کتاب «شهر فرنگ تا لالهزار» خاطرات آقای محمد قهرمانی است که در ۶ فصل از کودکی تا دوران پذیرش قطعنامه را برای مخاطب بازگو کرده است.
در این کتاب تلاش شده وضعیت زندگی مردم و حوادث پیش از انقلاب اسلامی، دوران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس از زبان یکی از مبارزان انقلاب روایت شود.
مصائب زندگی روستایی
در بخش ابتدایی کتاب درباره وضعیت زندگی مردم روستایی در حدود ۲۰ سال پیش از انقلاب آورده است:
«پدرم اصطلاحاً دورهگرد بود و کمتر پیش ما میماند. همیشه از این روستا به آن روستا میرفت و گاهی اوقات در مسیر گرفتار حیوانات وحشی و دزدها میشد. الاغی هم داشت. یک سری کالاها را روی آن بار میزد. اغلب کالاهایی بود که مورد نیاز روستاییان بود، که به صورت مبادله پای پای انجام میشد...
پولی در بساط نبود که با آن بشود خرید و فروش کرد. معمولاً توی روستا همه نیازمندیهایشان را اینگونه برطرف میکردند. زندگیها ساده بود...سفره رنگین نمیچیدند. از این سر اتاق تا به آن سر. گوشت و مرغ و پلویی در کار نبود. گاهی مزه گوشت را میفهمیدیم.
معمولاً اهالی ده کفش به پا نمیکردند، یعنی نداشتند که بپوشند. تقریباً همه پابرهنه بودند، توی باغ، صحرا و روستا. هیچ امکانات بهداشتی نداشتیم. راهی هم نبود که بشود با وسیلهای بیمار را به شهر رساند تا حداقل قرص و آمپولی بدهند. خیلی از بیماران روستا به همین دلیل از دست میرفتند.»
تعرض به یک زن مقابل پاسبان
در بخش دیگری از کتاب که مربوط به دوران نوجوانی راوی است که در یک مغازه نوار فروشی در خیابان ژاله ایستگاه بهنام (مجاهدین اسلام فعلی) کار میکرده، آمده است:
«بعضی شبها در مغازه نوارفروشی میماندم و نوار ضبط میکرم... یک بار نصفه شب بود. تازه داشتم میخوابیدم که با صدای جیغ و داد زنی از جا پریدم؛ کرکره مغازه را کمی بالا دادم تا بتوانم خیابان را ببینم. چند تا از اراذل و اوباش دور خانمی را گرفته بودند و لخت کرده بودند؛ دورش میچرخیدند و اذیتش میکردند. زن داد میزد و کمک میخواست. پاسبان آمد، اما یکی از اراذل پول سیاهی کف دستش گذاشت و رفت. کاری نتوانستم بکنم؛ با چاقو آدم را میزدند و میکشتند.»
فساد در ستاد نیروی هوایی
آقای محمد قهرمانی راوی کتاب از دوران سربازی خود پیش از انقلاب اسلامی در ستاد نیروی هوایی اینگونه نقل میکند:
«با چشم خود میدیدم که یک سرهنگ ما در مقابل یک گروهبان آمریکایی پا جفت میکند و احترام نظامی میگذارد. در قسمت اداری خانمهایی که وارد نیروی هوایی شده بودند، دامن کوتاه میپوشیدند. چیزی که در آنجا برای من خیلی دردناک بود، این بود که با زنان مثل کالا رفتار میشد. سازمان هم نمیخواست جلوی این فساد را بگیرد. مجبور بودند که به کلوب افسران ارشد بروند و با آنها خوش بگذرانند. برای اینکه بتوانند در جایی بهتر نفوذ کنند به آمریکاییها نزدیک میشدند و به کلوبهایشان میرفتند.»
کتاب «شهر فرنگ تا لالهزار» در ۲۰۲ صفحه به قلم خانم تینا محمدحسینی را انتشارات امیرکبیر منتشر کرده است.