روزنامه کویتی الرأی در شماره امروز خود مقاله ای به قلم محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران با عنوان «نحوه مقابله با زمینه های گسترش افراط گرایی و تروریسم» منتشر کرد.
این روزها سخنان بسیاری درباره چالش عظیمی که جامعه بین المللی با آن روبروست گفته می شود. این چالش؛ تروریسم و افراط گرایی و همچنین نحوه مبارزه یا مهار آن ها به امید نابودی است. صرف نظر از موقعیت هر کشوری در برابر این چالشهای همزاد و صرف نظر از ماهیت سیاست رسمی این کشورها، جامعه بین المللی به طور کامل به این درک مشترک رسیده است که این مشکلات باید فوراً حل شود و با قدرت تمام باید از دست آن خلاص شد. شک دارم که کسی از میان ما پیدا شود که درخصوص ضرورت جدی این مأموریت دشوار تردید داشته باشد.
صرف نظر از مناقشات بی پایان سیاستمداران، مشکل تروریسم و افراط گرایی، نتیجه طبیعی شکست بنیادی در اوضاع کنونی عرصه بین المللی است.
این پدیده به بخشی از جهان یا به یک دین خاص محدود نمی شود و نمی توان صرفاً در سطح منطقه ای یا با اتکا به ادوات نظامی با آن مقابله کرد.
باید برای ما کاملاً روشن شده باشد که مقابله موفق و مفید با این دو پدیده سرطانی مستلزم پیروی از شیوه ای فراگیر و راهبردی چندجانبه است که بیش و پیش از هرچیز به درک صحیح و اعتراف به قابلیت های اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی این دو پدیده و اوضاع جهان بستگی دارد.
قطعاً مهار -و سرانجام نابودی- سازمان های تروریستی افراطی در جهان امری ضروری است اما این امر فقط گام نخست و ضروری و یکی از مؤلفه های تلاشی وسیع به شمار می رود. برای مقابله با مشکلاتی که ابعاد بین المللی و ریشه های عمیق دارند به درک صحیح و همکاری جهانی حقیقی نیاز است.
برای مقابله با تحریفها و آدرسهای غلط و تلاشهایی که در این زمینه ها صورت می گیرد و همچنین برای دستیابی به درک صحیحی از واقعیتهای اجتماعی و جهانی، نخست باید دروغین بودن تصورات غلط افشا شود. به نظر می رسد درک غالب و رسمی که از تروریسم و افراط گرایی در آمریکا و کشورهای دیگر وجود دارد درکی جعلی است که برای مصرف داخلی طراحی شده و یا منطقی ساختگی در چارچوب سیاستی خاص و برای اقداماتی مشخص است. بنابراین به طور مثال عجیب نیست که از مشاور امنیت ملی یکی از کشورهای مهم منطقه می شنویم؛ «افراط گرایان و نیروهای سوری در میادین جنگ سوریه یکدیگر را نابود خواهند کرد». این خط فکری و سیاسی تا حدی نشان می دهد که چرا اوضاع اینچنین در بن بست قرار گرفته است.
صرف نظر از سیاست هایی که برای اهداف کوتاه مدت تدوین می شود، سطحی نگری هایی که درخصوص این اوضاع پیچیده وجود دارد محکوم به شکست است. همان گونه که همه می دانند این سطحی نگری ها طبعاً نه فقط در سوریه بلکه همواره همین نتیجه را داشته است.
افسانه [دروغین] دیگری نیز وجود دارد که باید برملا شود. برای ما در غرب آسیا ساده است که غرب را به علت مشکلاتمان به عنوان متهم اصلی معرفی کنیم. شواهد این اتهام در غرب آسیا کم نیست. انعکاس سایه های سنگین و خاطرات تلخ مستمری که منتهی به تجزیه کشورها شد و میراث ساخته شده از مرزبندی های شتابزده براساس مقتضیات جنگ جهانی اول و پس از آن همچنان ادامه دارد و همچنان جوامع غرب آسیا را بی خواب کرده است. این درحالیست که غرب نیز به سادگی ما _مسلمانان غرب آسیا_ را صرف نظر از اختلافات و تفاوتها و حتی مناقشات و منازعات مورد نکوهش قرار می دهد. شاید ساده ترین کار برای همگان در منطقه متهم کردن یکدیگر باشد. اما این کار نه دقیق است و نه فایده ای دارد، به ویژه آنکه جهان امروز ما بیش از هر زمان دیگری دچار پیچیدگی شده است.
