کتابخوانی؛
وقتی مهتاب گم شد؛ روایت یک شهید زنده
وقتی به تپه خط خودی برگشتم یکی از مسئول دستهها به طعنه گفت: «تیرش را تو میاندازی خمپارهاش را ما میخوریم!»
به گزارش سرویس فضای مجازی
خبرگزاری صدا و سیما؛ کتاب «وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعهی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشتهاند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند. علی پانزده ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام میشود و آنجاست که درمییابد شهادت ارمغانی است که با ترک خود بدست میآید، اما گویی قرار است علی خوش لفظ با تنی مجروح و خسته زنده بماند، تا سالها بعد ماجرای وصل حدود هشتصد دوست و برادرش را برای ما روایت کند.
در قسمتی از کتاب می خوانیم:
زیر صخره جان پناهی امن بود که حتی عراقیها صدای نواخت من را میشنیدند، اما کاری از دستشان برنمیآمد. چون نه میتوانستند پایین بیایند و نه تیری بزنند و حتی پرتاب نارنجک هم کارساز نبود...
...کمی که به عقب برگشتم باز جانپناهی پیدا کردم و از آن زاویه سنگرهای عراقی را دیدم. یک عراقی ایستاده بود و تکان نمیخورد. شانه چپش به سمت من بود.
قناسه را روی سنگ کاشتم و چشمم را از روی دوربین تا وسط سر عراقی روانه کردم. دستم روی ماشه بود که دیدم عراقی دستش را جلوی صورت به حالت قنوت گرفت!
داشت نماز میخواند. تیری نزدیک پایش زدم. نماز را شکست و پرید داخل سنگر.
وقتی به تپه خط خودی برگشتم یکی از مسئول دستهها به طعنه گفت: «تیرش را تو میاندازی خمپارهاش را ما میخوریم!»
از کتاب خواندنی «وقتی مهتاب گم شد»
خاطرات علی خوش لفظ / نشر سوره مهر
نویسنده: حمید حسام