد با خارجی ها و طرد آنها از غرب شده اند تا از این رهگذر اصالت و هویت ملی، فرهنگی و نژادی غرب بیش از پیش آسیب نبیند. این احزاب بر این باورند که مسائل اجتماعی و سیاست گذاری ها باید بیشتر بر حسب مسائل قومی، نژادی و فرهنگی اتخاذ شده و تعبیر گردند. در هر صورت، مهاجران و پناهجویان حلقه واسط و نقطه کانونی هر دو روند جهانی شدن اقتصاد و چندفرهنگ گرایی در غرب به شمار آمده و به عنوان دال مرکزی گفتمان راست افراطی عمل می نماید و در برنامه ریزی ها و طرح شعارهای انتخاباتی گفتمان راست افراطی، نابسامانی اقتصادی و اجتماعی جوامع غربی از یک سو و راه برون رفت از آن از سوی دیگر، حول این مفهوم مفصل بندی می شود.
د)رشد اسلامگرایی
موج راست گرایی افراطی اروپا را در برگرفته و تاریخ دارد گام به گام به عقب باز میگردد. دشمنی راستگرایان افراطی با دین اسلام نشانه این عقبگرد تاریخی است. برگزاری کنفرانس راستهای افراطی در اروپا آن هم یک روز بعد از تحلیف دونالد ترامپ در آمریکا می تواند نشانهای بر تغییر نظم جدید در عرصه بینالمللی باشد. بیجهت نیست که "فرانک والتر اشتاین مایر"، وزیر خارجه آلمان در مقالهای که در نشریه "بیلد" به چاپ از به وجود آمدن یک نقطه عطف با روی کار آمدن "دونالد ترامپ" به عنوان رئیس جمهور جدید آمریکا سخن گفته است. اشتاین مایر با بیان این که با انتخاب "دونالد ترامپ" دنیای قدیمی قرن بیستم به طور قطع پایان می یابد، می نویسد:" دنیا باید خود را برای دورانی ناآرام آماده کند".
آنچه در سیاست ورزی دونالد ترامپ و پوپولیست های راستگرا مشترک است ضدیت با اسلام است. اسلام هراسی، از اصطلاحات تازه ای است که به تازگی و به طور خاص، در زمینه رابطه اسلام و غرب، نسبتاً تداوم یافته است. افراط گرایی اروپا بویژه زمانی که به قدرت می رسید عمدتاً بیگانه ستیزی را وجهه برجسته رویکردهای خود قرار می داد و امروز اسلام ستیزی را سرلوحه و الگوی پیشروی خود کرده است. گروه جدیدی که در اروپا این هدف را به پیش می برد مدعی است که می خواهد با برداشت های نو از اسلام مبارزه کند و اروپا را قاره ای مسیحی می داند.
عامل مهم برای گسترش اسلام هراسی و در پی آن اسلام ستیزی در جوامع اروپایی ، اهمیت پیدا کردن اسلام به دلیل مهاجرت، افزایش زاد و ولد میان مسلمانان اروپا و گرویدن روز افزون شهروندان اروپایی به اسلام است. امانوئل تود، فیلسوف فرانسوی معتقد است که یکی از مهم ترین خطراتی که جوامع اروپایی آن را احساس کرده اند، غلبه جمعیتی مسلمانان در اروپا و در نتیجه غلبه اسلام و توسعه آن در این جوامع است. همچنین افزایش تعداد مسلمانان در اروپا باعث قدرتمند تر شدن صدای سیاسی آنان در آینده می شود و دولت های اروپایی مجبور می شوند نظرات و دیدگاه های آنان را نیز در سیاست گذاری ها و تصمیم گیری های خود لحاظ کند.
علاوه بر افزایش جمعیت مسلمانان در اروپا به واسطه زاد و ولد و مهاجرت، رشد اقبال به اسلام در میان جمعیت بومی اروپا، برای سیاستمداران اروپایی و کلیساها نگران کننده است. بنابراین یکی از کارکردهای مهم ترویج اسلام هراسی در جوامع اروپایی مقابله با موج فزاینده گرایش به دین اسلام میتواند باشد.