سومین افسانه [دروغینی] که باید تشریح شود، تصوّر وجود روابط مستقیم میان دیکتاتوری و افراط گرایی و همچنین اصرار مکرر بر بدیهی بودن این موضوع است که جوامع دمکراتیک با یکدیگر نمی جنگند. اگر چه ممکن است حقایقی در این افسانه وجود داشته باشد اما اوضاعی که ما با آن مواجه هستیم پیچیده تر از آن است که بتوان تشریح کرد. این اوضاع پیچیده تفسیرهای ساده را به چالش می طلبد. وقتی مشاهده می کنیم که افراد تحصیلکرده متولد کشورهای غربی که در دل دمکراسی و جوامع غنی غربی رشد یافته اند و فرانسوی یا انگلیسی را به عنوان زبان مادری خود می شناسند و به آن تکلم می کنند اما در برابر دوربین های تلویزیونی و شبکه های اینترنتی سر انسان های بی گناه را در سوریه و عراق از تن جدا می کنند؛ دیگر کسی نمی تواند به دنبال پناهگاهی بگردد و به بیان سناریوهای ساده بپردازد و به بازی نکوهش گری سیاستمداران بپردازد. کودکانی که در جوامع دمکراتیک رشد یافته اند همسایگان خود و حتی یکدیگر را به قتل می رسانند. کاملاً روشن است که نمی توان به علت این فجایع خونین دین یا نظام آموزشی یا سیاسی خاصی را در جوامع غرب آسیا نکوهش کرد.
اوضاع زشت و قبیحی که خود را در آن می یابیم، خطرناکتر از بازی مسئول دانستن یکدیگر است. در حقیقت در حالی که می توانیم اعتراف کنیم سرزنش های بسیاری وجود دارد اما ضرورت دارد که عادت انداختن توپ به زمین مقابل را کنار بگذاریم. اگر آمادگی داریم در خودمان به بررسی بپردازیم باید به طرح پرسش های ساده اما حساسی بپردازیم. به طور مثال؛ چه چیزی از یک جوان متولد فرانسه که در این کشور رشد یافته است و یا افراد شبیه به او در جوامع اروپایی یا آمریکای شمالی فردی تندرو شبیه فردی که در افغانستان، سوریه، یمن، لیبی، عربستان سعودی یا هرجای دیگر متولد شده و رشد یافته می سازد؟ همه ما باید به افراط گرایی به عنوان معضلی مشترک و مشکلی عمومی و نه مشکل ویژه منطقه، نژاد، دین یا مذهب خاص بنگریم.
با در نظر گرفتن شرایط فراهم آمده، امید _ یا در واقع نا امیدی _ در این معادله نقشی محوری دارد. این مسئله دقیقاً زمانی روی می دهد که تصوّرات مطلوب به عنوان حقایق قابل اعتماد به شمار می آیند و مشکل، در سطح منطقه ای و جوامع پیشرفته یا درحال توسعه، غربی یا شرقی، مسلمان یا غیرمسلمان مورد توجه قرار می گیرد.
حقیقتی که به صورت گسترده وجود دارد و صرفاً گمانه زنی های تئوریک یا حتی تحلیل های آکادمیک به شمار نمی آیند این است که وجه مشترک همه کسانی که گرفتار خشونت افراطی هستند، احساس به حاشیه رانده شدن در جوامع و حتی در جهان است.
آنها احساس می کنند که هیچ امیدی به آینده بهتر ندارند. آنها هیچ گونه امکانی برای مفید بودن در جوامع نمی بینند. این مسئله افزون بر جوامع غربی که به شدت نسبت به خارجیان نفرت پیدا کرده اند در کشورهای منطقه که دچار عقب ماندگی هستند و امیدی به تشکیل دولت های مردم سالار نیست نیز وجود دارد. موج احساسات ملی گرایانه که در سالهای اخیر در نتایج انتخابات کشورهای اروپایی و حتی آمریکا تجلی یافته است نیز احتمالاً بر این احساس یأس می افزاید. در کشورهای منطقه نیز اگر چه تفاوتهای بسیاری درخصوص نحوه برگزاری انتخابات وجود دارد که به نوعی زمینه مشارکت مردمی در حکومت را فراهم می آورد اما به سادگی می توان به این جمع بندی رسید که فقط در تعداد اندکی از کشورهای غرب آسیا، مردم عموما احساس می کنند می توانند از طریق صندوق های رأی یا هر سازو کار دیگری یأس خود را نشان دهند. در مابقی کشورهای این منطقه چنین زمینه ای وجود ندارد.
در کشورهای غربی که عموماً انتخابات به نحو مطلوبی برگزار می شود، مشکل در مسیر دیگری قرار دارد که در حال تشدید شدن است. بخش هایی از مردم که به صورت روشمند به حاشیه رانده شده اند هنگامی که خود را در اقتصاد شکست خورده و بازنده احساس می کنند و بدتر از آن مشاهده می کنند که امور اعتقادی و ارزشی و مقدساتشان همواره مورد حمله قرار می گیرد، جای شگفتی نیست که برخی از آنها و اگرچه تعدادشان اندک باشد برای نشان دادن اعتراضشان، به ابزارهای غیرمسالمت آمیز متوسل شوند. یک سیاستمدار اروپایی در این خصوص گفته است: «در غرب اگر شما به سیاه پوستان حمله کنید، نژاد پرست هستید. اگر به یهودیان حمله کنید، یهودی ستیز هستید اما اگر به مسلمانان حمله کنید از حق آزادی بیان خود استفاده می کنید». این مسئله مضحک اما بیان صریح حقیقت و حاکی از وجود دو مشکل است که شامل حمله مستقیم به موجودیت و هویت جمعیت یا جامعه ای مشخص است. در چنین شرایطی قطعاً نارضایتی و خشمی به وجود می آید که هیچ گونه ارتباطی به هیچ یک از نظام های اعتقادی ندارد.
