شهید تندگویان وزیر نفت دولت شهید رجایی عازم جنوب کشور بود که به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد و بعد از ۱۱ سال اسارت در زندان به شهادت رسید.
اسارت تندگویان و فریب کاری حزب بعث عراق
محمد جواد تندگویان درحالی که تنها یک ماه از دوره وزارتش میگذشت، برای بازدید از پالایشگاه آبادان، عازم جنوب بود که در جاده ماهشهر به آبادان به اسارت نیروهای رژیم بعث درآمد.
بنابر روایت برخی از اسیران، وی تا مدتها پس از شکست حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر نیز زنده بود. عملکرد مزورانه و فریبکارانه حزب بعث مانع از آن شد تا اطلاعات دقیق و جامعی در ارتباط با نحوه اسارت و شهادت وی در دسترس باشد.
محمد جواد تندگویان ۲۶ خرداد ۱۳۲۹ خورشیدی در محله خانیآباد جنوب تهران، متولد شد. قبل از اینکه به مدرسه برود پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا کرد. پدرش از حامیان آیت الله کاشانی بود. تندگویان با وجود اینکه امتیاز لازم را برای اعزام به خارج به عنوان سهمیه بانک ملی به دست آورده بود به دلیل مصاحبهای که انجام داد، کنار گذاشته شد. وی در ۱۳۵۴ خورشیدی برای ادامه تحصیل به دانشکده نفت آبادان رفت و پس از فارغالتحصیلی و پایان دوره آموزشی نظام وظیفه در پالایشگاه نفت تهران مشغول به کار شد.
تندگویان در دوران دانشجویی
تندگویان در ۱۳۵۷ خورشیدی مدرک کارشناسی ارشد مدیریت را از مرکز مطالعات مدیریت ایران دریافت کرد و پس از پیروزی انقلاب به وزارت نفت دعوت شد. نمایندگی وزیر نفت در مناطق جنوبی ایران و مدیریت شرکت ملی مناطق نفتخیز جنوب از فعالیتهای تندگویان تا نخست وزیری محمدعلی رجایی محسوب میشود.
مهندس تندگویان ۹ آبان ۱۳۵۹ خورشیدی در حالی که برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان در جنوب کشور بود در جاده ماهشهر آبادان همراه معاونش و چند مهندس شرکت نفت به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث درآمدند.
این حادثه زمانی رخ داد که محمدجواد تندگویان وزیر نفت دولت شهید رجایی به همراه، هادی منافی وزیر بهداری و بهداشت، بوشهری معاون وزیر و تنی چند از مدیران صنعت نفت به اهواز آمده و در ستاد جنگ مناطق نفت خیز به بررسی وضعیت پرداخته بودند، همچنین در این سفر برخی دیگر از مدیران نفت و تنی چند از نمایندگان مجلس هم، چون سید محسن یحیوی مدیر مناطق، بهمن سروشی معاون عملیات و محمدرضا شماسی معاون مالی اداری نیز حضور داشتند.
پژوهشگر گروه اطلاع رسانی ایرنا همزمان با ۹ آبان سالروز اسارت محمد جواد تندگویان به بررسی روایت شاهدان عینی این ماجرای تاریخی و فراموش نشدنی، پرداخته و آن را از زوایای مختلف مورد واکاوی قرار داده است:
روایت نخست
امیر سرتیپ عبدالله نجفی از فرماندهان ارتش ماجرای اسارت تندگویان و همراهانش را چنین روایت میگوید: مهندس تندگویان وزیر نفت کابینه شهید رجایی به همراه ۲ تن از معاونان خود مهندس یحیوی و مهندس بوشهری اسیر شدند، این حادثه در نهم آبان ۱۳۵۹ خورشیدی در مسیر رفتن به پالایشگاه آبادان در دارخوین نزدیکی آبادان اتفاق افتاد. خانواده شهید تندگویان و مسوولان جمهوری اسلامی ایران تلاش زیادی کردند تا از طریق مجامع بین المللی به خصوص صلیب سرخ و مقامات بعثی موضوع را دنبال کنند.
اما این تلاشها به نتیجهای نرسید. رژیم بعث پس از مدتی اعلام کرد، مهندس تندگویان در ۱۲ خرداد ۱۳۶۱ خورشیدی در سلول خود خودکشی کرده است. این مساله قابل قبول نبود.
مهندس تندگویان قبل از انقلاب در زندان ساواک هم به سر برده بود. با پیگیریهایی که ایران از طریق سازمان ملل انجام داد در ۱۳۶۴ خورشیدی صلیب سرخ به طور متناوب خواستار ملاقات با مهندس تندگویان شد.
