قبایل و چالش های قدرت :ریشه های بحران در غرب آسیا ،
جوامع قبیلهای، نقطه ثقل رخدادهای سوریه
از آغاز ناآرامیها درسوریه در سال 2011 که عمدتا با تحریک و تهییج خارجی شکل گرفت، قبایل شرق سوریه تا امروز در وضعیت بسیار بدی به سر میبرند.
به گزارش سرویس بین الملل
خبرگزاری صدا وسیما ،در حالی که همه نگاه ها به تحولات میدانی غرب سوریه و جنگ داخلی در این کشور متمرکز شده ، کمتر کسی به آنچه در این شش سال بر سر جوامع قبیلهای در آن کشور آمده، توجه میکند.
از زمان آغاز ناآرامیها درسوریه در سال 2011 که عمدتا با تحریک و تهییج خارجی بود، قبایل شرق سوریه در وضعیت بسیار بدی به سر میبرند.
زمینه نظری
ازهمان ابتدای درگیری ها ، همه بازیگران خارجی به دنبال کسب حمایت قبیلهای برای کنترل مناطق آنها و یا استفاده از ساختارهای قبیلهای برای تامین نیروهای جنگی بوده و هستند و به همین دلیل دیدارهای متعددی با سران قبایل سوری و چهرههای برجسته آنها داشته اند.
سئوال این است که دراین کارزار خونین که برخی کشورها نظیر عربستان و ترکیه و برخی متحدان غربی آنها بویژه آمریکا و اتحادیه اروپا در سوریه به پا کردند، جوامع قبیلهای ساکن در شرق این کشور چه وضعیتی داشتند و آیا آنها بار دیگر میتوانند پویایی گذشته را در ساختار سیاسی سوریه داشته باشند؟
قبایل شرقی در سوریه و قدرت مرکزی
از دهه 1860 زندگی سیاسی جوامع قبیلهای در سوریه به شدت تحت نفوذ قدرت مرکزی بوده است. در آن زمان امپراتوری عثمانی بهایجاد مراکز و پایگاههای دولتی در شرق سوریه پرداخت که بخشی از موج دوم اصلاحات موسوم به تنظیمات بود. حضور قدرت عثمانی و سیاست وقف برخی از قبایل را واداشت تا خود را با سیستم مالیات دهی در آن زمان سازگار کنند. در آن زمان تعدادی از شبه قبیلهها، زمینهای حاصلخیز در امتداد رودخانههای فرات و خابور را تصرف کردند و از امتیازاتی نیز برخوردار شدند.
حتی آن قبایلی که در این مناطق سکنی نگزیده بودند، تحت نفوذ شدید قدرت امپراتوری عثمانی بودند. مقامات عثمانی در آن زمان همچنین به تاسیس ایستگاههای پلیس و ساخت برج و بارو در مناطقی مبادرت کردند که تا پیش از آن، قبایل به صورت آزادانه در آنجا رفت و آمد میکردند. نیروهای عثمانی بتدریج در میان قبایل به نفع امپراتوری عثمانی تفرقه انداختند و به رهبران قبایل پول میدادند تا نزاعها و درگیریها را تشدید کنند.
در دوره قیمومیت فرانسه در سوریه، قدرتهای مرکزی توانستند کنترل خود بر قبایل را تثبیت کنند. هدف آنها در ابتدا ممانعت از تهاجم اعراب بادیه نشین به مناطق غربی مسکونی بود. مقامات مرکزی برای ممانعت از این تعرض حائلی میان مناطق مسکونی و مناطق قبیلهای ایجاد کردند و سپس توافقنامههایی با قبایل امضا کردند تا آنها را دور از شهرها نگاه دارند. هر چند تا اواسط دهه سی در قرن بیستم، فرانسه به دنبال سازماندی و ساماندهی مجدد جامعه قبیلهای بود. فرانسویها به رهبران قبیلهای به نوعی سوبسید میپرداختند تا آنها، اعضای قبیله خود را به کنار گذاشتن اسلحه ترغیب کنند.