مطالعات و منابع موجود و غنی در حوزه های تحلیل جامعه شناسی و همچنین نتایج بررسی های دقیق در بسیاری از مطالعات مربوط به این موضوع در جوامع مختلف و از جمله ناآرامی هایی که چند سال پیش در فرانسه وجود داشته است تصویری نگران کننده از مسئله به حاشیه راندن و محرومیت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی به ما می دهند. بنابراین مأموریت ما این است که در مسابقه یأس و ایجاد بارقه امید پیروز شویم.
هرچه بیشتر تعمق می کنیم به وجود عوامل موثر مبهم بیشتری پی می بریم. برخی از کسانی که به نام اسلام مرتکب زشت ترین فجایع وحشیانه شده اند به تعالیم اسلامی پایبند نیستند. جای شگفتی است که فردی در پاریس به همراه دوست دخترش به مغازه قصابی یهودی می رود و مردم را به رگبار می بندد. این درحالیست که هیچ مرد مسلمانی خصوصاً اگر متعصب باشد چنین روابطی ندارد. در نیس فرانسه -که یک کامیون عده ای زن و مرد و کودک را زیر گرفت- عامل این جنایت فردی بود که مشتری دائمی مشروب فروشی ها بوده است. همان طور که اکثر مردم می دانند شرب خمر با تعالیم اسلامی در تضاد است. بنابراین ما نه فقط با پدیده ای دینی بلکه با مشکلی اجتماعی و فرهنگی نیز مواجهیم.
این پدیده اجتماعی حاصل احساس عمیق محرومیت و به حاشیه رانده شدن در جامعه ای غنی و پیشرفته است. جامعه ای که عملاً هیچ گونه امنیت و احترام و مشارکت و امیدی را برای افراد و گروهها و جوامع محروم فراهم نمی سازد.
اهمیت مسئله هویت را نمی توان نادیده گرفت و نمی توان از عواقب زشت و غیرقابل قبول خدشه دار کردن هویت افراد در هرجا که باشند چشم پوشی کرد. این مسئله یکی از نکاتی است که باید با آن مقابله کرد و باید حل شود.
مداخلات و گرایش های سلطه جویانه
مسئله دیگری که باید بررسی شود مشکل مزمن و قدیمی تهاجم و اشغالگری خارجی و پیامدهای آن است. مهمترین مسئله در این زمینه اشغال فلسطین است که حدوداً 70 سال ادامه داشته است. این مسئله به سبب مداخلات سیاسی و نظامی سازمان یافته آمریکا برای تحقق اهدافش و مهندسی منطقه براساس طرح نظم نوین جهانی مورد نظرش حادتر شده است.
وقتی جرج بوش رئیس جمهوری اسبق آمریکا در مجمع عمومی سازمان ملل متحد از نظم نوین جهانی آمریکا سخن گفت به این توهم که آمریکا در جنگ سرد برنده شده است استناد کرد. در حالیکه در حقیقت اتحاد جماهیر شوروی بیش از هر چیز به سبب مسائل داخلی فروپاشید. در جهانی که بازی با حاصل جمع صفر مفهومی ندارد، غرب برنده جنگ سرد نبود بلکه شوروی بود که باخته بود. اما توهم پیروزی موجب شکل گیری ذهنیت و تلاشی از سوی غرب شد تا به سلطه جوئی از طریق اشغالگری و درگیری های نظامی مکرر بپردازد. در دوره جرج بوش پدر و بیل کلینتون و جرج بوش پسر تقریباً هر سال یک بار این گونه تهاجمات نظامی روی داد.
برخی ممکن است عملیاتی را که سالانه صورت می گرفت خصوصاً حمله به عراق در دهه 1970 و حمله به سومالی و لیبی و کوزوو و همچنین مناطق دیگری در اروپا در دهه نخست جنگ سرد را فراموش کرده باشند. این حملات نشان دهنده تمایل آمریکا به استفاده از برتری نظامی برای صبغه نهادی موقت بخشیدن به نظام آشفته جهانی است.
