سفارش های اخلاقی در تاسوعای حسینی
من آمدم که عاشقی را به تجلی بنشینم. اما آسمان عشق حسین، بلندتر از آن است که پرنده عاشقی چون من بتواند بر آستان عظمتش بال ارادت بساید.
به گزارش سرویس فضای مجازی
خبرگزاری صدا و سیما ؛ حضرت عباس درس وفا و جوانمردی را از خاندان عصمت فراگرفت و در سرزمین کربلا همه درسهایی که آموخته بود،متجلی نمود . آنچه که در مقاتل از این اسوه وفا و شهامت می خوانیم آیت الله مجتبی تهرانی چنین بیان نموده است :
از زبان آیت الله آقا مجتبی تهرانی
سفارش های اخلاقی در شب تاسوعا
استاد فاطمی نیا در یکی از سخنرانی های شب تاسوعا می گوید: «یکی از شرایط استجابت دعا این است که باطن را به مضامین دعا متحقق کنید. یعنی انسان تصمیم بگیرد موقع خواندن دعا، جمله ای را که می خواند خودش را با آن تطبیق دهد، البته فقط وقتی این کار را بکند که تصمیمش جدی است، نه این که تبدیل به بازی شود. مثلا می گویی: یا ستار العیوب! تو هم تصمیم بگیر عیب ها را بپوشانی.»
اشعار و مرثیه های مادر حضرت عباس(ع) به روایت شهید مطهری
«جناب ام البنین، همسر علی علیه السلام، چهار پسر از علی دارد. مورخین نوشته اند علی علیه السلام مخصوصا به برادرش عقیل توصیه می کند که زنی برای من انتخاب کن که «ولدتها الفحولة »از شجاعان زاده شده باشد، از شجاعان ارث برده باشد «لتلد لی ولدا شجاعا» می خواهم از او فرزند شجاع به دنیا بیاید. (البته در متن تاریخ ندارد که علی علیه السلام گفته باشد هدف و منظور من چیست، اما آنها که به روشن بینی علی معترف و مؤمن اند می گویند علی آن آخر کار را پیش بینی می کرد.)
عقیل، ام البنین را انتخاب می کند. به آقا عرض می کند که این زن از نوع همان زنی است که تو می خواهی. چهار پسر که ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است، از این زن به دنیا می آیند، هر چهار پسر در کربلا در رکاب ابا عبد الله حرکت می کنند و شهید می شوند.
وقتی که نوبت بنی هاشم رسید، اباالفضل که برادر ارشد بود به برادرانش گفت: برادرانم! من دلم می خواهد شما قبل از من به میدان بروید، چون می خواهم اجر شهادت برادر را ادراک کرده باشم. گفتند: هر چه تو امر کنی. هر سه نفر شهید شدند، بعد ابا الفضل قیام کرد.
این زن بزرگوار(ام البنین ) که تا آن وقت زنده بود ولی در کربلا نبود، شهادت چهار پسر رشید خود را درک کرد و در سوگ آنها نشست. در مدینه برایش خبر آمد که چهار پسر تو در خدمت حسین بن علی علیه السلام شهید شدند. برای این پسرها ندبه و گریه می کرد. گاهی سر راه عراق و گاهی در بقیع می نشست و ندبه های جانسوزی می کرد. زنها هم دور او جمع می شدند. مروان حکم که حاکم مدینه بود، با آن همه دشمنی و قساوت گاهی به آنجا می آمد و می ایستاد و می گریست.
از جمله ندبه هایش این است:
لا تدعونی ویک ام البنین /تذکرینی بلیوث العرین/کانت بنون لی ادعی بهم/و الیوم اصبحت و لا من بنین
ای زنان!من از شما یک تقاضا دارم و آن این است که بعد از این مرا با لقب ام البنین نخوانید(چون ام البنین یعنی مادر پسران، مادر شیر پسران)، دیگر مرا به این اسم نخوانید. وقتی شما مرا به این اسم می خوانید، به یاد فرزندان شجاعم می افتم و دلم آتش می گیرد. زمانی من ام البنین بودم ولی اکنون ام البنین و مادر پسران نیستم.
مرثیه ای دارد به خصوص ابا الفضل العباس:
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد/و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد/انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید/ ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد/لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد
می گوید: ای چشمی که در کربلا بودی و آن منظره ای که عباس من، شیر بچه من، حمله می کرد می دیدی و دیده ای! ای مردمی که آنجا حاضر بوده اید! برای من داستانی نقل کرده اند، نمی دانم این داستان راست است یا نه. یک خبر خیلی جانگداز به من داده اند، نمی دانم راست است یا نه.ب ه من گفته اند که اولا دست های پسرت بریده شد، بعد در حالی که فرزند تو دست در بدن نداشت یک مرد لعین ناکس آمد و عمودی آهنین بر فرق او زد. وای بر من که می گویند بر سر شیر بچه ام عمود آهنین فرود آمد. بعد می گوید: عباس جانم! فرزند عزیزم! من خودم می دانم که اگر دست در بدن داشتی هیچ کس جرات نزدیک شدن به تو را نمی کرد.»
حضرت عباس به تعبیر سید مهدی شجاعی
«عجبا! این تصویر اوست در آب یا حسین؟!
«ماه، روشنی اش را، گرمی اش را، هستی اش را و هویتش را از خورشید می گیرد.
و ماه، بدون خورشید به سکه ای سیاه می ماند که فاقد هویت و ارزش و خاصیت است.
و آنها که مرا به لقب قمر، مفتخر ساخته اند، نسبت میان ماه و خورشید را چه خوب می فهمیده اند!
من آمدم که عاشقی را به تجلی بنشینم. من آمدم که دوست داشتن را معنا کنم. اما آسمان عشق حسین، بلندتر از آن است که پرنده عاشقی چون من بتواند بر آستان عظمتش بال ارادت بساید.
حسین آینه تمام نمای خداوند است و من همه عمر تا کنون کوشیده ام که آینه حسین بشوم. از خودم هیچ نداشته باشم، هیچ نباشم. فناء در حسین شوم و آنچنان شوم که در آینه نیز جز تصویر حسین نبینم.»
... عباس، مشک را بر دوش می اندازد، دو دست به زیر آب می برد و فرا می آرد، تا پیش روی چشم. عجبا! این تصویر اوست در آب یا حسین؟!
این درست همان لحظه ای است که عباس یک عمر برای رسیدن به آن تلاش کرده است؛ این که در آینه نیز جز تصویر حسین نبیند. اکنون دیگر چه نیازی به آب؟! دست هایش را باز می کند و آب را به شریعه بر می گرداند...»
شب تاسوعا / حاج حسن خلج