سندرم شیء براق، مهم ترین مانع پیشرفت
اگر هرکاری که نظر شما را به خود جلب کند، دنبال میکنید و همواره زرق و برق کارهای پیشپا افتاده، شما را به طرف خود میکشد و از اهدافتان دور میکند، نشانه این است که دچار سندروم شیء براق شده اید.
به گزارش
گروه وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، اگر پیوسته درگیر وقتهای تلف شده هستید وای کاش و افسوس رویاهایی که در سر داشتید و دارید؛ برایتان باقی میماند و شما را آزار میدهد؛ اگر سنی از شما گذشته است و به خواسته هایتان نرسیدهاید و با دیدن آدمهای موفق غبطه میخورید، شاید هدف گذاری و برنامهریزی درستی ندارید یا دچار سندرم شی براق هستید.
کسانی که دارای سندرم شی براق هستند، بارها و بارها تصمیم میگیرند کار مهمی را انجام دهند؛ اما یک کار دیگر که خیلی هم مهم نیست؛ اما برایشان جذاب است، حواسشان را پرت میکند و از انجام کار مهمشان یا به طور کلی چشم میپوشند یا آن را به زمانی دیگر موکول میکنند. در واقع شاید بتوان گفت نداشتن هدفهای روشن با زمانبندی دقیق و به موقع اقدام نکردن برای هدفگذاری، پاشنه آشیل این مشکل است.
گفتگو با علی حاجی رضا، کارشناس ارشد مدیریت پروژه و مشاور توسعه فردی، درباره هدف و هدف گذاری را که شامل نکات قابلتاملی است، در ادامه بخوانید:
در جایگاه مشاور توسعه فردی بفرمایید از نگاه شما چرا باید انسانها هدف داشته باشند؟
چراییِ داشتن هدف، پرسش جالب و نکته دارای اهمیتی است. در واقع باید گفت که هدف دو کار برای انسان انجام میدهد: نخست آنکه قدر و اندازه دستیافتههای انسان را مشخص میکند و دوم برای یک مقطع زمانی، به زندگی انسان قدر و اندازه و همچنین جهت میبخشد. از آنجایی که هدف، یک مقدار و یک جهت دارد، میتواند کمیتی برداری تلقی شود. حال آنکه این جهت درست است یا خیر؟ موضوع دیگری است که میتوان به آن جداگانه پرداخت. داشتن هدف، به هر حال، اندازه و جهت پیشروی و دستیابیهای ما را مشخص میکند.
از کجا میتوان فهمید که هدفمان را درست انتخاب کرده ایم یا خیر؟
اگر بخواهم به این سوال، نگاه کمّی داشته باشم، باید عرض کنم که کمیتها در دنیای فیزیکی دو دسته هستند. برداری و عددی. هدف هم مستثنا از این دسته بندی نیست. اگر ما خواستهای داریم و مایلیم چیزی را به دست بیاوریم، این کمیت، برداری است؛ یعنی نه تنها یک قدر و اندازه دارد، بلکه در یک جهت و راستای مشخصی نیز قرار دارد. این جا است که انسان باید نگاه کلّی تری داشته باشد و وارد مقوله چشم انداز (Vision) بشود. در واقع ما باید هدف یا هدفهای زندگی خود را با چشم انداز اصلی زندگیمان، که معرّف ارزشها و رسالتهای ما است، همسو کنیم و جهت هر هدفی را در زندگی خود با ارزشهایمان بسنجیم.
چرا و چگونه است که گاهی ما به هدف هایمان نمیرسیم؟
برای این سوال، توضیح کلی وجود ندارد که بگوییم صرفا به این دلیل به هدف هایمان نمیرسیم. در واقع مقولهای است که باید به صورت فردی بررسی شود؛ یعنی هر شخصی به دلیل مشخص مربوط به خودش، به هدف هایش نمیرسد و این دلایل برای فرد دیگر متفاوت خواهد بود؛ ولی بهصورت کلی، اهمال کاری یکی از دلایل نرسیدن به هدفها است؛ یعنی همواره کارها را به تعویق میاندازیم.
دلیل بسیار جدی و مهم دیگری که سبب نرسیدن به هدفها میشود، اعتیاد به ضرورت و امور روزمره است که همواره ما را از کارهای مهم باز میدارد.
دلیل دیگر گاهی اوقات میتواند این باشد که ما مطابق با خواسته دیگران برای خود هدفگذاری میکنیم. به عبارتی ما به جای آن که هدفهای خود را زندگی کنیم، هدفهای دیگران را زندگی میکنیم. به همین سبب در چنین مواردی، ما هیجان و شوقی برای رسیدن به آن اهداف نداریم؛ در نتیجه هنگامی که موقعیت هیجانیتری در مسیر ما قرار گیرد، مثل وقت گذرانیهای ساده یا حتی هدفی دیگر، ما از هدف قبلی صرف نظر کرده و تغییر مسیر میدهیم.
چگونه میتوانیم اهداف درستی را برای خود برگزینیم؟
برای پاسخ به این سوال، شاید نخست بهتر است که بگویم هدفِ درست چه ویژگیهایی باید داشته باشد. هدف ما باید هوشمندانه (SMART) انتخاب شود. توضیح جدیدی نیست، ولی هدف باید معیّن (Specific)، قابل اندازه گیری (Measurable)، قابل دستیابی (Achievable)، با رعایت پیش نیازها (Realistic) و زمانبندی شده (Timed) باشد.
آیا هدف گذاری قوانین و اصول معینی دارد؟
فرآیند هوشمند کردن هدف، هدف را قانونمند میکند. مشکل بسیاری از مراجعان، این است که نمیدانند که باید از کجا شروع کنند. فرآیند هوشمندسازی، به هدف ما ساختار میدهد. برای مثال وقتی هدفی خاص (Specific) باشد، بجای آن که بگوییم: «می خواهم لاغر شوم»، میگوییم: «می خواهم ظرف یک ماه آینده با روزی نیم ساعت پیادهروی و یک روز کوه رفتن در هفته و کنترل غذایی، ۴ کیلوگرم وزن کم کنم.» در واقع کارکرد مغز بدین گونه است که به دلیل ترشح دوپامین، وقتی ما چیز معینی را در برابرش قرار میدهیم، که قابل دیدن است، مغز روی آن متمرکز میماند.
قابل اندازه گیری بودن هدف، سبب توانایی در مدیریت کردن آن میشود. انسان چیزی را میتواند مدیریت کند که دارای مقیاس و قابل اندازه گیری باشد. اگر هدف من این است که پولدار شوم، نمیتوانم پایش کنم که آیا در حال پیشروی در مسیرم هستم یا اینکه در مسیر غلط قرار گرفته ام. به همین سبب ما باید معیارهای قابل اندازه گیری برای هدف خود تعیین کنیم.
قابل دستیابی بودن هدف، از اصول دیگر هدفگذاری است. در واقع هدف ما نه باید آنقدر آسان باشد که دستیابی به آن نیاز به تلاش نداشته باشد و نه آنقدر بزرگ و سخت باشد که شخص بداند حتی اگر بسیار تلاش هم کند، امکان دستیابی به این هدف را ندارد و در نتیجه مجددا دست از تلاش بردارد.
واقع بین بودن، یکی دیگر از قوانین و اصول هدفگذاری است. یعنی باید پیشنیازهای هر هدف به درستی رعایت شده باشد. به عبارت دیگر هدف ما، نباید چیزی شبیه به یک آرزو باشد. اینکه من در یک ماه ۴ کیلوگرم وزن کم کنم، قطعا شدنی و واقع بینانه است؛ اما کم کردن ۱۰ کیلوگرم در یک ماه، آرزوی نشدنی است که حتی اگر شدنی هم باشد، بسیار مضر و خطرناک خواهد بود؛ و از همه مهمتر این است که هدف باید زمانبندی داشته باشد. در این مورد هم مجددا ما برای متمرکز ماندن بر هدف خود و ترشح هورمون شادی (دوپامین)، نیاز به تعیین بازه زمانی داریم. در واقع وقتی که ما زمان و روز موعود را تعیین میکنیم، در عمل از اهمال کاری ذهن خود داریم پیشگیری به عمل میآوریم.