در سال 2001 روند توسل آمریکا و نومحافظه کاران به قدرت نظامی به اوج خود رسید. فاجعه 11 سپتامبر حمله گسترده به افغانستان و اشغال این کشور را تسریع کرد و پس از آن عراق را مورد حمله قرار داد و اشغال کرد. این دو ماجراجوئی نظامی آمریکا تصادفاً منجر به نابودی دو دشمن سرسخت ایران یعنی طالبان در شرق و رژیم بعثی در غرب شد اما از نظر ما در نگاه دراز مدت، این مداخلات، مسائل سیاسی پرهزینه و فاجعه باری به شمار می آید که قطعاً منجر به بی ثباتی در منطقه خواهد شد که تهدیدی برای همه طرف های مربوطه به شمار خواهد آمد.
در فوریه 2003 اندکی پیش از تهاجم آمریکا به عراق، زمانی که سفیر و نماینده دائم ایران در سازمان ملل بودم در شورای امنیت گفتم: با توجه به ساختار جامعه عراق و کل منطقه، رویدادهای غیرمنتظره بسیاری در پیش است و هیچ کس نمی تواند آنها را با اطمینان کامل پیش بینی کند اما یک نتیجه تقریباً قطعی وجود دارد و آن؛ بهره برداری گسترده افراط گرایان از این ماجراجوئی حساب نشده در عراق است. شمار زیادی از همکاران من در منطقه با من هم نظر بودند و این اقدام را محکوم کردند البته شمار اندکی از آنها حاضر شدند این نظر خود را به صورت علنی بیان کنند. این پیش بینی به نبوغ و استعداد نیاز نداشت. با یک محاسبه ساده می توان به حقایق اساسی و کنش ها و واکنشها در منطقه دست یافت.
اکنون کاملا روشن است که این دو قمار آمریکا به شکست منتهی شده است و ریشه های اوضاع فاجعه بار فعلی را در افغانستان و عراق و سوریه به وجود آوردند. اکنون پس از گذشت 15 سال از حمله به افغانستان آیا این کشور امن تر از سال 2001 شده است؟ صرف نظر از احساس رضایت ناشی از شکست طالبان باید این حقیقت را در نظر داشت که روح ملت افغانستان جریحه دار شده است و احساس عمیق کینه همچنان در جامعه افغانستان که براثر جنگ تکه پاره شده است وجود دارد.
ادامه ناامنی و درگیری های داخلی که مسائل مختلفی نظیر نبود سرمایه گذاری جدی در اقتصاد افغانستان عامل آن است منجر به شکل گیری اقتصاد مبتنی بر مواد مخدر شده است. این مسئله نتیجه تهاجم خارجی، ادامه خشونت فراگیر و فعالیت های تروریستی بدون هیچ گونه بازدارندگی و همچنین تجارت گسترده مواد مخدر و ارسال گسترده هروئین به سراسر جهان بوده که ما ایرانیان بار سنگین مقابله با آن را به دوش می کشیم.
ماجراجوئی نظامی در عراق نیز منجر به سلسله رویدادها و حوادث لاعلاج و شکل گیری و حمله گروههای تروریستی نظیر داعش و جبهة النصرة و گرداب بی سابقه و بی رحمانه و وحشیانه شد که اکنون اطراف عراق را در برگرفته است.
نمونه های بسیاری از اقدامات تروریستی انتحاری در سالهای اخیر وجود دارد. استفاده از افرادی که سن شان حتی به 14 سال نمی رسد در عملیات انتحاری حاکی از خشم عمیق و ریشه دار مردم علیه اشغالگری تحقیر آمیز است. این وضعیت صرفاً حاصل تلقین ایدئولوژی و شستشوی مغزی یک گروه متعصب منزوی نیست. این یک کمپین سازمان یافته و برخوردار از کمک مالی با جدیدترین سیستم های مخابراتی و فن آوری های پیشرفته شستشوی مغزی برای سربازگیری و آموزش انبوهی از عوامل انتحاری پراشتیاق است. آنچه عامل جذابیت گروههای تروریستی نامیده می شود در واقع گیج کنند و متحیر کننده است. این مسئله همچنین درک مشترک ما از جهان مدرن را به چالش می کشد.
بسیاری از تحلیلگران درباره احساس عمیق ناتوانی و کینه مطالبی نوشته اند که در وهله نخست به مسئله حل نشده فلسطین و پس از آن در دوره اخیر به اشغال سرزمین های عربی و اسلامی دیگر مرتبط است. بنابراین ما در حال درو کردن محصولی هستیم که دیگران در این اراضی کشت کرده اند و در امتداد اقداماتی قرار دارد که یک قرن پیش در این منطقه کرده اند.