و)تهدیدات تروریستی
ظهور داعش در منطقه غرب آسیا و شمال افریقا به همان اندازه که برای کشورهای مسلمان تهدیدآفرین بود برای راست گرایان افراطی در اروپا فرصتی تاریخی محسوب شد.فعالیت ها و اقدامات گروه های افراطی و تند رو به نام اسلام و به اسم جهاد و اقدامات تروریستی متعدد این گروه ها در اروپا باعث بدنامی و خدشه دار شدن اسلام و چهره مسلمانان شده است و به ایجاد اسلام هراسی و در نهایت اسلام ستیزی در جامعه اروپا منجر شده است.موضوعی که افراطیون اروپایی از آن بهره فراوان می برند. "خرت فیلدرز" سیاستمدار راست افراطی هلند در مصاحبه ای با روزنامه " دیلی تلگراف" اظهار داشت: اسلام دین نیست بلکه یک ایدئولوژی تمامیت خواهانه و خطرناک است که باید از شمول ادیان تحت تضمین آزادی ادیان در قانون اساسی هلند، خارج شود. او در ادامه ادعاهای خود علیه اسلام گفته است:" بر اساس قرآن اسلام میانه رو معنایی ندارد. من شخصا معتقدم مسلمان میانه رو و افراطی داریم اما اسلام دوگونه نداریم. تنها یک اسلام وجود دارد. اسلامی که امکان اصلاح در آن وجود ندارد و حتی اگر این امکان هم وجود داشته باشد ما نمی توانیم 150 یا 300 سال منتظر اصلاحش بمانیم. من معتقدم چنین اتفاقی هرگز نخواهد افتاد.
موفقیتهای احزاب راست افراطی در اروپا
نتیجه انتخابات اخیر در آلمان و اتریش از یک الگوی بینالمللی حکایت دارد. در حالی که احزاب چپ اروپا شکستهای پیاپی را تجربه میکنند، نفوذ احزاب راست افراطی اروپا در حال گسترش است.در شرق اروپا عملا هدایت دو کشور مجارستان و لهستان در دست راست گرایان افراطی است.
در مجارستان حزب محافظه کار "فیدز" و نخست وزیر «ویکتور اوربان» از سال 2010 قدرت را در دست دارند.آنها با اتخاذ مواضع سرسختانه در بحران مهاجران توانسته شاهد پیشرفت در نتایج نظرسنجیها باشند. این رهبر مجارستانی با نصب سیم خاردار در مرزهای جنوبی کشورش از پذیرش حتی یک مهاجر خودداری کرده است. راست گرایان از وی به عنوان حامی اروپای مسیحی در برابر انبوه مسلمانان یاد میکنند.
در لهستان حزب«قانون و عدالت» یک حزب راستگرای محافظهکار،ملی و دموکراتیک مسیحی است که بیشترین کرسی را نسبت به دیگر احزاب در مجلسهای این کشور در اختیار دارد.این حزب به شدت با پذیرش پناهجویان براساس برنامه اتحادیه اروپا مخالف است. «یاروسلاو کازنیسکی»، رهبر این حزب معتقد است مسلمانان با ورود خود به اروپا مسائلی را ایجاد میکنند که در کشورشان خطرناک نیست اما برای جمعیت اروپایی خطرناک است. «آندژی دودا» از حزب «قانون و عدالت» رئیس جمهور لهستان می باشد.
خیزش راست گرایان در غرب اروپا نیز رو به فزونی است.در انگلیس و در حالیکه رهبران هر دو حزب محافظه کار و کارگر مخالف خروج انگلیس از اتحادیه اروپا بودند «حزب استقلال انگلیس» نقش تاریخی خود را در برگزیت نشان داد. «نایجل فاراژ» رهبر حزب استقلال انگلستان که از خروج این کشور از اتحادیه اروپا حمایت میکرد، این اتحادیه را «رو به مرگ» توصیف کرد و گفت امیدوار است دیگران هم از این اتحادیه خارج شوند.وی گفت: «امیدوارم این آغاز بر خروج سوئد، اتریش و حتی ایتالیا باشد. اتحادیه اروپا در حال شکست خوردن است، اتحادیه اروپا رو به مرگ است.»فاراژ افزود: «امیدوارم که ما آخرین کشوری نباشیم که از اتحادیه اروپا خارج میشود. این گام نخست است و اروپا باید به مجموعهای از کشورهای مستقل بدل شود.»
