داستانک؛
شهردار ناشناس
با کت و شلوار نبود، با یه لباس معمولی مثل خودمون اومده بود، بهش گفتم "اون بیل را بردار بیا این جا مشغول شو"!
به گزارش سرویس فضای مجازی
خبرگزاری صدا و سیما؛ آقا مهدی باکری کسی نبود که با کت و شلوار شیک بیاید، دستش را به کمر بزند و دستور بدهد. با یک لباس معمولی آمد پیش ما و گفت: «شماها را امروز فرستاده اند؟» فکر کردیم از خودمان است. یکی به او گفت: «آره، آن بیل را بردار و بیا این جا مشغول شو!»
او هم به روی خودش نیاورد. رفت بیل را برداشت و شروع کرد به کار. دو سه نفر آمدند و گفتند: «آقای شهردار! شما چرا»؟ گفت: «من و آنها نداره، کار نباید روی زمین بماند.»
ما که از کارمان خجالت کشیده بودیم رفتیم بیل را از او بگیریم، نگذاشت و گفت: «شماها خیلی زحمت می کشید، من افتخار می کنم بیل دستم بگیرم. این جوری حس می کنم با هم هیچ فرقی نداریم، حس می کنم کار شما، کار من است، شهر شما، شهر من است.»
*برگرفته از مجله نهال انقلاب، ش 356، دی ماه 85