ارائه یک نتیجه گیری وسیع تر از ماجراجوئی های نظامی شوم در منطقه ما موضوع مهمی است؛ و آن اینست که عصر سلطه جوئی به پایان رسیده است. تحولات جهان در دوره پس از جنگ سرد به ویژه تعدد کنشگران در عرصه جهانی، تبدیل شدن هر یک از قدرتهای جهان را به تنها قدرت مسلط به کل جهان غیر ممکن ساخته است، اگر چه این قدرت از توانمندی های نظامی و اقتصادی و فکری نامتقارن برخوردار باشد. این حقیقت که کنشگران غیردولتی مهم شده اند و نقش تعیین کننده ای در امور امنیتی یافته اند یکی از علل زوال نظام سلطه است. این سلطه جوئی ها بین سالهای 1990 و 2005 چندین تریلیون دلار برای مالیات دهندگان آمریکائی هزینه داشته است و بسیاری از مردم را گرفتار اندوه و بیچارگی و مرگ کرده است. زیان های سنگین در منطقه ما و خارج از آن به شکل خشونت افراطی همچنان ادامه دارد. اگرچه گرایش های ملی گرایانه برای رأی دهندگان پرطمطراق است اما امیدوارم این تلاش نشود از این نوع گرایش های ملی گرایانه نابجا برای احیای تمایلات فاجعه بار استفاده شود.
همه طرف های منطقه ای باید بپذیرند که این مسئله برای گرایش های سلطه جویانه منطقه ای نیز وجود دارد. این اوضاع منطقه غرب آسیاست که خصوصاً به سبب بلندپروازی های سلطه جویانه جهانی هزینه سنگینی می پردازد. انتظار می رود سایر قدرتهای منطقه ای نیز در پذیرش این ویژگی ممتاز عصر حاضر به ایران بپیوندند.
مؤلفه های داخلی
برای درک آنچه در جوامع دچار درگیری و خشونت جریان داشته و دارد، قطعاً تمرکز صرف بر عوامل خارجی یا اتکا به تئوری های توطئه گمراه کننده است. حقایق باید آشکار باشند و می توان به وضوح در همه جا آنها را مشاهده کرد. پاره پاره شدن جوامع در حال توسعه به علت تهاجم و اشغالگری و ضعف در توسعه و همچنین فقر گسترده و عمیق و پیامدهای منفی آن در بافت جامعه نظیر بیکاری گسترده و چشم انداز تیره برای داشتن آینده ای بهتر و منطقی همگی بیانگر وجود جامعه ای بیمار است که زمینه مناسبی را برای انواع بیماری های اجتماعی و گسترش خشونت سیاسی فزاینده فراهم می سازد.
ناکارآمدی حکومت
یکی از مهمترین مؤلفه های داخلی موزائیک پیچیده ای که مقابل ما وجود دارد ناتوانی نظام حکومتی از تأمین مطالبات اصلی مردم برای برخورداری از کرامت است. حقیقت آن است که برخی از بدترین عاملان انتحاری از جوامع ثروتمند غرب آسیا آمده اند و برخی دیگر از آنها نیز از خانواده های برخوردار بوده اند.
داستان کامل عاملان حملات 11 سپتامبر اکنون مشخص شده است؛ 15 تن از 19 نفری که عامل این حملات بودند تبعه عربستان و 2 تن از آنها تبعه امارات عربی متحده و یک تن از آنها مصری و یک تن لبنانی بودند. بنابراین به نظر نمی رسد فقر و محرومیت عامل همه چیز باشد. اکنون این پرسش پدید می آید که چرا افراد مرفه دست به چنین رفتارهای غیر منطقی می زنند که در حد جنایتکاران بی پروا است؟ تحلیلگرانی که سعی دارند افزایش بی سابقه خشونت را که به نظر می رسد در این بخش از جهان بی مفهوم است تحلیل کنند، مهمترین عامل ناشی از ناتوانی تاریخی سیستم های حکومتی در تامین مطالبات اساسی مردم است.
درک منطق نهفته در انقلاب ملت های محروم علیه دستگاههای حکومتی غیرپاسخگو و ناکارآمد در غرب آسیا اجمالاً کار دشواری نیست.
در نظر گرفتن ناتوانی جهان اسلام در حل مسئله فلسطین نیز این درک را تائید می کند. اما مسئله به همین موضوع منحصر نمی شود. ممکن است درباره ضعف ها و عیوب نهادینه شده در این جوامع که منجر به بن بست فعلی شده است مطالب زیادی گفته شود یا نوشته شود. اما این مسائل موضوع بحث ما در اینجا نیست مگر تا اندازه ای که به دو مشکل افراط گرائی و تروریسم مرتبط باشد.
راهبرد پرت کردن حواسها
احساس یأس نسل جوان که توسط عوامفریبان افراطی و حامیان مالی آنها با مهارت به خدمت گرفته می شوند تا علیه افراد بی گناه دست به اقدامات خشونت بار و حمله بزنند قطعاً سرانجام علیه بنیاد کشورهای منطقه هدایت خواهد شد. بنابراین تلاش هایی که برای نفی وجود این گونه خطرات داخلی صورت می گیرد و همچنین تلاشهایی که برای منحرف کردن خشم عمومی به سمت دشمنان ساختگی به خرج داده می شود گمراه کننده و خطرناک است.
