عیسی جعفری که در دفتر امام خمینی (ره) با نام حاج عیسی شناخته میشد، صبح امروز درگذشت.
به گزارش خبرگزاری صدا وسیما، او متولد سال ۱۳۰۶ در روستای ابرجس در ۴۰ کیلومتری قم بود.
حاج عیسی قبل از انقلاب شغل آزاد داشت و مدتی هم یک واحد جگرکی را اداره میکرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی خواهر او با نام حاجیه اقیما جعفری که سالها در نجف خدمتکار همسر امام بود، او را به سید احمد آقا معرفی کرد و همین قرابت سبب انتخاب حاج عیسی به خادمی دفتر امام شد.
او خود درباره استخدامش میگوید: سال ۱۳۶۰ من مشغول کاسبی بودم (جگرکی) که حاج احمد آقا به خواهرم که از زمان نجف و قبل از انقلاب خدمتکار امام بود، می گوید که به یک نفر خدمتکار نیاز دارند که شب و روز در خدمتشان باشند. خواهرم (اقلیما) مرا پیشنهاد می کند.
حاج احمد آقا از خواهرم از کار و شغل من پرسیده بود و خواهرم جواب داده بود که کاسب است. «حاج احمد آقا» پس از پرسش پیرامون کسب و کار من در گذشته و حال، آن وقت زنگ زد که به من احتیاج دارند و گفت «بیایید جماران».
وی پس از ارتحال امام خمینی (ره) به خدمت یادگار امام اشتغال ورزید.
«حاج عیسی» درباره دوران خدمتش به حاج احمد آقا میگوید: بعد از رحلت حضرت امام، حاج احمد آقا به من تکلیف کرد که حاجی! اختیار دست خودت است، چنانچه دلت می خواهد برو، و اگر مایلی بمان و من عرض کردم،ای آقا، کجا بروم. شما باید مرا بدست خود به خاک بسپارید. از آن به بعد حاج احمد آقا سفارش کرد به تمام بچه ها که هوای حاج عیسی را داشته باشید و نگذارید کار زیاد انجام دهد. ایشان مرا آزاد گذاشتند، اما من نمی توانستم قرار بگیرم. هر کاری که پیش می آمد انجام می دادم تا حدود بیست روز قبل در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۷۳ ایشان به قم رفت.
او میگوید: حاج احمد آقا جوری با من رفتار می کرد که فراموش نشدنی است. اگر یک ساعت نبودم، بلافاصله سراغم را می گرفت که حاج عیسی کجاست؟
حاج عیسی پس از فوت یادگار امام و تا سال ۸۶ که در اثر کهولت در قم ساکن شد، بدون وقفه در دفتر امام مشغول خدمت بود.
۱۰ سال زندگی در کنار امام راحل، حاج عیسی را به انبان خاطراتی از زندگی امام بدل کرده بود.
«حاج عیسی» میگوید:امام کار آنچنانی با من نداشتند. صبحانه ایشان همان چیزی را میخوردند که ما میخوردیم. همان شیر یا چایی. ظهر هم مقداری گوشت.
شبها هم غذای حاضری میخورد مثل نان پنیر و انگور یا نان و پنیر و خربزه. امام تجملاتی نبودند که در خانهشان بریز و بپاش باشد.
امام هیچگاه من را دعوا نکردند. امام میگفت خدایا من را با حاج عیسی محشور کن. چنین آدمی باتواضعی چطور ممکن بود من را دعوا کند. حتی امام چایی خودش را خودش درست میکرد، اما وقتی میهمان برای ایشان میآمد؛ من برای آنها چایی میبردم.
حاج عیسی میگوید: ۵ سال ورم معده داشتم و دکتر میرفتم و دارو میخوردم. یک روز امام به خواهرم مقداری از باقیمانده آبگوشت خودش را میدهد که برای من بیاورد. من کمی از آن خوردم و انگار آبی به روی آتش بود و از همان روز من خوب شدم.
