داستانک
یک بسته بذر عشق
حاجی یه مدل دیگه هم داریم. خوراکیاش کمتره. ولی جایزه ش واسه بیشتر به کار میاد. چهار هزار تومنه. بدم؟
به گزارش سرویس فضای مجازی
خبرگزاری صدا و سیما؛ خانمی اومد توی سوپرمارکت. قیمتِ همبرگرِ نیمه آماده پرسید.
فروشنده گفت ۸ و ۱۲ هزار تومن.
گفت: ارزونتر نداره؟
فروشنده گفت: نه خانوم. بسته های ۴ تایی و ۶ تایی داره قیمتشم همینه.
خانم پرسید: بستهء یه دونه ای ندارید؟
پاسخِ منفی شنید و پوزخندِ فروشنده رو تحویل گرفت و غمگین از مغازه خارج شد. جلوی در ایستاد تا شیرِ کیسه ای برداره. به فروشنده گفتم: ایشون رو صدا کنید بگید بستهء همبرگر ۲ هزار تومنی از یه مارکِ دیگه موجود دارید. مابقی وجه رو به خریدِ من اضافه کنید.
گذشت.
بعد از چند ماه؛ امروز دوباره به اون سوپرمارکت رفتم برای خرید. بیرونِ مغازه ایستاده بودم. پیرمردی همراه با نوه ش اومده بود تا از این بسته های شانسیِ جایزه دار بخره. قیمت رو که پرسید؛ مکثی کرد. نا امید؛ سرش رو انداخت پایین. با صدای لرزان تشکر کرد. دستِ دختر بچه رو گرفت و رفت به سمتِ درِ خروجی.
همون موقع فروشنده صدا زد: حاجی یه مدل دیگه هم داریم. خوراکیاش کمتره. ولی جایزه ش واسه دخترخانومتون بیشتر به کار میاد. چهار هزار تومنه. بدم؟
امید و لبخند به چهرهء پیرمرد دوید. پول رو پرداخت کرد. بسته رو به کودک داد. سرخوش و راضی از مغازه بیرون اومدن.
رفتم داخل مغازه و مستقیم به سراغِ بسته های شانسی. قیمت رو نگاه کردم. پانزده هزار تومان.
فروشنده داشت با مشتریها سر و کله میزد. من داشتم فکر میکردم. آسمون داشت ابری میشد و لبخند داشت روی لبهام رنگ میگرفت.
از مغازه بیرون اومدم. به سمتِ باغچه رفتم. یک بسته بذرِ عشق کاشتم. و باران بارید.