مقامات بعثی در پاسخ به تقاضای ملاقات اعلام کردند که وی اظهار داشته است که با کسی ملاقات نمیکند و تهدید میکند که اگر فردی با وی ملاقات کند، دست به خودکشی خواهد زد. تا اینکه در ۱۳۶۵ خورشیدی یک نفر از نمایندگان صلیب سرخ به نام هافلی گر، رییس عملیات خاورمیانه و شمال افریقا هنگام سفر به عراق در مقابل این ادعای بعثیها قبول مسوولیت کرد که این ریسک را بپذیرد. او برای ملاقات با مهندس تندگویان راهی زندان شد، اما مانع ورود وی به زندان شدند.
امیر نجفی میگوید: در ۱۳ آذر ۱۳۷۰ خورشیدی هیات پیگیری که شامل ۲ تن از اعضای خانواده مهندس تندگویان یعنی پدر و برادر خانم ایشان، مهندس یحیوی و اعتمادی دندانپزشک مهندس تندگویان برای روشن شدن کامل وضعیت مهندس تندگویان برای مدت ۱۱روز عازم بغداد شدند. پزشک صلیب سرخ هم به جمعیت هیات ایرانی پیوست.
بعثیها ادعا کردند پس از نگهداری جسد به مدت چهار سال در سردخانه به علت متوقف نشدن جنگ دفن شده است با نبش قبر و کالبد شکافی پزشکان ایرانی به این نتیجه رسیدند که اطلاعات موجود با جسد ارایه شده مطابقت ندارد. هیات مزبور پس از مذاکرات مفصل تصمیم به بازگشت گرفت، وزارت خارجه عراق با قبول اشتباه از سوی مسوولان گورستان خواستار تعویق سفر آنان شد تا جسد واقعی با حضور مجدد پزشک صلیب سرخ مورد معاینه قرار گیرد. سپس جسد دوم در قبرستان الکرخ واقع در ۶۰ کیلومتری جاده بغداد ورمادی نبش قبر شد. یک جسد مومیای در تابوت فلزی در آنجا قرار داشت.
هیات ایرانی در هنگام نبش قبر متوجه تازه بودن قبر شد، بعثیها در پاسخ به این مساله گفتند که ما برای اطمینان از وجود جسد مهندس تندگویان چند روز پیش اینجا را نبش قبر کردیم تا اشتباهی صورت نگیرد، معاینه طرفهای سه گانه یعنی ایران، عراق و صلیب سرخ نشان داد که جسد مذکور متعلق به شهید تندگویان است. پس از قطعی شدن مساله هیات ایرانی خواستار تحویل وسایل شخصی ایشان شد. اما بعثیها مدعی شدند، محل نگهداری آن شهید در بمباران امریکاییها تخریب شده است و کلیه لوازم شخصی و مدارک از جمله ریسمانی که با آن خودکشی کرده از میان رفته است.
امیر نجفی اذعان میکند: این پاسخ نشان داد که آنها دروغ میگویند، زیرا هنگام شهادت دستها و پاهای وی بسته بود که نتواند آنها را حرکت دهد بر اثر فشار به ناحیه قفسه صدری دندههای دهم راست و هفتم چپ ایشان شکسته بود آثار طناب باعث شکستگی استخوان لامی و خون مردگی در ناحیه حلق و حنجره شده بود. پزشکی قانونی علت شهادت نامبرده را به احتمال قریب به یقین خفه شدگی به وسیله رشته طناب اعلام کرد و سن ایشان در هنگام شهادت را در حدود ۳۱ تا ۳۷ سال ذکر کردند.
پیکر شهید تندگویان در ۲۵آذر در عتبات عالیات نجف، کربلا و کاظمین با حضور اعضا هیات و کاردار سفارت ایران و خانواده شان با احترام طواف داده شد و در ۲۹ آذر۱۳۷۰ خورشیدی در مرز منظریه ـ خسروی به وسیله صلیب سرخ و هیات بعثی تحویل هیات ایرانی شد.
روایت دوم
نخستین فردی که موفق به دیدن عکس اسارت شهید تند گویان شده بود، عکاسی است که سابقه حضور مستمر در جبهههای دفاع مقدس را در پرونده کاری خود ثبت و ضبط کرده است. شنیدن این که نخستین عکس وزیر به اسارت گرفته شده جمهوری اسلامی به وسیله نیروهای بعثی به وسیله عکاسی دیده شده که او نیز این عکس را از یک همتای خود در عراق خریده است، حال و هوایی دیگر و متفاوت با دیگر خاطرههای ثبت و ضبط شده از همراهان و همرزمان شهید تندگویان دارد.