حاج عیسی میگوید: روزهایی که برف می آمد، من سحر پا می شدم، راه را باز می کردم، برای اینکه حضرت امام تشریف بیاورند داخل دفتر کارشان و تا صبح که برادران می آمدند من راه را باز کرده بودم.
یک روز برف را روفته بودم، حاج احمد آقا آمد و عبایی گران قیمت را روی دوش من انداخت و گفت، مواظب خودت باش که سرما نخوری.
یک شب «علی» پیش من آمد و بنا کرد به گریه کردن که «امام با من قهر کرده» است. گفتم آقا با کسی قهر نمیکنند چرا با تو قهر کرده. بیا برویم پیش آقا و علت را بپرسیم. علی را بغل کردم و خدمت حضرت امام رسیدم، موقع نماز بود.
به آقا گفتم علی میگوید که آقا با من قهر کرده است آیا شما با علی قهر هستید؟
آقا فرمودند نه حاج عیسی، من با هیچ کس قهر نمیکنم. آقا سپس آهسته به من فرمودند که موضوع این گونه بود که علی مدام در را باز و بسته میکرد و من میترسیدم دستش لای در بماند به او گفتم این کار را نکن و، چون حساس است به او برخورد و فکر کرد من با او قهر هستم.
حضرت امام، چون علی را هنگام نماز پیش خودشان میآوردند و علی در کنار ایشان به نماز میایستاد لذا آن شب هم من علی را بردم و دست و صورتش را شستم و او خدمت امام رفت و امام را بغل کرد و بوسید و در کنار امام به نماز ایستاد.
شب ها، ساعت ده که حضرت امام میخواستند بخوابند علی مزاحمشان می شد با ایشان بازی میکرد و نمیگذاشت امام استراحت کنند.
یک بار امام به من زنگ زدند، من خدمتشان رفتم. ایشان فرمودند علی را ببر سرش را گرم کن تا من بخوابم.
ساعت ۱۱ونیم هم اگر بیدار نشدم بیدارم کن. گفتم چشم. علی را آوردم و همینکه روی سینه ام خواباندم، علی یک گاز از سینه ام گرفت که سینه ام زخم شد. ساعت ۳۰: ۱۱ به سراغ امام رفتم و دیدم که ایشان در را از داخل قفل کرده اند. ایشان فکر میکردند من نمی توانم از عهده نگهداشتن علی بر بیایم و علی دوباره به سراغشان خواهد رفت لذا در را از داخل قفل کرده بود که علی نتواند وارد اتاق شود.
از داخل آشپزخانه به داخل اتاق رفتم و بالای سر امام رسیدم. «علی» تا امام را دید خودش را از بغل من به بغل امام انداخت. امام از خواب بیدار شدند و علی را در بغل گرفتند و بوسیدند.
حاج عیسی خاطرهای هم از مقام معظم رهبری نقل میکند و میگوید: چند نفر از خواهران میخواستند به کوه بروند به من پیشنهاد دادند که من هم با آنها بروم. گفتم برای من سخت است، اما اصرار کردند و گفتند باید بیایید برایتان وسیله هم تهیه کردیم، راضی شدم وقتی سوار ماشین به بالای کوه میرفتم، آقای خامنهای را دیدم که ایشان هم کوهنوردی میکنند وقتی ایشان را دیدم از ماشین پیاده شدم و پرسید اینها چه کسانی هستند گفتم دوستانم هستند و با آنها به کوه آمدم امام خامنهای خندیدند.
بعد که از کوه برگشتیم به دیدار امام خمینی رفتیم آقای خامنهای به شوخی به امام گفت حاج عیسی با چند خانم به کوه آمده بود و میگفت اینها دوستانش هستند همه خندیدند!
این اواخر حاج عیسی ساکن قم بودند. تا اینکه صبح روز پنجشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۰ همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) در سن ۹۴ سالگی درگذشت.
ولایت مداری، ساده زیستی، مهربانی و وفاداری خصایصی است که در ذهن نزدیکان از حاج عیسی به یادگارمانده است.
امیر شایان مهر، خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما