وارد کلاس که می شوی، یک نفر را می بینی که دراز به دراز خوابیده و پتو به رو انداخته؛ فرشی به زیر تن و بالشی به زیر سر.
اما این سرما باعث نشده بچه مدرسه ای ها چه از روی اختیار و چه از روی اجبار(!) از رفتن به تنها مدرسه روستا خودداری کنند. پشت درِ یکی از کلاس های این مدرسه چند جفت کفش جلب توجه می کند؛ ممکن است همه یا برخی از بینندگان سوال کنند که چرا دانش آموزان این کلاس بدون پای افزار (=کفش) پا به کلاس گذاشته اند؟ البته که کلاس درس را می توان مکانی مقدس محسوب کرد؛ لیکن هیچ به خاطر ندارم که چنین صحنه ای را در زمانی که خود به مدرسه می رفتم، دیده باشم.
خب دیگر، تعلل جایز نیست و خبرنگار هم که برای پاسخ دادن به کنجکاوی ذهن و ضمیرش به هر گوشه و کناری سر می زند، برای آگاهی از کم و کیف ماجرا پا به مدرسه گذاشته است.
چند دانش آموز در کلاس روی نیمکت نشسته اند و یکی از آن ها برای تعیین تکلیف تکالیفش در محضر معلم دو زانو نشسته؛ نفر دیگری در زمان دیگری، پای تخته سیاه می رود و معلم، همچنان که زیر پتو دراز کشیده، به آنچه نوشته می شود، نگاه می کند و نظراتش را صادر.
راستی تا یادم نرفته بگویم که کف کلاس مفروش است؛ آن هم با فرشهایی قرمز رنگ. ظاهرا وقتی معلم کلاس مجبور شده خوابیده در کلاس ها حاضر شود، کلاس را به شکلی آماده کرده اند که این معلم با آسایشی بیش، درس گفتن در پیش بگیرد.
اما مشکل معلم که به گفته خودش، یک هفته ای است او را زمینگیر کرده، چیست؟
در پاسخ به این پرسش که آیا نمی توانسته معلمی دیگر را جایگزین خود کند، می گوید: سه سال در این مدرسه هستم و همین امر، باعث ایجاد ارتباطی صمیمی بین وی و دانش آموزان شده است.
می گوید: معلم ها با وجود مشکلات اقتصادی، دانش آموزان را مثل خانواده خود می دانند و سعادت و خوشبختی آنان را طلب می کنند.
البته، این شیوه تدریس، با استقبال بچه ها هم همراه شده است؛ یک نفر از دانش آموزان هم از اینکه معلمش با وجود چنین شرایطی ترک خدمت نکرده، از وی قدردانی می کند.
نمی دانم این دانش آموزان تا چه حد از حسن آقایی، معلمشان، جبر و هندسه و فارسی و جغرافیا و تاریخ یاد گرفته و می گیرند؛ اما شاید مهمترین درسی که بچه ها از کلاس های آقای آقایی می آموزند، همین ایثارگری و گذشت و خم به ابرو نیاوردن در مقابل موانع باشد.
رسول قجاوند