اکثر جمعیت شرق سوریه، دارای سابقه قبیلهای عربی هستند. یکی از مهمترین ویژگیهای قبایل شرق سوریه این است که این قبایل برخلاف دیگر قبایل کشورهای عربی متحد نیستند و نمیتوان آنها را واحدهای اجتماعی مستقل از حکومت دانست. آنها برای چندین نسل به قدرت مرکزی وابسته هستند و این وابستگی در حال حاضر بسیار پیچیده است. این وابستگی از قرن نوزدهم و بیستم آغاز شد و به تدریج قبایل به فرمانبرداران حکومت تبدیل شدند. به این ترتیب موضع رهبران قبایل روز به روز ضعیفتر شده و دولت مرکزی بیش از پیش توانست در آنها نفوذ کند. یکی از راههای این نفوذ، تحریک رهبران قبایل علیه یکدیگر بود. با وجود این ساختار قبیلهای آن، همچنان دست نخورده به نظر میرسد و شبیه همان وضعیتی است که چندین نسل بوده است. همچنین این قبایل تا قبل از بروز بحران در سوریه در همان مناطقی زندگی میکردند که قبل از سوریه مدرن در آن ساکن بودند.
قبایل شرق سوریه به طور سنتی در ساختار مدرن سیاسی این کشور نقش حائز اهمیتی نداشته اند. در واقع رابطه رهبران قبایل شرقی سوریه با اعضای قبیله در چارچوب همان رابطه با دولت بود و آن نقش سنتی میان رهبر قبیله و اعضای قبیله وجود نداشت. وضعیت قبایل شرقی در دوره اسد تا حدودی بهبود یافت. اما به تدریج دولت عربستان با ابزارها و روشهای مختلف توانست در میان قبایل شرقی نفوذ کند. دو طایفه از خاندان ملهم، یکی از مهمترین قبایل شرقی در رقابت با یکدیگر روابط نزدیکی با دولت مرکزی در سوریه و عربستان برقرار کردند. یکی از آنها طرفدار دولت بشار اسد شد و دیگری طرفدار خاندان سعودی در عربستان. حتی برخی از اعضای قبیله ملهم با خاندان آل سعود وصلت کردند.
بعد از انتخابات سال 2003، مناقشهای میان دو طایفه آل ملهم درباره اینکه چه کسی کرسی پارلمان را اشغال کند، درگرفت. دولت اسد برای اینکه مانع بروز خشونتهای گسترده در شرق سوریه شود، اعضای یگان ویژه گارد ریاست جمهوری را برای ایجاد سازش میان اعضای طایفه به این منطقه فرستاد. در آن زمان روابط میان عربستان سعودی و سوریه، گرم بود و هر دو آنها از عبدالعزیز و عبدالکریم ملهم برای حضور در پارلمان دفاع کردند. به طوری که عبدالعزیز به عنوان نماینده اصلی و عبدالکریم به عنوان نماینده دوم برای پارلمان انتخاب شد.
آغاز تیرگی روابط
اما روابط دوستانه میان سوریه و عربستان از سال 2005 به شدت تیره شد. دلیل تیرگی روابط ریاض و دمشق نیز تردیدها درباره دست داشتن سوریه در ترور رفیق الحریری، نخست وزیر سابق لبنان بود. این تردید پیامدهایی برای رهبری خاندان حسن شیخلی در شرق سوریه نیز داشت. در انتخابات پارلمانی سال 2007، دولت سوریه از اختصاص دو کرسی برای خاندان ملهم خودداری کرد. عبدالکریم از پیروزی در انتخابات بازماند و برادرش عبدالله توانست جای او را در پارلمان سوریه اشغال کند. او بعد از مرگ عبدالکریم هم به صورت رسمی به عنوان رهبر قبیله حسان یکی از طوایف آل ملهم درآمد. نکته قابل توجه نقشی است که عبدالله بعد از حوادث 2011 داشت. او به سرعت به عربستان سعودی ابراز وفاداری کرده و از شورشهای علیه بشار اسد حمایت کرد. او بارها در ترکیه برای مخالفان بشار اسد پیام فرستاد و آنها را به ادامه تظاهرات دعوت کرد. مدتی بعد ترکیه را ترک کرده و به عربستان رفت و فعالیتهای خود علیه اسد را از همان جا ادامه داد.
در مقابل نواف بن عبدالعزیز، پسر عموی وی به حمایت از بشار اسد روی آورد. او نیز بارها در تلویزیون دولتی سوریه ظاهر شد و از رفتار و عملکرد دولت بشار اسد به شدت دفاع کرد. تقریبا وضعیت قبایل دیگر شرقی نیز همین طور بود و هیچ قبیلهای در شرق سوریه نبود که به طور یکپارچه از دولت حمایت کند یا کاملا در مقابل دولت موضعگیری کنند.
تاثیر بحران سوریه بر قبایل شرقی
هرج و مرج و آشوب به وجود آمده در سوریه که با حمایت برخی کشورهای خارجی از جمله عربستان، ترکیه، قطر و هم پیمانان غربی ابعاد یک جنگ داخلی را به خود گرفت، تاثیر بسیار مخربی بر جوامع محلی بویژه بر جوامعی که دارای وابستگی به قبایل شرقی سوریه بودند، داشته است. در میان این قبایل درباره حمایت از اسد و یا مخالفان اختلافاتی به وجود آمده و عملا این افراد به جای وفاداری قبیلهای، به جنگیدن با یکدیگر روی آوردند. " دیرالزور" مهمترین منطقه در شرق سوریه بود که با هرج و مرج و آشوب گسترده مواجه شد. قبایل در این منطقه به گروههای متخاصم علیه یکدیگر تبدیل شدند و جنگ داخلی در سال 2011 ابتدا از همین قبایل آغاز شد. در این استان یک میلیون و دویست هزار نفر سکونت داشتند که دارای اصالت قبیلهای هم بودند. ترکیبی ازعوامل مختلفی چون منابع نفتی موجود در این منطقه و حضور گروههای افراطی در این منطقه باعث شد که این قبایل به سرعت به سمت جنگ داخلی با قدرت مرکزی سوق داده میشوند.
در اواخر سال 2011 و سراسر سال 2012، این قبایل به برگزاری تظاهرات مسالمت آمیز روی آوردند و به تدریج به سمت اقدامات مسلحانه پیش رفتند. همین جوانان در دیرالزور بودند که هسته اولیه ارتش آزاد سوریه را تشکیل دادند.
تا آغاز سال 2013، عملا بخشهای بسیار زیادی از استان دیرالزور از کنترل ارتش دولتی بشار اسد خارج شد. به تدریج گروههای مسلح محلی نیز شکل گرفت و به تدریج پیوندهایی با ارتش آزاد سوریه و یا گروه جبهه النصره برقرار کردند.
بعد از سقوط دیرالزور در اواخر سال 2012 و اوایل سال 2013، ساختارهای سنتی قبیلهای بازسازی شد. اما هنوز یک نقص مهم وجود دارد و آن فقدان رهبری قبایل است که بتواند اعضای آن را گردهم آورد. رهبران قبایل دیگر نمیتوانند نقش سنتی خود را ایفا کنند. چرا که این رهبران نفوذ سنتی خود را مدیون پیوندهایشان با دولت مرکزی میدانستند، اما در حال حاضر دولت مرکزی هیچ کنترلی بر این مناطق ندارد. در نتیجه این وضعیت رقابت و درگیری میان گروههای مسلح کوچک همچنان ادامه دارد.
نفوذ داعش
یک مورد دیگر از درگیریهای قبیلهای در شرق سوریه، وضعیت" بقرص " یکی از روستاهای اطراف دیرالزور است. پیوندهای مردم این شهر بعد از آغاز بحران سوریه با قبیله خودشان از هم گسیخته شد و همین مسئله یک بحران هویتی برای آنها به وجود آورد. این وضعیت، نفوذ داعش در این منطقه را تسریع کرد. در اکتبر سال 2013، گروه شبه نظامی احرار الشام به شهر بوثرایا (Busaraya) در الشامیه در بخش شرقی دیرالزور حمله کردند. ساکنان بیشتر این منطقه را اعضای قبیلهها تشکیل میدادند. در این حمله تعدادی از افراد قبایل طرفدار بشار اسد جان خود را از دست دادند. این وضعیت برای قبایل دیگر این منطقه نیز به وجود آمد و با ادامه جنگ داخلی در سوریه داعش نیز از این وضعیت استفاده کرده و در میان قبایل نفوذ کرده است. در درگیریهای میان جبهة النصرة و داعش در دیرالزور که از سال 2014 آغاز شده است، اتکای آنها بیشتر بر روی نیروهای قبیلهای است. در واقع این دو گروه برای دستیابی به اهداف خود از قبایل یارگیری میکنند. ابوعبدالله الشمری، یک شهروند سعودی مسئول دفتر رسیدگی به امور قبایل موسوم به مکتب العشیر در اواخر سال 2014 دیدارهای متعددی با بزرگان و شیوخ این قبایل داشته و به برخی از آنها پول داد تا خود را عضو جنبش الصحوه به معنای بیداری بدانند که به گروه سنی جنبش بیداری در عراق وابسته است و آمریکا در سال 2006 از این گروه در حملاتی علیه قاعده حمایت مالی و نظامی کرده بود. بیشترگروههای مسلح وابسته به داعش که دارای پیوندهای قبیلهای هستند، در حال حاضر در سوریه خود را عضو جنبش صحوه میدانند.
