آیا باورتان میشود که در همین میدان حر و در زمان ناصرالدین شاه، شکارگاهی پهناور وجود داشت که پادشاهان قاجار برای شکار و تفریح به آنجا میرفتند؟
به گزارش سرویس وبگردی خبرگزاری صدا و سیما ، میدان حر که نام قدیمی آن «باغِ شاه» بود و اکنون یکی از میدانهای مرکزی تهران به حساب میآید، در گذشته یکی از مکانهای تفریح ناصرالدینشاه و نخستین میدان اسب دوانی تهران محسوب میشد. در واقع روزگاری این میدان در محدوده باغهای نامآور تهران و خارج از شهر قرار داشت و در زمان قاجار گهگاهی محل اقامت پادشاهان آن دوره هم بوده است.
آیا باورتان میشود که در همین میدان حر و در زمان ناصرالدین شاه، شکارگاهی پهناور وجود داشت که پادشاهان قاجار برای شکار و تفریح به آنجا میرفتند؟ جالب است بدانید که جواب بله است و روزگاری نه چندان دور و در حوالی ایام قاجار، میدان حر و حوالی آن، شکارگاهی بسیار آباد و بزرگ بود که پادشاهان قاجار در آنجا به قصد شکار میرفتند. تهران در آن روز محصور در پنج محله عودلاجان، سنگلج، بازار، چاله میدان و محله دولت بود. در همین حوالی میدان حر نیز شاهان قاجار باغی برای خود دست و پا کرده بودند که به آن باغ شاه میگفتند و بعدها بخش مهمی از این باغ شاه تبدیل به خیابانها شده و میدان اصلی باغ شاه که مجسمه سوار بر اسب ناصرالدین شاه در آن بود، تبدیل به میدان حر شد.
خاطراتی که از آن زمانها نقل شده، بسیار شنیدنی و شیرین است و یکی از این خاطرات، خاطره شکار کل و بز در حوالی باغشاه یا میدان حر کنونی است که در کتاب «خاطرات ناصرالدین شاه قاجار» به این صورت آمده است:
میرشکار میگفت: اگر پلنگ را هم ببینم بزنیم یا نه؟ گفتم: «خیر نزنید، همان شکار را بزنید.»
... میرشکار گفت: در بالای باغِ شاه دسته شکارِ پُرزوری از صبح تا حالا با دوربین میپاییدم، عجب جایی هستند؛ حیف که شما به کوکداغ میروید. آنجا ایستاده، گفتم: «من میروم کوکداغ؛ تو امیرآخور را بردار برو از آن شکارها بزن و امیرآخور بزند.» گفت: بسیار خوب. پیاده شده تفنگِ چهارپاره را پُر کرد به نبی داد. بعد امیرآخور، وصاف [و]میرشکار رفتند. میرشکار میگفت: اگر پلنگ را هم ببینم بزنیم یا نه؟ گفتم: «خیر نزنید، همان شکار را بزنید.»
دوباره سر بالا رفته، رفتیم نزدیک. یک قوچ چهار ساله بود، باقیِ شکار خرپشت بود. با چهارپاره انداختم، یک دستش را خُرد کرد، دوید؛ از عقب با گلوله در تاخت زدم، باز رفت. توی دره افتاده بود – خبر رسید – بسیار بسیار بسیار ذوق کردم.
سوار شده رفتم سرِ شکار. ابراهیمخان سرش را بریده بود؛ دو ساعت به غروب مانده زده شد. قوچِ چهارساله قشنگی بود. شکم پاره کرده، برداشته آمدیم آن جایی که پیشخدمتها بودند. آفتابگردان زده بودند؛ همهی پیشخدمتهای سرِ ناهاری و … بودند. نماز کرده، چای [و]انار خورده، سوار شدیم. اسم اسب را قوچچه گذاشتیم.
از بالای عمارت، غروبی وارد منزل شدیم. معلوم شد میرشکار [و]امیرآخور چیزی نزدهاند. امروز بسیار خسته شدیم. بعد از شام قُرُق شد، آتشبازی آبدارخانه در کوه شد. امینالملک پانصد تومان آورده بود؛ میگفت: «حسینقلیخان بختیاری آورده است.» حشمتالدوله و حسینقلیخان هر دو آمدهاند اینجا. میرشکار امروز بسیار بسیار خفیف شده است.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار (از رجب ۱۲۸۴ تا صفر ۱۲۸۷ ق، به انضمام سفرنامههای قم، لار، کجور و گیلان)، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، ۱۳۹۷