سعید صادقی عکاس و فیلمبردار دفاع مقدس در ۲۰۰۳ میلادی در دیداری از عراق موفق شد، عکسهایی از شهید تندگویان جمع کند و به این ترتیب اطلاعات دقیقی از شهادت ایشان به دست آورد.
صادقی درباره نحوه اسارت جواد تندگویان میگوید: آقای مهندس به منطقه جنگی آمده بودند. دشمن در خاک ایران پیشروی و جاده خرمشهر را تصرف کرده و از کارون گذشته و جاده آبادان-اهواز را هم قطع کرده بود. ایشان به همراه دوستان شان در نزدیکی دارخوین نزدیک جاده آبادان- اهواز به اسارت در آمده بودند. زمانی که جنگ به پایان رسید، خبرهایی شنیدیم که زنده بودن شهید تندگویان را تأیید میکرد. این خبر به وسیله اسرایی که به ایران برگشته بودند به ما رسید.
وی درباره احتمال زنده بودن تندگویان ابراز داشت: بعد از ماجرای حمله آمریکا به عراق در ۲۰۰۳ میلادی بود که ما وارد بغداد شدیم تا از ورود نظامیهای آمریکایی تصویر برداری کنیم، یکی از دوستان من به نام آقای سید یاسر هشترودی که نویسنده دفاع مقدس هستند نیز در آن جا به جمع آوری اسناد جنگ ایران و عراق مشغول بودند که بیشتر درباره این موضوع فعالیت میکرد.
ما در میان این مدارک عکسی از شهید تندگویان دیدیم و تصمیم گرفتیم که این عکسها را جمع آوری کنیم. در این میان عکسی از شهید تندگویان پیدا کردیم که در میان نیروهای بعثی گرفتار بود، البته قیافه ایشان چندان تغییری نکرده بود. در ذهن ما این موضوع شدت گرفت که دنبال عکسهای جنگ ایران و عراق بگردیم. در حقیقت، آقای هشترودی دنبال اسناد بود و من دنبال عکسهای ایران و عراق بودم.
شخصی که این عکس را گرفته بود مرده بود، دنبال عکسهای دیگری بودیم. در حین این جستجوها یکی دیگر از این عکاسان، به نام آقای سید عبد بطاط را پیدا کردیم. البته آقای بطاط در روزنامه الزمان فعالیت میکرد. این زمانی بود که آمریکاییها در بغداد حضور نظامی داشتند و به آن جا مسلط شده بودند.
وی میافزاید: ما در شهر هر چقدر پرس و جو کردیم ایشان را پیدا نکردیم تا روزی که قرار شد به ایران برگردیم سه ساعت قبل از حرکت در بصره بودیم. آقایی که ما را چندین بار در عراق دیده بود، گفت آقای بطاط در بصره است و، چون با ایشان نسبت فامیلی داشت، این موضوع را میدانست. این شخص به ما توضیح داد که آقای بطاط مدتی بعد از جنگ کار خبرنگاری انجام داده است.
آقای بطاط را در رستورانی دیدیم و با هم بستنی خوردیم. آن جا بود که گفت از دوستان صمیمی «احمد زیدان» است و اطلاعاتش را از طریق زیدان به دست میآورد. احمد زیدان، فاتح خرمشهر بود که پس از تسخیر خرمشهر مدال گرفته و به درجه سرلشکری ارتقا پیدا کرده بود.
این عکاس شخص مهمی بود و سران رژیم بعث رابطه داشت. زیدان هم آدم کوچکی نبود و به طور مسلم با سران بالای حکومت ارتباط داشت. من پیشنهاد کردم که با هم نمایشگاه برگزار کنیم، اما آقای هشترودی مایل بود که عکسهای سید بطاط را بخرد. بعد تصمیم گرفت به سمت محلی که میگفت برویم.
صادقی همچنین عنوان کرد: نکته جالب این بود که در عکس، بعضیها چشم و دست بسته بودند. او گفت: «یک عکس دارم که خیلی مهم است، این عکس وزیر شما است.» من فهمیدم که منظور او شهید تندگویان است. آقای هشترودی برای خریدن عکسها چانه میزد. من پیشنهاد دادم که یک نمایشگاه بگذاریم و عکسها را در آن جا بفروشیم، البته در نهایت آقای هشترودی عکسها را خرید.
