کتاب «در پس غبار؛ روایتی از گروهک مجاهدین خلق» نوشته محسن فامیل زرگریان از انتشارات شهید کاظمی چاپ و راهی بازار نشر شده است.
شاید ماجراهای عجیب و غریب جنایی و رازآلود زیاد دیده یا شنیده باشید، شاید هم از آن دست افرادی باشید که علاقهمندند فیلم جنایی، خشن یا رازآلود تماشا کنند؛ اتفاقاتی که عموماً افراد احتمال نمیدهند چنین واقعیاتی در زندگی انسان، درست بیخ گوش آنها رخ دهد.
اگر اینگونه فکر میکنید میتوانم دست شما را بگیرم و با خودم به دنیایی ببرم به نام اردوگاه اشرف در عراق یا مقر لیبرتی. جایی که مخوفترین افراد در ظاهری انسانی دست به خشنترین، غیراخلاقیترین و بیرحمانهترین اعمال میزنند. اعمالی که از جدا کردن افراد از خانوادههایشان شروع میشود و با جدایی همسران از هم، جدایی کودکان خردسال از والدین، محبوس کردن آنها در مکانهای پنهانی، وادار کردن آنها به گدایی در اروپا و فروششان به خانوادههای غربی ادامه مییابد.
بله درست میخوانید و میشنوید، اینها واقعیات تلخی است که پنهان از چشم ما در گروه تروریستی مجاهدین خلق برای جوانان و فرزندان این مرز بودم رخ داده و می-دهد.
افرادی که عموماً ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی به دلیل عدم رجوع به آبشخورهای فکری مناسب و سالم، فریب افکار التقاطی این سازمان مخوف را خورده و پس از ترک وطن با خراب کردن پلهای پشت سر خود، حالا خیلیهاشان ترجیح میدهند این مسیر تاریک را ادامه دهند.
هرچند تعدادی از آنها نیز با فرار از این مقر و جدایی از این گروه تلاش کردند زندگی تازهای را شروع کنند و با افشا کردن اتفاقات مخوف رخ داده در این سازمان، مانع از این شوند که انسانی دیگر در تله ذبح انسانیت و شرافت گرفتار شود.
پس از گذشت سالها و افشا شدن بسیاری از اتفاقات رخ داده در این سازمان، نویسنده پس از گفت و شنود با برخی اعضای جدا شده از این سازمان و ثبت خاطرات آنها از سالها زندگی در این گروه، دست به قلم شده و با نگارش رمان «در پس غبار» تلاش کرده است برخی از این اتفاقات شوم را به رشته تحریر درآورد.
بعد از عملیات مرصاد، مسعود رجوی، خانواده را دلیل شکست در آن عملیات معرفی میکند و تحت انقلاب موسوم به مریم، طلاق را اجباری کرده و ازدواج را ممنوع میکند. کودکان از پدران و مادران جدا شده و در بخشهای جدایی نگهداری میشوند. در جنگ اول خلیج فارس به بهانه بمباران آمریکاییها، کودکان را از عراق خارج کرده و به آلمان منتقل میکنند. بعضی بین خانوادههای هوادار پخش میشوند، بعضی در اردوگاههای سازمان باقی میمانند و برخی از کودکان به فروش میرسند.
داستان «در پس غبار» مربوط به یکی از همین کودکان است که به خانوادهای هلندی فروخته شده و بعد از سن ۱۸ سالگی، سازمان در پی جذب او است. جذبی که با دروغ شروع شده و بعد از معلوم ساختن هویت واقعی سازمان به پایان میرسد.
درواقع نویسنده با به تصویر کشیدن مرزهای سرخ سازمان از ممنوعیت ازدواج تا جدا کردن و واسپاری فرزندان اعضای آن به برخی از کشورهای اروپایی تا شکل گیری انجمن نجات در قالب تشکیل گروهی برای آگاهی بخشی و نجات مجاهدان مستضعف، چهره مخوف و کثیف این سازمان را در قالب یک رمان و البته به صورت مستند به مخاطب نشان میدهد.
داستان درباره زندگی دختری به نام سارا است که با پدر و مادری هلندی در شهر آمستردام زندگی میکند. در یکی از روزها، با پسری ایرانی به نام سعید آشنا میشود. سعید درباره چیزهایی با او سخن میگوید که باعث میشود زندگی سارا از حالت عادی و آرام خارج گردد.
برای سارا باورکردنی نیست که خانم و آقای راشل، پدر و مادر واقعی او نیستند. او با حرفهای سعید به این راز پی میبرد که اصالتاً ایرانی است و پدر و مادرش نیز از مبارزان سازمان مجاهدین خلق هستند. سارا تصمیم میگیرد خانم و آقای راشل را ترک و به هویت تازهای که در انتظارش هست برسد. هویتی که در پادگان اشرف وجود دارد.
سارا پس از فراز و فرودهای فراوان وارد اردوگاه اشرف میشود. در آنجا با افرادی روبرو میگردد که بعضی از آنها در لباس دشمن و جاسوس در مقابلش میایستند و بعضیها که زخمخوردهی سازمان هستند تلاش میکنند به او صادقانه کمک کنند.
نویسنده تلاش میکند در قالب دیالوگ، اطلاعاتی از کارهای تشکیلاتی و درون سازمانی سازمان را به خواننده انتقال دهد. اطلاعاتی که کاملاً مستند و بر اساس یک سری واقعیتها وارد رمان شده است. واقعیتهای تلخ و گزندهای از جنایتهای سازمان. از جدا کردن نوزادان و کودکان از والدینشان در اردوگاه اشرف، تا انتقال آنها به آلمان و فروش آنها به خانوادههایی در کشورهای مختلف. از سر بهنیست کردن اعضایی که به ماهیت واقعی سازمان پی بردند، تا ترور ناجوانمردانهی انسانهایی بیگناه داخل ایران و عراق.
رمان از ۲۳ فصل کوتاه تشکیل شده است. این فصلهای کوتاه سبب شده تا خواننده خسته نشود. گره افکنیها و تعلیقهای به موقع و همچنین سوالاتی که در پایان هر فصل برای مخاطب ایجاد میکند، مانند یک قلاب خواننده را در دل کتاب نگه میدارد.
در بخشی از کتاب آمده است:
«من یک دختر بچه پنجشیش ساله بودم و تو یه نوزاد چند ماهه. همراه با بقیه بچههای مجاهدین، توی کمپ مخصوص نگهداری از بچههای سازمان بودیم. سال ۶۹، قبل از حمله آمریکا به عراق، به بهونه در امانموندن بچهها از بمباران احتمالی آمریکاییها ما رو از اشرف بردند بیرون و بعد هم آلمان. از اونجا هم تقسیم شدیم بین خانوادههای هوادار سازمان. هر کدوم یه طرف؛ یکی استرالیا، یکی سوئد، یکی فرانسه و بعضیها هم موندن توی آلمان تا تحت نظر مستقیم سازمان، تربیت بشن و آموزش ببینن. من رفتم کانادا؛ پیش یه خونواده هوادار ایرانی مقیم کانادا. این واقعیت ماجرا بود که تو از اون بی خبربودی.»
این کتاب با ۳۲۸ صفحه عرضه شده است.