کسی که انواع و اقسام شکنجه ها را تجربه کرد اما سرنوشت در نهایت چیز دیگری برایش رقم زد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاري صدا و سيما، کسی که انواع و اقسام شکنجه ها را تجربه کرد اما سرنوشت در نهایت چیز دیگری برایش رقم زد.
مجری بدون تعارف: ممنون که وقت گذاشتید در خدمت شما باشیم؟
مهمان: تشکر
مجری: چند سال دارید؟
مهمان: الان 66 سال دارم.
مجری: چند سال اینجا بودید؟
مهمان: 45،46 سال پیش
مجری: چرا دستگیر شدید؟
مهمان: تهیه کتاب، جزو، اعلامیه و پخش آنها
مجری: چند بار دستگیر شدید توسط ساواک؟
مهمان: من دو بار دستگیر شدم یک بار 17 سالگی دستگیر شدم ؟؟؟؟ اون موقع یکسال به ما زدن یک سال رو ما کشیدیم رفتیم بیرون 100 روز بیرون بودیم دوباره دستگیری شدیم.
مجری: جرم شما چی بود؟
مهمان: واقعا ما وقتی نگاه می کردیم کاری نکرده بودیم کتاب خواند و جزو خواندن نهایتش یک آخوند دعوایی زدن کاری نبود.
مجری: زدن یعنی چی؟
مهمان: اعلامیه بدین رسوا کنیم که این آخوند درباری به شاه دعا می کند که بقیه بترسند و دعا نکنند.
مجری: شما رو گرفتند چیکار کردن؟
مهمان: آوردن اینجا، اینجا آزاد بودند برای گرفتن اطلاعات هر بلایی سر شما بیارم بزنن، خورد کنند، دندون بشکنن ، پهلو بشکنن، بسوزانن، آویزان بکنند، شوک بدن ، بچه ها عمودی می رفتن به اتاق حسینی افقی می اومدن بیرون
مجری: از شدت شکنجه؟
مهمان: بله، من خودم هم همین جوری شدم من شنیدم حتی ثابتی کتاب نوشته گفته اصلا شکنجه نبوده، گفتم آقای ما هنوز زنده ایم، هنوز آثارش هست اونوقت چی تا مدت ها خون ادرار می کردیم چون تمام سیستیم بدن به هم می ریخت بودن یکی از این بچه هایی که سوند الکترونیکی داخل مجراش کرده بودند. خدا رحمت کنه فوت کرد طلبه ای بود که یکی از یارهای امام(ره) بود.
مجری: هر اختیاری داشتن اینجا ؟
مهمان: میگم منوچهری به خود من گفت اگر 100 تا از شما زیر دست من کشته شوید ذره ای ما مسئولیت نداریم و واقعا من این را لمس کردم کابل به این کلفتی به مخ من می زد که من فقط چشمایم را گرفته بودم و کله ام باد کرده بوده . تهرانی را موقعی که می خواستن اعدامش بکنند
مجری: تهرانی همون کسی که شکنجه گر بود؟؟
مهمان: من حاضر بودم به خانمش ملاقات دادن در زندان قصر وقتی دیدن که خانمش خیلی داره بی تابی می کند بهش گفتش که ما حقمان است که کشته بشیم ما خیلی از جوانان این مملکت را سر به نیست کردیم که مادرانشان هم خانواده هاشون حتی قبرشان را هم نمیدونن کجا هست و در این حوض خدا می داند چند نفر شهید شدند. چون خفه می کردن کله را می گرفت میگذاشت توی آب
مجری: دفعه دوم چند سال بریدند؟
مهمان: دفعه دوم دادگاه اول من اعدام بود بعدش اعدام تبدیل شد به ابد، ابد هم چهار سال کشیدم، شما و پدران شما انقلاب کردند و ما آزاد شدیم.