همانگونه که پیش تر گفته شد؛ برخی دولتهای منطقه گروههایی افراطی تشکیل داده اند و آنها را مسلح کرده اند و از آنها پشتیبانی مالی به عمل می آورند. داعش و جبهة النصرة از جمله این گروهها هستند که از آنها برای جنگ های نیابتی در سوریه و عراق و کشورهای دیگر استفاده می شود. اگر چه این ساده لوحی توهم آلود منجر به قتل صدها هزار نفر شده است اما به نتیجه مورد انتظار یعنی قتل [نیروهای] سوری کشتار تندروها به دست یکدیگر در میادین جنگ سوریه منتهی نخواهد شد.
در مقابل، هیولاهائی خلق شده اند که به خونریزی اکتفا نمی کنند و در واقع با انتشار تصاویر وحشی گری هایشان سعی در جذب نیرو دارند و جام خشم خود را بر سر کسانی خالی کرده اند که آنها را تغذیه کرده اند و پرورانده اند.
ایدئولوژی محرومیت
پس از حکومت های ناتوان دستگاههای حکومتی فرسوده و بی مسئولیت و فروپاشیده و تلاشهایی که برای منحرف کردن توجهاتشان صورت می گیرد، عاملی شبه ایدئولوژیک مبتنی بر تفرقه اندازی و شکاف افکنی و نفرت پراکنی و طرد و حذف دیگران نیز وجود دارد. این اندیشه هیچ ارتباطی به اسلام اصیل و واقعی مطابق با آنچه در قرآن و سنت پیامبر [ص] ندارد. اما متأسفانه در جامعه اسلامی اندیشه ای مبتنی بر تکفیر یا طرد وجود دارد که کاملاً با تعالیم اساسی قرآن در تضاد است. گروههای تکفیری و از جمله القاعده و طالبان و داعش و جبهة النصره و چندین گروهک نوپا با دلارهای نفتی سخاوتمندانه منابع شناخته شده تامین مالی می شوند. این شبکه جهانی تامین کننده مالی متشکل از مساجد و مدارس دینی در جوامع اسلامی و کشورهای دیگر هستند. انتشار نفرت به این شکل در سطح جهانی و خصوصاً در آمریکا و کشورهای متحد آن به مدت حدود چهار دهه است که فروخته شده است و گفته می شود که آن اسلام میانه رو برای مقابله با ایران افراطی است.
آمریکا و متحدانش در کشورهای غربی نه تنها این نوع ایدئولوژی را پذیرفته اند بلکه به ترغیب و تقویت و حمایت از آن نیز پرداخته اند. اما آنچه موجب گسترش اندیشه تکفیری از اسلام در غرب آسیا و مناطق دیگر شده، ماجراجوئی آمریکا در افغانستان و عراق و یأس ناشی از بحرانهای داخلی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است.
عوام فریب ها در همین چارچوب با استفاده از درک غلط از اسلام گروههای سازمان یافته متشکل از نیروهای مختلف تشکیل دادند. برخی از این گروهها از توانمندی نظامی قابل توجهی برخوردارند. تشکیل برخی از گروهها نیز با اتکا به بقایای بعثی های عراق و شبکه های گسترده متشکل از اقلیت های به حاشیه رانده شده مسلمان در کشورهای غربی صورت گرفته است.
چرخه دائمی کنش و واکنش، احساس وجود تهدید جدی و قریب الوقوع را در جوامع پیشرفته یا دمکراتیکی به وجود آورد که تصوّر می شد در برابر چنین پدیده ای مصون هستند. به همین علت و -تحت این شرایط - مشکل حادی که به نظر می رسید با محدوده و منطقه و فرهنگ مشخصی در ارتباط است خود را به عنوان تهدیدی جدّی برای جهان به جامعه بین المللی تحمیل کرد. تهدیدی که از شرق آسیا تا غرب آن و شمال آفریقا و اروپا و حتی آمریکای شمالی امتداد دارد.
عامل منطقه ای
خشونت افراطی منتشر شده فعلی خصوصاً در عراق و سوریه قطعاً مؤلفه ای منطقه ای نیز دارد. سقوط صدام حسین و شکل گیری دولت منتخب مردمی در عراق موجب نگرانی برخی کشورهای منطقه درباره ایجاد اختلال در موازنه غرب آسیا به نفع ایران شد. از نظر آنها این موازنه باید به هر قیمت ممکن تغییر کند. بنابراین گروه القاعده در عراق به رهبری الزرقاوی و با بقایای سران حزب بعث به رهبری عزت ابراهیم الدوری متحد شد و به ایجاد بی ثباتی و گسترش خشونت در عراق پس از صدام اقدام کرد که سرانجام در هیئت داعش و دیگر گروههای مشابه ظاهر شد.
