از یک منظر دینی و عرفانی، هر موقعیت و تصمیمی در زندگی انسان فرصتی برای رستگاری است؛ شاید لگد زدن به یک سنگ یا خواندن یک متن کوتاه به بیداری ما منجر شود.
به گزارش سرویس وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، کتاب «تذکرة الاولیاء» عطار نیشابوری یکی از بهترین و خواندنیترین آثار عرفانی ادبیات فارسی است. این کتاب ذکر احوالات و گفتارهای ۹۷ نفر از صوفیان و عارفان قبل از عطار است و حکایات کوتاه و جملات قصار آن تاثیری ماندگار و عمیق بر ذهن خواننده دارند.
عطار در بعضی از فصلهای این کتاب و در مورد بعضی از عرفا، شرحی مختصر از ابتدای کار آن شخص و علت روی آوردنش به مسیر طریقت و عرفان ذکر میکند. یکی از جالبترین و تکاندهندهترین حکایتها از این جنس مربوط به یکی از صوفیان بزرگ خراسان به اسم ابوحفص حداد است.
عطار در آغاز فصل مربوط به ابوحفص مینویسد که ماجرای توبۀ او از عشق به یک کنیز آغاز میشود: «ابتدای [کار]او آن بود که بر کنیزکی عاشق بود، چنانکه قرار نداشت». آتش عشق چنان وجود ابوحفص را فرامیگیرد که دیگر از هیچ کاری برای رسیدن به محبوبش رویگردان نیست. در همین احوال است که دوستانش او را به سراغ یک جادوگر میفرستند: «او را گفتند در شارستان نشابور جهودی جادوگر است، تدبیر کار تو او کند. ابوحفص پیش او رفت و حال بگفت».
راهی که جادوگر پیش پای ابوحفص میگذارد بسیار تاریک و شیطانی است: «[جادوگر]گفت: تو را چهل روز نماز نباید کرد و هیچ طاعت و عمل نیکو نباید کرد و نام خدای بر زبان نشاید راند و نیّت نیکو نباید کرد، تا من حیلت کنم و تو را به سحر به مقصود رسانم.
بوحفص چهل روز چنان کرد». عشق به کنیز باعث شده بود که ابوحفص حتی از قدم گذاشتن در چنین راهی نیز ابایی نداشته باشد؛ اما تقدیر دیگری برای او رقم خورده بود: «بعد از آن جهود آن طلسم بکرد و مراد حاصل نشد. جهود گفت: بی شک از تو خیری در وجود آمده است و اگر نه مرا یقین است که این مقصود حاصل شدی».
وقتی جادو اثر نکرد، ابوحفص سعی کرد به یاد بیاورد که چه کار خیری ممکن است از او سر زده باشد! اما فقط یک چیز به یادش آمد: «بوحفص گفت: من هیچ چیزی نکردم الّا در راه که میآمدم سنگی از راه به پای باز کناره افگندم تا کسی بر او نیفتد». لگد زدن به یک سنگ تنها کار خیری بود که ابوحفص در این مدت انجام داده بود. او سنگ را با پای خود از جاده بیرون انداخته بود تا مزاحم عبور مردم نباشد.
این جاست که جادوگر با یک جمله تلنگری به روح ابوحفص میزند و او را از غفلت یک عمر بیدار میکند: «جهود گفت: میازار خداوندی را که تو چهل روز فرمان او ضایع کنی و او از کرم این مقدار رنج تو ضایع نکرد. آتشی از این سخن در دل ابوحفص پدید آمد و چندان قوت کرد که بوحفص به دست جهود توبه کرد».
عطار در این حکایت شگفتانگیز نشان میدهد که نور الهی همه جا و در هر موقعیتی در معرض دید است، حتی در جایی که به ظاهر انتظارش نمیرود. بیداری معنوی میتواند در تاریکترین لحظات زندگی اتفاق بیافتد، شاید تنها تلنگری لازم باشد؛ و شاید گاهی لازم است خود ما جادوگر خودمان باشیم و به خودمان یادآوری کنیم که: «میازار خداوند را».
منبع: فرادید/