سید بطاط حتی وقتی پیشنهاد دادیم که ۵۰۰ دلار هم بدهیم و او به ایران بیاید موافقت نکرد. در میان عکسهایی که آقای هشترودی خرید، عکس شهید تندگویان هم بود. آقای هشترودی از بطاط پرسید که ایشان تا چه سالی زنده بودند؟
او گفت: تا حوالی ۱۳۷۰ خورشیدی ایشان زنده بود و آقای بطاط نخستین کسی بود که از شهید تندگویان عکس گرفته بود و اطلاع داشت که تا چه زمانی زنده بود. بطاط چندین بار هم با احمد زیدان صحبت کرده و اطلاعاتی را به دست آورده بود. میگفت بر اثر شکنجه سنگین، شهید شد و این اطلاعات را از طریق احمد زیدان که از دوستان صمیمیاش بود به دست آورده و از طریق ردههای بالای مردان عراق فهمیده بود که مهندس تندگویان تا نزدیک سال ۱۳۷۰ زنده بود. در واقع ایشان به خاطر شدت جراحتهای وارده، شهید شده بود.
روایت سوم
سید محسن یحیوی مدیر وقت مناطق نفت خیز که به همراه شهید تندگویان به اسارت نیروهای بعثی در میآید، چنین روایت میکند: صبح روز نهم آبان، سوار یک بلیزر ۲ در که ماشین مدیریت مناطق نفت خیز بود، از اهواز خارج شدیم. مطابق مرسوم، چون میزبان بودیم و منطقه هم خطرناک بود، پیشاپیش کاروان حرکت میکردیم. پشت سر، دکتر منافی وزیر بهداشت، تنی چند از معاونین ایشان، برخی نمایندگان مجلس و چند خودرو حامل آذوقه و وسایل مورد نیاز نیروهای مستقر در آبادان، حرکت میکرد.
تا جایی که به خاطر دارم، شهید تندگویان و یکی از محافظان جلو نشسته بود و من و مهندس بوشهری ردیف وسط و یکی دیگر از محافظان هم قسمت عقب خودرو جای گرفته بود. چون احتمال میدادیم مباحث شب گذشته به گوش نامحرم رسیده باشد، احتیاط کردیم و برنامه و مسیر حرکت را تغییر دادیم و به جای اینکه از طریق ماهشهر و توسط هاورکرافت از راه دریا به آبادان برویم، از جاده اهواز- آبادان به راه افتادیم.
به هر روی حدود ساعت ۱۱ به نزدیکی بهمن شیر، همان جایی که بعد از جنگ، پل ذوالفقاری یا پل چهارم را احداث کردند، رسیدیم. در اینجا، بازهم با تعدادی نیروی نظامی مواجه شدیم که به تانک مجهز بودند، از این تانکهای کوچک ضد شورش.
تا آن زمان هنوز نیروی خودی را از غیر خودی بازنمی شناختیم، بنابراین تصور کردیم که اینجا هم مثل سه راهی ماهشهر- شادگان میخواهند به ما اخطار بدهند و یادآور شوند که مسیر خطرناک است! ماشینهای پشت سر به دلیل گرد و خاک زیادی که برخاسته بود، با فاصله از ما حرکت میکردند. ما جلوی دسته سواره نظام ناشناس توقف کردیم، چند سرباز روی تانک مستقر بودند و مسلسل هایشان را به سمت ما گرفته بودند.
یک نفر لباس شخصی هم آن اطراف روی یکی از خانههای کاهگلی با اسلحه ایستاده بود و نگهبانی میداد.
یحیوی میافزاید: دستور توقف دادند؛ یکی بین شان بود که فارسی خوب صحبت میکرد. ابتدا میخواستند ما را به سمت یک جاده فرعی منحرف کنند، اینجا بود که به یکی از محافظان گفتیم پیاده شود و اجازه عبور بگیرد! اما سربازها به محض پایین پریدن محافظ و مشاهده مسلسل در دست او، سمت چپ ماشین ما را به رگبار بستند.
بازهم ما تصور کردیم سوء تفاهم شده و اینها به خاطر شکل پایین پریدن محافظ و مسلح بودنش به سمت ما شلیک کرده اند؛ در اینجا من هم پیاده شدم که توضیح بدهم، اما دیر شده بود و متوجه شدم در اختیار دشمن هستیم. بعد از اون رگبار ما همه روی زمین دراز کشیدیم. من و شهید تندگویان اسلحه کمری داشتیم که فورا زیر خاک پنهان کردیم که به دست آنها نیفتد.