نمی توان حمایت برخی کشورهای متحد غرب را در منطقه از این نیروها نادیده گرفت. این نگرانی پس از سقوط برخی حکومت های دوست در شمال آفریقا و وقوع انقلاب در یمن به وحشت تبدیل شد. حوادث عراق از این کشور فراتر رفت و منجر به بدبختی و خونریزی در بحرین و سوریه و یمن شد و انتظار می رود به افغانستان و آسیای میانه نیز برسد. سلسله ای از کنش ها و واکنش ها در کنار رویدادها و اظهار نظرها -صرف نظر از اینکه چه کسی مسبب و آغازگر بوده یا چه کسی گناهکار است- به نفع تروریستهای افراط گرا تمام شد و خطری را به وجود آورد که می تواند شدت یابد و منجر به درگیری شود.
در جستجوی راه حل های سخت
صرف وجود تهدید و ماهیت آن که سخت به نظر می رسد، مثل اوضاع عراق و سوریه، منجر به آگاهی فزاینده در جهان، البته با درجات مختلف و همچنین موجب افزایش توافقات بین المللی درخصوص نیاز ضروری برای مقابله با این پدیده و تهدید شده است.
ایران که خود از نخستین روزهای انقلاب قربانی تروریسم بوده است بر ضرورت واکنش قاطعانه و فراگیر و مشترک منطقه ای و بین المللی در برابر این خطر و زمینه های شکل گیری آن ایمان دارد. ابتکار «گفتگوی تمدنها» که ایران در سال 1998 (پیش از حوادث 11 سپتامبر و پیش از گسترش هرنوع اندیشه جنگ تمدنها) پیشنهاد شد و ابتکار «جهان علیه خشونت و افراط گرائی» که حسن روحانی رئیس جمهوری ایران در سال 2013 پیشنهاد کرد، هر دو در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسیدند. این دو ابتکار درک مناسبی از شرایط اجتماعی و فرهنگی و جهانی که منجر به شکل گیری خشونت و افراط گرائی و گسترش آن شده اند، ارائه می کنند. البته موفقیت این دو ابتکار به میزان مشارکت همه طرف های منطقه ای و بین المللی بستگی دارد.
در خصوص مؤلفه منطقه ای، تجاوز صدام حسین به ایران در سپتامبر 1980 و جنگ پرهزینه ای که هشت سال به طول انجامید در منطقه خلیج فارس به همه این درس بزرگ را آموخت که نباید وارد درگیری نظامی دیگری شوند. ایران امیدوار بود که همسایگانش از آثار جنگ ایران و عراق درس گرفته باشند که البته به نظر می رسد این امیدواری ایران بی فایده بوده است. هیولایی که آنها برای نابودی دشمن ساختگی خلق کرده بودند اکنون به کابوسی برای خودشان تبدیل شده است. این جنگ همچنین ضرورت وجود سازوکار امنیتی برای منطقه را ثابت کرد. این موضوع در بند هشتم قطعنامه 598 شورای امنیت ذکر شده است. این قطعنامه هنوز برای ایجاد همکاری های امنیتی در سطح منطقه کارائی دارد.
درحالیکه گروههایی مثل داعش و شاخه های آن باید به نحو مؤثری تضعیف شوند، بازگشت صلح و امنیت به منطقه غرب آسیا و خصوصا منطقه خلیج فارس مستلزم تقویت اصول مشترک برای درک متقابل و همکاری های امنیتی مشترک منطقه ای است.
تاریخ به ما می آموزد - و البته نمونه های قوی در مناطق دیگر و خصوصاً اروپا و آسیای جنوب شرقی- که کشورهای منطقه به از بین بردن وضع فعلی یعنی تفرقه و تنش و حرکت به سمت ایجاد سازوکاری میانه -و البته واقع گرایانه- نیاز دارند که تشکیل مجمعی برای گفتگوی منطقه ای نقطه آغاز آن است. این مجمع باید مبتنی بر اصول شناخته شده عام و اهداف مشترک و خصوصا احترام به حاکمیت و تمامیت ارضی و استقلال سیاسی همه کشورها و احترام به همه مرزهای بین المللی و عدم مداخله در امور داخلی کشورهای دیگر و حل مسالمت آمیز مناقشات و عدم مشروعیت تهدید یا استفاده از زور و گسترش صلح و ثبات و توسعه و شکوفائی منطقه باشد.
این مجمع باید به گسترش درک و تعامل دولتها و بخش خصوصی و جامعه مدنی و دستیابی به توافق در چارچوبی وسیع از موضوعات کمک کند. چارچوبی که منجر به اعتماد سازی و امنیت و مبارزه با تروریسم و افراط گرائی و فرقه گرائی و تضمین آزادی کشتیرانی و عرضه نفت و دیگر منابع و حفاظت از محیط زیست شود.
مجمع گفتگوی منطقه ای می تواند به صورت خودکار منجر به امضای توافقنامه های عدم تجاوز و توافقنامه های رسمی امنیتی شود. این گفتگو باید به صاحبان منافع منطقه ای مرتبط شود و در عین حال از چارچوب های نهادهای موجود خصوصاً در سطح سازمان ملل برای گفتگو استفاده شود.