در فرانسه «مارین لوپن» نامزد حزب راست افراطی و رهبر «جبهه ملی» 6/ 21 درصد آراء را کسب کرد و همراه با «امانوئل ماکرون» به دور دوم انتخابات راه یافت که موفقیتی بزرگ برای راست افراطی بود. در انتخابات ریاست جمهوری 2017 فرانسه میزان نارضایتی مردم از عملکرد دو جریان راست و چپ میانه فرانسه آنقدر عمیق و گسترده بود که موفقیت مارین لوپن که اولویت اول خود را خروج فرانسه از اروپا قرار داد قابل پیش بینی بود.لوپن در جریان انتخابات تاکید داشت سیاستهای اقتصادی اتحادیه اروپا اقتصاد فرانسه را به ورطه ورشکستگی کشانده است و سیاستهای مهاجرتی این سازمان اروپایی امنیت فرانسه را به خطر انداخته است.به هر حال دور اول انتخابات ریاست جمهوری فرانسه و رای حدود نیمی از مردم فرانسه به مارین لوپن و ژان لوک ملانشون نامزدهای راست و چپ افراطی نشان داد شکاف سیاسی و اقتصادی در فرانسه تا چه میزان عمیق شده است.قبلا جبهه ملی فرانسه در انتخابات پارلمان اروپا شگفتی آفرید و توانست با کسب حدود ۲۵ درصد آرا، به عنوان اولین حزب فرانسه ۲۴ کرسی را در پارلمان اروپا بدست آورد. جبهه ملی فرانسه همچنین در اولین مرحله از انتخابات منطقه ای فرانسه که در ششم دسامبر ۲۰۱۵ برگزار شد توانست در شش ناحیه از سیزده ناحیه فرانسه به پیروزی برسد و 96/ 27 درصد آرا به خود اختصاص دهد که بهترین امار در میان احزاب فرانسوی بود.
در آلمان حزب راست پوپولیست «آلترناتیو برای آلمان» با 6/ 12 درصد آرا توانست برای اولین بار وارد پارلمان این کشور شود. حالا این حزب با ۹۴ کرسی از ۷۰۹ کرسی پارلمان آلمان، سومین حزب پرقدرت مجلس پس از احزاب متحده (دمکرات مسیحی و سوسیال مسیحی) و سوسیال دمکرات است. حزب «آلترناتیو برای آلمان»، بنیادش را بر ستیز با پناهجویان و پناهندگان گذاشته و میگوید کمپهای پناهجویی را باید به خارج از آلمان منتقل کرد تا متقاضیان پناهجویی قبل از پا گذاشتن بر خاک این کشور، از غربال کنترل ادارات پناهجویی بگذرند.حزب «آلترناتیو برای آلمان» در عین حال میخواهد که با پشتیبانی مالی، خارجیان ساکن آلمان را به ترک این کشور و بازگشت به وطن خودشان ترغیب کند.
قبلا نیز در انتخابات محلی آلمان حزب راستگرای «آلترناتیو برای آلمان» توانسته بود به پارلمان محلی سه ایالت راه یابد. این حزب در ایالت «زاکس آنهالت» ۲۴ درصد آرا را از آن خود کرده است و در ایالتهای «بادن وورتمبرگ» و «رایلند فالتس» سومین جایگاه را در این انتخابات کسب کرد.
وضعیت راست گرایان افراطی حالا در اتریش هم تثبیت شده است و اتریش احتمالا اولین کشور غرب اروپاست که ممکن است کاملا به کنترل راستگرایان درآید. در انتخابات پارلمانی اتریش راه نیروهای محافظهکار و پوپولیستهای راستگرا به سوی قدرت هموار شد. حزب محافظهکار «مردم» در این انتخابات با کسب بیش از ۳۱ درصد آرا نیرومندترین حزب اتریش شد.حزب راستگرای پوپولیست «آزادی» هم در جای سوم قرار گرفت. حزب آزادی سال هاست که جایگاه خود را به عنوان "مدافع سیاسی سنت ها" در اتریش تثبیت کرده است. این حزب موضع بسیار قوی و روشن علیه مسلمانان دارد و مدت طولانی است که خواهان منع پوشش چهره زنان بوده است. این مسئله نهایتا تبدیل به قانون شد. «هنس کریستین ستراخه» رهبر این حزب خواهان توقف مهاجرت به اتریش است و به تمایلات اسلام هراسانه دارد.با توجه به چرخ فکری حزب راست میانی مردم اتریش و تمایل به ائتلاف با حزب دست راستی آزادی اتریش شرایطی مهیا شده است که یک دولت کاملا راست گرا و محافظه کار در اتریش سرکار آید که خود چالشی نو برای اروپا خواهد بود.
