حالا در ورودی شهر کرمانشاه میدانی به نام آنها نام گذاری شده میدانی به نام مردان صبر و استقامت در این میدان علاوه بر نماد آزادی تصویر چند شهید آزاده هم جلوه گر است از جمله تصویر آزادهی سرافراز سردار شهید حمد الله دکامی شهیدی که ده سال در اسارت دژخیمان رژیم بعث بود و متحمل شکنجهای زیادی شد حالا دوست و همرزمش ذوالفقار طلوعی در این میدان از او برایمان میگوید: شهید دکامی را ما داش حمد الله صدا میزدیم از یک سالگی مادرش را از دست داد و پدرش سرپرستیش را بر عهده گرفت. عشق او به پسرش مثل یعقوب به یوسف بود خبر اسارت پسر در اوایل جنگ کم وبیش به گوش پدر میرسد، اما باور نمیکند. سرانجام خود راهی مرزمی شود تا پسرش را پیدا کند، بعد از چند روز که با پای پیاده در آن منطقه به دنبال پسر گشته بود خسته و ناتوان به دست نیروهای عراق اسیر میشود. چندی بعد در اردوگاه اسرای جنگی تعدادی اسیرمی اورند لحظاتی میگذرد هنگامی که در باز میشود حمدالله در میان اسرای تازه وارد چهره آشنای پدر را میبیند و در این لحظه یعقوب به یوسفش میرسد آزادگان در طول دوران اسارت متحمل سختیها و شکنجههای فراوانی شدند محمد سهرابی که دو سال را در زندان الرشید عراق گذرانده است میگوید: آنجا زندانی مخوف بود که مدام اسرا را شکنجه میکردند و از در و دیوارهای زرد رنگ زندان غم میبارید و غروبهایش بسیار دلتنگ بود وی میگوید: در این زندان که بلند صحبت کردن و حتی داشتن یک خودکار جرمی بزرگ بود بارها ما را مورد انواع شکنجههای روحی روانی قرار میدادند و ما را چند بار تا پای اعدام بردند آقای طلوعی هم میگوید: با وجود همهی سختیهایی که دوران اسارت داشت ما نهایت استفاده را از آن دوران بردیم تا جایی که اردوگاه را به یاری علمای بزرگواری، چون مرحوم ابوترابی به محیطی فرهنگی تبدیل کرده بودیم وی میگوید ما چندین زبان از جمله عربی انگلیسی و فرانسه را یاد گرفتیم مهمتر از همه قرآن کریم را حفظ میکردیم و با نهج البلاغه و صحیفهی سجادیه دروس فقه و اصول آشنا شدیم و همهی اینها به کمک آن روحانی آزاده و بزرگوار مرحوم ابوترابی و دیگر روحانیان در بند بود، اما سرانجام روز بیست و ششم مردادماه سال ۱۳۶۹ خبر آزادی و بازگشت به میهن به قامت نحیف، ولی استواراسرای ایرانی جانی تازه میدمد و نخستین گروه از کاروان صبر و اسقامت از مرز خسروی وارد خاک کشور میشود. مردم از جای جای کشور خود را به مرز خسروی که حالا میعاد گاه عشاق شده میرساندند، اسفند دود میکردند و آزادگان از شیشهی اتوبوس برایشان دست تکان میدادند و به ابراز احساسات مردم پاسخ میدادند یکی عکس مفقود الاثرش را نشان میداد یکی سراغ عزیزش را میگرفت عدهای با عکس شهدا میامدند و چه صحنههای بی بدیلی بود ان روزها آقای ترکاشوند یکی از ازادگان تعریف میکند زمانی که ما از خاک عراق وارد خسروی شدیم شب بود، ولی بوی خاک میهن را به خوبی استشمام کردیم ناگهان نفس عمیقی کشیدم و گفتم دوستان ما الان داخل خاک کشور هستیم که در این هنگام یکی از بچههای سپاه به ما گفت: به خاک کشور خوش آمدید ازآقای طلوعی میپرسم دلیل تحمل آن همه سختی و مشقت دوران اسارت چه بود؟ او میگوید: عشق به امام (ره) حرف اول را میزد چرا که عشق به خمینی عشق به همهی خوبی هاست و دلیل دیگر عشق ما به انقلابی بود که برایش خون داده بودیم و همین تحمل رنجها را برایمان اسان میکرد و از هرکدام از ما کوهی استوار ساخته بود وی میافزاید: البته این فرهنگ صبر و پایداری تا امروز هم در میان جوانان ما نهادینه شده و جوانان مدافع حرم همان صبر و استقامت و پایداری رزمندگان و آزادگان را دارند در این هنگام لحظهای درنگ میکنم چقدر این سخن برایم اشناست ناخوداگاه قامت استوار و نقش چشمان باصلابت شهید محسن حججی جوان مقابل چشمانم تداعی میشود آن هنگام که به دست کفار بی رحم به قربانگاه شهادت میرفت تا به مانند مقتدایش سرور و سالار شهیدان در بیابان تفدیده ذبح شود