یک معمای پیچیده !
کارشناسان غربی، نقش قبایل در ساختار سیاسی سوریه را یک معمای پیچیده میدانند که هر نوع دستکاری در آن ممکن است پیامدهای پیچیدهای برای کل منطقه غرب آسیا داشته باشد. نکته دیگر این است که نوع برقراری و تمایل با نمایندگان این قبایل نیز امر سادهای نیست، چرا که رهبران این قبایل پراکنده شده اند و قدرت قبل از سال 2011 را ندارند. نمایندگان این قبایل نیز مورد تائید اکثریت قبیله نیستند و هر مذاکرهای با آنها نتیجهای نخواهد داشت.
خدر خدور و کیوین مازور در مقالهای برای اندیشکده کارنگی که یک اندیشکده آمریکایی است، پیشنهاد دادند برای تاثیرگذاری بیشتر در تحولات سوریه، باید قبایل شرقی را با هم متحد کرد. برای این کار باید آنها را از نظر اجتماعی و سیاسی بازتعریف کرد. این اندیشکده آمریکایی به نوعی معتقد است که باید برای تاثیرگذاری بیشتر در سوریه از میزان وابستگی آنها به قدرت مرکزی کاست و آنها خود را واحدهای مستقل و جدا از هم بدانند.
در حال حاضر و در حالی که درگیریها در سوریه وارد هفتمین سال خود شده است، قبایل شرقی به گروههای پراکنده مسلح با اختلال هویتی مواجه شده اند که اولین دشمنانشان، هم قبیلهایهای آنها هستند و عملا نمیتوانند هیچ تاثیری در ساختار اینده سیاسی سوریه داشته باشند.
جمع بندی
قبایل شرق سوریه از بحران سوریه به شدت آسیب دیده اند. بویژه اینکه هر طایفه و قبیلهای درباره حمایت از دولت مرکزی و یا حمایت از تروریستها به گروههای کوچکتری تبدیل شد و بعد از پنج سال درگیری، در شرایط فعلی دوباره سازمان دادن و انسجام آنها امری دشوار است. بستر و زمینه بروز این چند دستگی از دوره عثمانی و استعمار فرانسه آغاز شده بود و برخی از دولتهای مرکزی در سوریه نیز به آن دامن میزدند. در زمان جنگ داخلی در سوریه، اختلافات حتی میان برادران در یک قبیله به وجود آمد، مسئلهای که به باور بسیاری از کارشناسان منشا جنگ داخلی در سوریه محسوب میشود.
در واقع اختلافات در قبیله بر سر دوستی با سوریه یا عربستان منجر به دسته بندی میان آنها شد و بعد از بروز درگیریهای خونین میان اعضای قبیله و انشعابهای به وجود آمده در آن به سختی میتوان به این نتیجه رسید که بار دیگر این قبایل به وضعیت سال 2010 بازگردند. جامعه بین المللی باید ضمن تلاش برای به توافق رسیدن کشورهای منطقه بر سر آینده سوریه، به بازسازی فرهنگی و هویتی در سوریه نیز اقدام کند. مسئلهای که شاید بتواند ضامن ثبات و صلح برای آینده سوریه باشد.
-------------------
نویسنده: تهمینه بختیاری، کارشناس سیاست بین الملل
.