پیامدهای قدرت گرفتن راست افراطی در اروپا
الف)تضعیف همگرایی در اتحادیه اروپا
تضعیف همگرایی و اروپاگرایی و یا حتی فروپاشی اتحادیه اروپا می تواند پیامد مهم دیگر رشد و قدرت یابی احزاب راست افراطی باشد. در همین راستا، مارتین شولتز رئیس پارلمان اروپا قدرت یابی راست افراطی را آغازی بر پایان پروژه اتحادیه اروپا دانسته و درباره آن هشدار داده است؛ هشداری که پیشتر نیز آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، از آن سخن گفته بود. راست گرایان افراطی بر این باورند که اتحادیه اروپا و روند همگرایی اروپایی همانند موضوع مهاجرت یک تهدید اساسی برای هویت ملی کشورها محسوب می شود. جملگی احزاب راست افراطی با ایجاد یک واحد یکپارچه سیاسی به نام اتحادیه اروپا مخالف هستند و معتقدند که حاکمیت و استقلال ملی دولت ها همچنان باید حفظ گردد.
چندی پیش«ژان کلود یونکر»، رئیس کمیسیون اروپا درباره تبعات منفی افزایش اختلافات در اتحادیه اروپا هشدار داد. ابراز نگرانی یونکر در باره تحولات اخیر در اتحادیه اروپا با هدف اطمینان دادن به اعضای نسبتا جدید این نهاد اروپایی در باره پایداری و ثبات این اتحادیه و تداوم همگرایی در آن مطرح شده است. با این همه برخی تحولات باعث شده تا چشم انداز روشنی در این زمینه وجود نداشته باشد. مساله خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا (برگزیت) نه فقط موجب افزایش تمایلات برای واگرایی و جدایی از اتحادیه اروپا در برخی کشورهای عضو این اتحادیه مانند فرانسه شده بلکه از نگاه کشورهای عضو این اتحادیه در شرق اروپا به منزله مقدمه ای برای ایجاد نوعی تقسیم بندی بین شرق و غرب اروپا است. اخیرا در چارچوب مفهومی موسوم به «اروپای چند سرعته» از سوی آلمان و فرانسه مطرح شده واز سوی ایتالیا، اسپانیا، بلژیک، هلند و لوکزامبورگ نیز مورد حمایت قرار گرفته است. در چارچوب این مفهوم آن دسته از کشورهای اتحادیه اروپا که در زمینه تقویت همگرایی با هم متحد شده اند باید بدون توجه به کشورهایی که در این زمینه اقدامی صورت نمی دهند، به مسیر خود ادامه دهند. «ایوان اشتفانیتس» نماینده پارلمان اروپا از اسلواکی اظهار داشته که تحقق ایده اروپای چند سرعته تنها منجر به افزایش شکاف بین کشورهای اروپای غربی و شرقی خواهد شد و در این بین مردم کشورهای شرق اروپا احساس می¬کنند که "شهروند طبقه دوم اروپا"محسوب خواهند شد.«توماش زدخوفسکی» نماینده پارلمان اروپا از جمهوری چک نیز تاکید کرد که شدید فشارها از سوی اعضای غربی اتحادیه اروپا ممکن است به شکاف جدی در میان کشورهای این اتحادیه منجر شده و بسیاری از کشورهای عضو آن ممکن است به فکر خارج شدن از اتحادیه اروپا بیفتند که این مسئله چشم اندازفروپاشی اتحادیه اروپا را تقویت می کند.
ب)تضعیف جایگاه بین المللی اتحادیه اروپا
از میان رفتن وحدت میان کشورهای اروپایی قطعا به جایگاه این نهاد بین المللی در نظام بین الملل ضربه می زند و با خروج انگلیس از اتحادیه اروپا قدرت رهبری بین المللی و نفوذ خود را کاهش یافته می بیند. به حاشیه رفتن سیاست خارجی و امنیتی مشترک اروپایی و اتخاذ سیاست خارجی مستقل از چارچوب اتحادیه اروپا از سوی کشورهای اروپایی که سیاست خارجی را مهم ترین ابزار حفظ و برآورده ساختن منافع ملی و مهم ترین و آخرین دژ و سنگر حفظ حاکمیت ملی دولت های متبوع خود می دانند جایگاه اتحادیه اروپا در جهان را شکننده می کند و قدرت چانه زنی کشورهای دیگر درمقابل واحدهای متفرق اروپایی افزایش خواهد یافت.
