یک جلد قرآن، چند شاخه گل، آینه و یک قاب قدیمی؛ تمام آنچه در این محفظههای شیشهای سی، چهل ساله نشسته است بی آنکه اثری از گرد و غبار بر آنها باشد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما؛ شاید به دلیل وجود امثال آقا جمال؛ پدری هشتاد ساله که همزمان با فرزند شهیدش، دستی هم بر سر و روی همسایههای دور و بر میکشد. پدر شهید فرض الله صمدزاده میگوید: دارم خانه شان را تمیز میکنم، فرقی نمیکند اینها همه بچههای من هستند. گوشهای دیگر جوانی در حال شستن چند سنگ قبر شهید گمنام و جارو کشیدن روی آنهاست. او هم معتقد است: شهدا که نیازی به این کار ما ندارند، ما این کار را برای تسلای دل خودمان انجام میدهیم.
مزار شهدای بهشت زهرای تهران پنج شنبهها برای خودش بروبیایی دارد. خانواده شهدا هنوز دلتنگی هایشان را به اینجا میآورند. درددل میکنند، گریه میکنند، بغض هایشان را رها میکنند، دلتنگی میکنند؛ از اینجا همه با حال خوب برمی گردند.
بیشتر از خانواده شهدا، اینجا مردمی در رفت و آمدند که نزدیکترین نسبتشان با شهید دوستی و همسایگی قدیمی با اوست. مزار مدافعان جوان حرم هم در بهشت زهرا حسابی شلوغ است. مردم با این شهدا هم عکس یادگاری میگیرند و هم سالگرد تولد و شهادتشان را جشن میگیرند. مثل شهید رسول خلیلی که این هفته به مناسبت تولدش تعداد زیادی از جوانهای دهه هفتادی به دیدارش آمده بودند. مادر شهید هم گوشهای نشسته بود؛ آرام و صبور و خیره به عکس شهید. حالش را که پرسیدم گفت: هیچ وقت گله گذاری نمیکنم؛ گاهی به آقا رسول میگویم به دیدن من هم بیا، هر چند که ایشان همیشه ظاهر هستند و این ماییم که لیاقت دیدن آنها را نداریم؛ و بعد درباره آقا رسول توضیح میدهد:بصیرتی که در دین و مسایل سیاسی داشت کمکش کرد راهش را تشخیص بدهد و آرزوی دیرینه اش که شهادت بود برسد. من هم با اینکه دلتنگی دارم، ولی بی تابی نمیکنم حتی خوشحالم که فرزندم در این راه رفت. او بهترین راه را انتخاب کرد خداوند هم بهترین هدیه را به او داد.
در میانه پاییز سرد اینجا، گلزار شهدای بهشت زهرای تهران هنوز سبز است؛ و گرم از حضور مردمی که بعد از یک بار، مشتری ثابت حال و هوای این قطعه شده اند. گلزار شهدای تهران سی هزار شهید را در خودش جای داده؛ شهدایی که گمنام باشند یا صاحب نام و نشان فرقی نمیکند. برای این مردم شهدا حکم عزیزترین برادران و فرزندانشان را دارند.