سازمان ملل متحد در منطقه که در قطعنامه 598 شورای امنیت به آن اشاره شده است می تواند خصوصاً برای کشورهای کوچکتر در کاهش تنش و نگرانی نقش ایفا کند و جامعه بین المللی را به تضمین ها و سازوکارهای حفاظت از منافع مشروع مجهز سازد و هرگونه گفتگوی منطقه ای را به موضوعاتی فراتر از منطقه مرتبط سازد.
اصلاح ادراکی
بررسی و تعمق در ریشه های وضعیت مناطق مختلف منطقه غرب آسیا- اعم از سوریه و یمن- و از جمله اینکه چرا و چگونه اوضاع به اینجا کشیده شده است در این مقال نمی گنجد. با این حال درک علل و عوامل و سیاست هایی که در به وجود آمدن این وضع و شکل گیری این فجایع موثر بوده اند کار دشواری نیست. همانگونه که یکی از سیاست مداران آمریکائی گفته است:«هرکس دیدگاه خاص خود را دارد اما حق ندارد واقعیت خاص خود را به وجود بیاورد». بر سر واقعیت های این معادله منطقه ای مناقشه نیست. اکنون زمان آن رسیده است که همگان پیش از آنکه برای حل مشکل تلاش کنند درباره حقایق موجود توافق کنند.
با اتکا به تجربیات گذشته مان و با نگاهی به اوضاع جهان که چارچوب گسترده تری دارد، ضرورت دارد که تفاوت دو دیدگاه متناقض را در قیاس بحران های منطقه ای و بین المللی درک کنیم: منطق حاصل جمع صفر (zero-sum) در برابر رویکرد معادله حاصل جمع غیر صفر قرار دارد(non-zero-sum). در عصر جهانی سازی که همه چیز از محیط زیست گرفته تا امنیت، جهانی هستند، تقریباً حصول دستاوردی با هزینه دیگران محال است. شیوه هایی که حاصل جمع صفر دارند نتایج نهائی منفی خواهند داشت. به زبان ساده تر باید گفت یکی از دو گزینه باخت- باخت یا برد- برد را باید برگزید و حد میانه ای وجود ندارد.
نتیجه آنکه؛ به شدت تاکید می کنم که درگیریها در عراق و سوریه و یمن و بحرین راه حل نظامی ندارد. این درگیری ها به راه حلی سیاسی مبتنی بر شیوه ای نیاز دارند که نتیجه آن مثبت باشد و هیچ یک از نمایندگان واقعی - صرف نظر از کسانی که مرتکب اقدامات خشونت بار افراطی می شوند- کنار گذاشته نشوند یا به حاشیه رانده نشوند. متأسفانه عمل به این موضوع و اجرائی کردن آن، بسیار دشوارتر از باور داشتن یا سخن گفتن درباره آن است. اما می توان به این منطق پناه برد که :«هرجا که اراده ای وجود داشته باشد ابزاری برای تحقق آن نیز وجود دارد».
تحولات مثبت اخیر در لبنان که پس از دوسال مانورهای سیاسی سخت، منجر به انتخاب رئیس جمهوری این کشور شد و تحول اخیر در اوپک که منجر به کنار گذاشتن اختلافات اعضا و دستیابی به راه حلی منفعت دار برای همه طرفها شد و از وقوع فاجعه جلوگیری بعمل آمد همگی حاوی این درس سیاسی و ساده اما مهم است که: طرف ها ذیربط دست از انتظارات حداکثری با حاصل جمع صفر عقب نشینی کردند و زمینه برای دستیابی به راه حلی کارآمد فراهم شد. در مسائل دیگر به ویژه در سوریه و یمن نیز می توان به مانند لبنانی ها عمل کرد و امیدوار بود که این نوع روند سیاسی- یعنی راه حل بده بستان و عملیاتی که مستلزم عقب نشینی و سازش است- برای پایان دادن به فجایع فعلی قابل اتکا است. در کار خیر باید شتاب کرد.
علیرغم دشواری هایی که در هر بحران وجود دارد، همواره احتمال یافتن نتیجه ای که برای همه طرف های ذیربط قابل قبول باشد وجود دارد. به سخنی واضح تر؛ همواره ابزاری برای دستیابی به پاسخی مثبت وجود دارد اما برای این کار ناچار باید به سختی جستجو کرد تا این راه حل به صورت دقیق شناسائی شود. هنگامی که به مشکلی از زاویه معادله حاصل جمع غیر صفر نگاه می شود، مهمترین گام به سمت حل مشکل برداشته می شود. بنابراین می توان گفت اساساً ساختار این چالش پیش از هرچیز، شناختی است و هنگامی که طرف های ذیربط آماده می شوند تا امیال خود را کنار بگذارند و متفاوت بیندیشند، به دنبال آن سیاست ها و اقدامات مناسب به وجود خواهد آمد.
یادآور می شود این مقاله سال گذشته در فصلنامه وابسته به پژوهشکده تحقیقات راهبردی به زبان انگلیسی منتشر شده بود.