ج)نژادپرستی و بیگانه هراسی
کشورهای اروپایی امروزه شاهد افزایش مخاطره آمیز بیگانه هراسی و نژادپرستی و همچنین از بین رفتن ارزشهای سنتی اروپا با تعصبهای سیاستمداران علیه مهاجران غیر اروپایی هستند. تصویر کلی از اروپا به انواع نژادپرستی و تبعیض نژادی معاصر پیچیده و نگران کننده است و جلوه های تقویت شده نژاد پرستی و عدم تساهل در تمام کشورهای عضو اتحادیه اروپا قابل مشاهده است. تبعیض نژادی در بسیاری از کشورهای اروپایی روزانه سیر صعودی طی می کند و بسیاری از مهاجرین در عرصه های حائز اهمیتی چون استخدام، آموزش و بهداشت با تبعیض مواجه می شوند.سال گذشته بود که سازمان ملل نسبت به این رویه انتقاد کرد و «زید رعد الحسین» کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد درباره رویکرد بیگانه هراسانه شماری از نامزدهای انتخاباتی در انتخابات پیشروی برخی کشورهای دموکرات دنیا بویژه در غرب هشدار داد. این مقام ارشد سازمان ملل تاکید کرد: بیگانه هراسی در بین نامزدهای انتخاباتی در کشورهای دموکرات دنیا به عنوان تهدیدی جدی برای اتحاد بین جوامع در آینده محسوب می شود.
د)رشد اسلام ستیزی
هم اکنون لبه تیز حملات تبلیغاتی راست گرایان افراطی چه در آمریکا و چه در کشورهای اروپایی متوجه اسلام و مسلمانان است، چنان که ترامپ، خواهان اخراج مسلمانان از آمریکا شده و مسلمانان در کشورهای اروپایی تحت فشار روانی و اجتماعی فزایندهای از سوی راست گرایان افراطی قرار دارند. احزاب راست افراطی وسران آنها تلاش کرده اند از افزایش هراس نسبت به اسلام که تا حد زیادی ناشی از انتشار گزارش ها درباره اقدامات خشونت آمیز گروه تروریستی داعش است، به نفع خود بهره برداری کنند. اصطلاح اسلام هراسی برای نخستین بار از اواخر دهه ۱۹۸۰ در غرب رایج شد. ریشه این پدیده نگران کننده به زمانی باز میگردد که جامعه غربی با تئوری اجتماعی چند فرهنگی و هویت سیاسی روبه رو شد مجبور گشت تا ذهن متفکران خود را نسبت به بیگانههراسی و عدم پذیرش فرهنگهای بیگانه، حساس کند و از آنها بخواهد تا راهحلی برای پذیرش چند فرهنگی در جوامع غرب بیندیشد.
نقشی که رسانه ها، احزاب سیاسی بیگانه ستیز و برخی از سیاستمداران تندرو و نیز برخی از اندیشمندان و نخبگان فکری در اروپا در گسترش اسلام هراسی و در نهایت اسلام ستیزی در این قاره داشته اند بسیار قابل توجه است. لذا فعالیت این گروه ها در جوامع اروپایی در گسترش پدیده اسلام هراسی و اسلام ستیزی تأثیر بسزایی در افکار عمومی جوامع خود بر جای گذارده است، که این امر منجر به ایجاد شرایط سخت و نامناسب برای برخی از ساکنان مسلمان در جوامع اروپایی گردیده است. بیش از دو دهه است که در اروپا بیگانه ستیزی با اسلام ستیزی کاملاً در آمیخته است. احزاب راست افراطی پایبند به مجموعه ای از اندیشه های مشترکی هستند. ویژگی مشترک راست گرایان افراطی، مخالفت با حضور خارجیان و مهاجران در کشورهای اروپایی است. از منظر راست گرایان افراطی، هویت کشورهای اروپایی مورد تهدید واقع شده است. در این سال ها، احزاب راست گرای افراطی با بیان و ارائه شعارهای نژاد پرستانه و ضد مهاجرتی، موفقیت های سیاسی قابل ملاحظه ای را کسب کرده اند. به طور نمونه در فرانسه، حزب جبهه ملی به رهبری ژان مارین لوپن، توانست با ایجاد هراس نسبت به حضور مسلمانان و ارتباط دادن آنان با تروریسم، جایگاه سیاسی درخور توجه ای را در فرانسه در سال های گذشته کسب کند. سیاستمدارانی همچون «گریت والدز» و خانم «ایان هیرسی علی»، «جاوست اردمنس» و «هیلبراند ناویج» در هلند این موضوع را که اسلام تهدیدی بر تمدن غرب است، مکرر بیان و دنبال میکنند.