مجری: پس انقلاب شد شما آزاد شدید؟
مهمان: من یک هفته بعد از فرار شاه آزاد شدم
مجری: بازجوی شما کی بود؟
مهمان: منوچهری سر بازجوی ما بود و آرش زیر دستش بود، منتهی آرش را به اصطلاح مسئول شکنجه بود.
مجری: انقلاب شد و شما آزاد شدید؟
مهمان: بله
مجری: چه کردید؟
مهمان: با توجه به سابقه ای که داشتیم اعتماد داشتند و گفتند بیایید کمک کنید بعد یک بندی بود به ما گفتند دو تا سه تا زندانی داریم اینها را شما مراقبت کنید تا دادگاهی شوند.
مجری: کی بود زندانی؟
مهمان: یکی آرش بود، یکی تهرانی بود و یکی دیگه تقی شهرام
مجری: یعنی بازجوها و شکنجه گرهای شما؟
مهمان: بله
مجری: وقتی آرش را دیدید کسی که شما را می زد و بازجویی می کرد چی گفتید؟
مهمان: اینقدر حقیر شده بود و التماس می کرد که من دلم براش سوخت؟
مجری: شناخت شما رو؟
مهمان: بله شناخت، گفت من میدونم بد کردم ولی شما به من کاری نداشته باشید، گفتم ببخشید ما به تو کاری نداریم من به اون نگفتم به شما الان دارم میگم، چند وقت پیش من قم بودم رفتم خدمت حضرت امام(ره) خونه آقای یزدی همان محل ملاقات یک دیداری بود که بعد از دیدار یک سوال از ایشان کردم گفتم آقای بعضی از این پاسدارها مامور مردم عادی بودند همه گفتم با این زندانی ها خیلی بد برخورد می کنند گفتند مثلاً چیکار می کنند گفتم هل شون میدن و یا پسگردنشون می زنن نظر شما چیه، فرمودن اگر 100 نفر هم کشتند کسی بدون اذن حاکم شهر حق اهانت هم ندارند.
مجری: بعد شما آرش را می دیدی و یاد اون شکنجه ها می افتادی ولی نمی تونستی بهش دست بزنی؟
مهمان: آره، چون نزدن سخت تر بود، اون موقع نه حفاظتی بود و نه بازرسی
مجری: یعنی می تونستی راحت تسویه حساب بکنی؟
مهمان: آره، اصلاً ؟؟؟؟؟؟
مجری: حالا چند تا بهش زدی؟
مهمان: خدا شاهده هیچی با عزت و احترام بردنش اعدامش کردند یک سیلی هم نخورد از ما
مجری: اعتراف هم کرد به شکنجه ها؟
مهمان: آره، حتی به تجاوزهاش هم اعتراف کرد.
مجری: بعد که انقلاب شد به هر حال شما با اون سابقه و کارنامه ای که داشتید پیش خودتان گفتید من الان طلبی دارم سهمی دارم؟
مهمان: سعی کردیم که خودمان باشیم، کول کسی سوار نشیم آقای رجایی با خود ما بود بند شش مدتی با هم بودیم ولی نه من اصلاً سراغ آنها هم نرفتم سعی کردم از همان کارهای عادی تا به امروز بیش از 40 سال مشغول هستم.
مجری: اگه یکی امروز به شما بگه آقای انقلاب شد الان هم یکسری مشکلات هست پس این چی؟
مهمان: چون ماها مسلمان درست حسابی نیستیم، بی تعارف میگم ما اونی که خدا، پیامبر و امام خواسته نیستیم اگر اون شدیم جامعه ما اسلامی می شود اصل قضیه این است که آدم درست حسابی معتقد به منافع مردم و کشور سرکارها باشند درست انتخاب کنیم و ازشون هم مطالبه کنیم هر کی می خواد باشه.
مجری: خیلی خوشحال شدیم که امروز در خدمت شما بودیم و این فرصت را برای ما گذاشتید.