قطع عضو در اوج جوانی، روزهای سرنوشت سازی که باید به ازدواج و تحصیل و شغل فکر میکرد، اتفاق کمی نبود. او، اما از همان ابتدا با نداشتن دو پایش کنار آمد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما ؛وقتی مورد اصابت موشک های عراقی قرار می گیرد هر دو پایش را از دست می دهد. بیست ساله بوده و رزمنده جبهه های غرب ؛ روزی که دو پایش را در جبهه جا می گذارد، امید و انگیزه اش را اما نه؛ حاج ربیع سجادی جانباز هفتاد درصد دفاع مقدس است؛ بیشتر سالهای عمرش را بدون پا گذرانده است.
خودش میگوید: ۴۳ سال است در این وضعیت به سر میبرم؛ روزی که پدر و مادر متوجه شدند من مجروح شدم و تلفنی به دنبال من میگشتند به رفقایم گفتم بهشان بگویید دو تا پوتین هم با خودشان بیاورند تا بدانند من سالم هستم.
قطع عضو در اوج جوانی، روزهای سرنوشت سازی که باید به ازدواج و تحصیل و شغل فکر میکرد، اتفاق کمی نبود.
او، اما از همان ابتدا با نداشتن دو پایش کنار میآید. حاج ربیع به یاد میآورد: بلافاصله بعد از ترخیص از بیمارستان به خودم نهیب زدم که هنوز اول راهی؛ خیلی راه برای پیمودن پیش رو داری؛ برای ادامه تحصیل واقعا جنگیدم؛ حقوق بنیاد شهید را دریافت نکردم؛ و با وجود نداشتن دو پا سی و هفت سال در آموزش و پرورش کار کردم تا بازنشسته شدم
میپرسم ازدواجتان چه زمانی بود؟ بعد از جانبازی، میگوید: بله، خیلی از جانبازان شیمیایی قطع نخاع و قطع دودست، قطع دو پا، نابینا و حتی قطع نخاع بعد از مجروحیت ازدواج کردند؛ دخترانی که آمدند با اینها ازدواج کردند هم با همان دیانت لازم آمدند.
شبیه به روحیه حاج ربیع، ایثار و افتخار به جانبازی را آن روزها خیلی از دختران جوان ایرانی داشتند. مثل حاجیه خانم که از روزهای خواستگاری برایمان میگوید: وقتی ایشان به خانه ما آمدند، من نه نگفتم؛ پدر مرحوم من هم ایشان را خیلی دوست داشتند؛ فقط نگران بودند یک روزی من جا بزنم، تا وقتی که من گفتم بابا قول میدهم بمانم، مردانه؛ خدا میداند پدرم دستش را گذاشت جلوی دهانش یعنی من دیگر میسپارم به خودت.
شهین صفرآبادی از آن به بعد پاهای نداشته حاج ربیع شد برای ساختن زندگی مشترکشان؛ حاصل چهل سال با هم بودنشان ۶ فرزند است؛ دو پسر و چهار دختر. حاج ربیع میگوید: خدا را شکر همه اهل علم و معرفتند؛ این اول از لطف خدای تبارک و تعالی است و بعد از وجود حاجیه خانم
بچهها حالا بی شباهت به پدر نیستند؛ در پشتکار و امید وانگیزهای که برای پیشرفت دارند.
محمدباقر پسر کوچکتر فوق لیسانس عمران دارد از دانشگاه امیرکبیر؛ میگوید: من فکر میکنم این که بابا روی اصولش همیشه پافشاری کرده و کاری را که فکر کرده درسته هر چقدر هم برایش سخت و پرزحمت انجام داده خیلی ارزشمند است؛ من هم سعی کردم یک کم این جوری باشم. اگر مطمئن شوم کاری درست است حتما انجامش میدهم.
سمیه فوق لیسانس پلیمر هم میگوید: مگر میشود همچین پدری داشت و عاقبت بخیر نشد؟ امیدواریم ماهم یک خورده شبیه پدرم شده باشیم. پدرم که حتما بهشتی هستند مگر میشه انقدر سختی کشید و گلایه نکرد و راضی بود به رضای خدا، اما نرفت بهشت. پدر من یک بار هم تا بحال کوچیکترین گلایهای نکردند؛ مادرم هم همین طور
از مادر بچهها میپرسم چقدر در کنار حاج آقا احساس خوشبختی کردید؟ پاسخ میدهد: به لطف خدا الان حدود چهل ساله من یک آن هم پشیمان نشدم؛ همیشه خودم رو کمتر از حاجی میدانستم، واقعا همیشه به ایشان حسودی کردم.
حاج ربیع تازه وارد ششمین دهه از زندگی اش شده، با موهای یک دست سفید؛ و گذشتهای که اگر چه پاهایش را از او گرفته، اما با خاطراتش خوش است. میپرسم هیچ وقت شد با خودتان بگویید کاش لحظه اصابت گلوله آنجا نبودم؟ میگوید:به اندازه سر سوزنی خیر؛ اگر بگویند همه دنیا را به تو میدهیم از عقیده ات برگرد این کار را نمیکنم؛ وقتی با این عصا پیش میروم احساس میکنم که در جامعه نقش دارم.
این ویژگی همه آنهایی است که مثل حاج ربیع سجادی جانباز هفتاد درصد دفاع مقدس در راه خدا جهاد کردند. سختیهای معلولیت را با افتخار به جان میپذیرند؛ و جانبازی چیزی از امید و انگیزه شان برای ادامه زندگی کم نمیکند.