آنجا یک کانال کشاورزی بود که شهید تندگویان سعی کرد در پناه آن از چنگ دشمن رهایی یابد، اما نیروهای دشمن مانع شدند و ایشان را برگرداندند. بعد ما را بلند کردند و یکی آمد و اسامی را پرسید و ما همه خود را مهندس نفت معرفی کردیم و نام، نام پدر و پدر بزرگ را گفتیم به نحوی که دشمن پی نبرد چه افرادی را اسیر کرده است.
وی ادامه داد: در همین لحظات، ماشینهای پشت سر که نزدیک شده و متوجه وخامت اوضاع شده بودند، بلافاصله دور زدند و برگشتند و سرنشینان یکی دو تا ماشین که به ما نزدیکتر بودند، ماشینها را رها کرده و به نخلستان پناه بردند.
ما را به سمت کامیونی بردند که تازه به غنیمت گرفته بودند، کامیون حامل کمکهای مردمی به جبهه بود که احتمالا آن روز، بعد از پیشروی بعثیها و بستن جاده اهواز گرفتار شده بود. ما را به نقطهای از نخلستان بردند که در آنجا با کندن زمین پناهگاهی برای تانکها تعبیه کرده بودند، هنوز تا پل بهمن شیر فاصله داشتیم. آنجا به یک جمعیت چهل- پنجاه نفره از مردم عادی ملحق شدیم که ظاهرا حین خروج از شهر اسیر شده بودند.
در آن نقطه پیراهنهای ما دریدند و چشمها و دستهای ما را از پشت بستند. من و شهید تندگویان و مهندس بوشهری را کنار هم نشاندند.
ناگهان صدای رگبار گلوله و جیغ و داد مردم بلند شد. شهید تندگویان با ما مشورت کرد و گفت قصد دارد خود را معرفی کند و جلوی قتل عام مردم را بگیرد! و بی محابا فریاد زد: من وزیر نفت هستم! بلافاصله صدای شلیک گلوله قطع شد و از این نقطه ایشان را سوار جیپی کرده و بردند.
مدیر وقت مناطق نفت خیز همچنین اذعان داشت: ما را از مقر فرماندهی به سمت بصره بردند. شب از راه رسیده بود و ما آنجا پشت سر شهید تندگویان نماز جماعت خوانده و شامی هم صرف کردیم.
در همان جا با هم قرار گذاشتیم که در بازجوییهای پیش رو، هماهنگ با هم، بگوییم ما تازه به دولت وارد شده ایم و اطلاعات کلی داریم و به اطلاعات خاص دسترسی نداشته ایم. این هماهنگی بعدا بر بازجوییهایی که از ما کردند، خیلی تاثیر گذاشت.
آخرین دیدار ما در زندان سازمان امنیت عراق بود در بغداد، قبل از بازجویی و پیش از آن که هر کدام مان را در سلول تنهایی خود جای دهند بی هیچ ارتباطی با دنیای خارج و تمام این حکایت کمتر از یک شبانه روز اتفاق افتاد، از پیش از ظهر نهم تا صبح دهم آبان ۱۳۵۹ که آغاز حبس ما در زندان سازمان امنیت عراق بود.
وی در پایان خاطر نشان کرد: این حبس به مدت ۱۰ سال و چهل روز کم، یعنی تا ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ به طول انجامید.
بیشتر بخوانید: شهید محمود شهبازی، مثل یک ستاره
ما در تمام این مدت مفقود بودیم چرا که رژیم بعث، از اعلام اسامی ما به صلیب سرخ خودداری و حضور ما را در کشورش انکار میکرد. تنها به نمایش تصویر و ارسال دستخطی از مهندس تندگویان اکتفا کرده و پس از آن نیز راه را بر هر ملاقات و مذاکره و گفت و گویی پیرامون آن بزرگوار بسته بودند.
پس از بازگشت عراق، من جویای وضعیت ایشان شدم.
ابتدا تصور میکردم به کشور بازگشته، اما پس از وقوف به نامعلوم بودن وضعیت آن بزرگوار، همراه خانواده و پدر گرامی ایشان، به جست و جوی ردی از رفیق و همراه قدیمی پرداختیم؛ از دیدار و مذاکره با عزت ابراهیم در تهران، تا نبش قبرها در عراق و سرانجام یافتن جسد مومیایی شده فرزند رشید انقلاب که در زیر شکنجه وحشیانه ددمنشان تاریخ، به فیض شهادت رسیده و حسرت یک آه را بر دل دشمن نهاده بود.
پیکر پاک ایشان سرانجام در تاریخ ۲۹ آذر۱۳۷۰ پس از ۱۱ سال به خاک میهن عزیز اسلامی بازگردانده شد و در بهشت زهرا، قطعه ۷۲ تن به خاک سپرده شد.
منابع: ایرنا