نتیجهگیری
راست افراطی در بسیاری از کشورهای اروپایی در حال رشد است و انتخابات اتریش باعث شد اروپا بار دیگر خطر رشد ناسیونالیسم افراطی را با تمام وجود احساس کند. این جریانات سیاسی هم اکنون در دو سطح کلی احزاب رسمی و گروهها و تشکلهای غیرقانونی در حال رشد و بسط دامنۀ نفوذشان هستند. احزاب راست افراطی در دهه های اخیر توانسته اند با مخالفت با حضور مهاجران و هشدار در مورد چندفرهنگ گرایی توجه بسیاری از رای دهندگان خصوصا جوانان و کارگران را به خود جلب کنند. این احزاب با رویکرد ضد ساختاری از نارضایتی عمومی و بی اعتمادی به احزاب جریان اصلی بهره برده و خودرا به عنوان تنها آلترناتیو برای وضع موجود و صدای واقعی مردم معرفی می کنند. هم اکنون جریان راست افراطی و احزاب ملی گرا با تمام توان خود برای حضور در راس معادلات سیاسی و اجرایی کشورهای مختلف اروپایی خیز برداشته اند و ناکامی سران اروپایی در مهار بحرانهای اجتماعی، اقتصادی، مهاجرتی، امنیتی و سیاسی در قاره اروپا، بر این روند دامن زده است.به نظر می رسد هر اندازه ناامیدی شهروندان اروپایی نسبت به جریانهای سنتی بیشتر می شود، به صورت همزمان گرایش بیشتری نسبت به جریان راست افراطی پیدا می کنند. همچنین برخی از شهروندان اروپایی که اساسا تاکنون در معادلات سیاسی این حوزه مشارکتی نداشته اند، ترجیح می دهند آرای خود را به سود جریانهای ملی گرا و راست افراطی به گردش در آورند. قدرت یافتن احزاب راست گرا در اروپا و افزایش کرسی های آن ها در پارلمان های سوئد، بلژیک، دانمارک، اتریش، فرانسه و آلمان می تواند به فرهنگ تساهل و تسامح اروپا ضربه بزند و به تعارضات قومی-مذهبی در این کشورها دامن بزند.همزمان رهبران احزاب راست گرا هم برای افزایش محبوبیت خود در میان توده های ناراضی مانور زیادی بر اسلام هراسی و بیگانه ستیزی خواهند داشت. راست های افراط گرا حالا در سرتاسر اروپا تقویت شدهاند و حتی به آرام ترین کشورهای اروپایی که نمادهای دموکراسی غربی و رفاه لیبرالی هستند حتی نروژ نیز نفوذکردهاند و خطر همه جا حضور دارد.از دلایل اصلی اوج گیری احزاب راست گرای اروپا اقبال توده های خاموش از گفتمان بیگانه ستیزی و اسلام هراسی است و کلیه احزاب افراط گرا بر فرهنگ و هویت ملی، استقلال از اتحادیه اروپا و ایستادگی در برابر موج مهاجرت تاکید دارند. این جریان با افزایش حملات تروریستی چند سال گذشته در اروپا بی ارتباط نیست، بطوریکه تروریسم و مقابله با ورود مهاجران کاملا یک ابزار تبلیغاتی در دست راست گرایان افراطی است. بنابراین مجموعه عواملی همچون بحران مهاجرت، افزایش حملات تروریستی،ناکارامدی احزاب سنتی، بحران های اقتصادی اروپا و تلاش برای بازیابی هویت ملی در برابر هویت جمعی و اشتراکی موجب شده گرایشات عمومی به جریانها و احزاب راستگرا تشدید شود و تا حدودی بسترهای واگرایی در اتحادیه اروپا را تقویت کرده است.
پژوهش خبری // پژوهشگر: علی ظریف