چرا از لحظههای خوشایند زندگی اجتناب میکنیم و در میانه شادیها ناگهان موجی از احساسات ناخوشایند که از جنس رنجهای ماست بر سرمان خراب میشود؟
به گزارش خبرگزاری صداوسیمای مرکز کردستان، گزارهای که در فرهنگ ایرانی به عنوان یک مثل و کلان الگوی فرهنگی نیز درآمده این است که کسانی که شادند و از زندگی لذت میبرند، حتما شادیشان پایدار نخواهد بود و با غم جایگزین میشود.
حتی ضرب المثلهایی نیز در این باره شکل گرفته است؛ «خدا به خیر کنه خیلی خندیدم...»، «بسته دیگه نخدید یه بلایی سرمون میاد»! انگار کسی که جرأت کرده و برای لحظاتی عمیقاً شاد بوده حتما باید سزای شاد بودنش را بپردازد.
شاید برای خیلی از ما هم اتفاق افتاده باشد که در جمع دوستان یا مهمانیها که حس و حال خوبی داریم ناگهاً خود را سرزنش میکنیم و غمگین میشویم و فکر رنجها و گرفتاری هایمان باعث ایجاد حسی ناخوشایند در ما کی شود، به گونهای که اطرافیان نیز این تغییر خلق را به وضوح میفهمند.
همچنین برخی درست هنگام موفقیت و دریافت یک جایگاه خوب به فکر افراد شکست خورده و الگوهای شکست پیشین میافتند و پیشرفتشان را چندان خوب ارزیابی نمیکنند.
بعضی هم از ریشه خود را بدشانس و محکوم به شکست تصور کرده و معتقدند که هیچ گاه اتفاق خوشایندی در زندگیشان رخ نخواهد داد.
ریشه این رفتارها در چیست؟ چرا برخی نمیتوانند از احساسات خوشایند زندگی خود لذت ببرند و با غم، حسرت، خشم و انزجار نسبت به این شادیها واکنش نشان میدهند؟
پژوهشگر حوزه روانشناسی و رئیس مرکز مشاوره دانشگاه علوم پزشکی کردستان در این باره میگوید: رواندرمانگران پویشی معتقدند که این افراد با شکست دادن خود و غمگین کردن خود به دنبال رهایی از برخی هیجانات زیرین و پنهانی خود هستند؛ این افراد ساختار هیجانیشان به گونهای شکل گرفته است که شادی، حیرت و احساسات خوشایند را نامطلوب ارزیابی کرده و سریع دچار اضطراب شده و با هیجانات منفی از جمله احساس گناه، غم و... از مواجهه با هیجانات مثبت خود اجتناب میکنند و با مکانیسم ابطال سازی اثرات شادی و احساسات خوشایند خود را از بین میبرند.
دکتر کاوه قادری با بیان اینکه بخشی از این گزارهها فرهنگی است، افزود: بخشی دیگری به دلیل تربیت ناصحیح و دلبستگی و پیوند ناایمن بین والدین و فرزندان است و بخش مهمی از آن نیز به نوع نگاه و ذهنیت فرد بستگی دارد و این نگاه فردی نیز به نوبه خود در اثر جریان جامعه پذیری بوده است.
غریبهای در درون ما؛ عامل رنج و تصنعی بودن شادی های ما چیست؟!
به نظر میرسد موجودی بسیار ستمگر به درون ما رسوخ کرده و با بازیهایی که بر سر روان ما میآورد انرژی ما را کاملا گرفته است؛ اما این وجود بی رحم چیست؟
در زبان روان پویشی این وجود بی رحم چیزی نیست جز دفاعهای روانشناختی خشک ما که سبب میشود نشانههای بیماری به وجود آمده و برای آرامشی موقت، در بلند مدت کیفیت زندگی ما را کاهش دهند، فرار کردن از هیجانات درون و خود واقعی چنان موجودی تصنعی میسازد که رهایی از آن بسیار مشکل میشود.
قادری در این زمینه میگوید: این الگوی رفتاری با واکنش اطرافیان نیز تقویت میشود، مثلاً هر وقت مادر دچار سردرد تنشی میشود فرزندان و همسر توجه بیشتری به وی دارند و بدین ترتیب یک نفع ثانویه نیز حاصل میشود، از یک سو از هیجانات دردناک اجتناب کرده و از سوی دیگر تقویتی اجتماعی دریافت کرده است.
از نگاه روانشناسان این الگو در بلند مدت یک سیکل معیوب میسازد و به مرور جسمانی سازی آن چنان تشدید میشود که کیفیت زندگی فرد کاهش مییابد.
ما انسانها بهخاطر انسانبودنمان گاه و بیگاه آمادۀ این هستیم که اسیر احساسات شویم؛ هیجانات هجوم میآورند و در چشمبرهمزدنی ما را در ازای انجام رفتاری نابهنجار، گروگان میگیرند.
اغلبِ کتابهای خودیاری که به روانشناسی زرد نیز معروف هستند و همواره از سوی جامعه علمی و دانشگاهی مورد انتقاد سطحی بودن مطالبشان هستند؛ وعده میدهند اگر کمی امید و اراده داشته باشیم و اندکی خوشبینی چاشنی کار کنیم، مشکلات روزمرۀ ما را حل خواهند کرد و ما را به همۀ آرزوهایمان میرسانند.
باید پذیرفت که هر فرد و نوع نگاهش به زندگی، شادیها و موفقیت هایش سهم به سزایی در انگیزههای درونی اش دارد.
در نهایت میتوان گفت بهترین راه برای لذت بردن از عواطف و احساساتمان در زندگی این است که با کارهایی که به آنها علاقه داریم مشغول شویم؛ این کارها میتواند شامل یک پیاده روی ساده روزانه باشد، مطالعه کتاب باشد، ورزش کردن باشد، گوش دادن به موسیقی یا تماشای یک فیلم باشد.