این روزها همه دلها روانه مشهدالرضاست.
به گزارش خبرگزاری صداوسیما، مرکز خراسان رضوی، کافیست صدایش کنی؛ از هر کجای این شهر و دیار که باشی تو را میطلبد؛ چنان طلبیده میشوی که گویی در وسط صحن و سرای حرم امام رضایی و دستانت گره خوردهاند به پنجره فولاد و سرت را که میچرخانی گنبد طلایش را با همان عظمت و جلا میبینی ...
سلام آقا، سلام سرورم، آقاجان دلم برای دیدن گنبدت پر می زند.
به نامه ای که در دستش است اشاره می کند و می گوید: این نامه تازه به دستم رسیده است..
بی تاب است و خواندن نامه را ادامه می دهد: آقای مهربانم، پنجاه سال از زندگی ام می گذرد اما تا به حال نتوانستم در صحن و سرایت بنشینم و به گنبد طلایی ات زل بزنم...
مولا جان، پدر ۹۰ ساله ام هم حتی یک بار درهمه عمرش زائرت نبوده است، آقا جان دیدار به قیامت نیفتد بطلب ، بطلب ، بطلب یا معین الضعفا.
به این قسمت نامه که می رسد، اشک امانش نمی دهد.
از او می پرسم: حاج آقا شما کجا و پیگیری نامه زائر اولیهای آقا امام رضا کجا؟
حاج آقای هاشمیان می گوید: چند سال پیش سفری به کربلا داشتم و خانواده ای را دیدم که دلشان پر می زد برای مشهد.
او که از قماش فروشان کهنه کار بازار تهران است ادامه می دهد: همکار و دوست قدیمی ام آقای گلرو، از ریش سفیدان بازار پارچه تهران که با ما همسفر بود بی سرو صدا به من گفت: به این خانواده قول سفرمشهد را بده ، هزینه اش با من...
این شد جرقه ای برای شروع یک میزبانی و از آن روز بود که ما خود را خادم الرضا دانستیم...
اشک می ریزد و می گوید: این درد را به چه کسی می شود گفت؛ چند کیلومتری آقا باشی، ۹۰ سال از عمرت هم گذشته باشد اما هنوز آرزوی دیدن حرمش روی دلت مانده باشد، بخواهی بیایی اما نشود که نشود...
چه از این زیباتر که اگر دستت می رسد کاری کنی و گره ای بگشایی.
حاج امیر هاشمیان ادامه می دهد: قربان آقا علی ابن موسی الرضا بشوم ما رسم عاشقی را از خودش آموخته ایم و حالا هرچه به پایان ماه صفر نزدیک میشویم دل های بیشتری روانه مشهد است و شاید نامه های بیشتری...
حاج آقای هاشمیان می گوید: امروز زائری ویژه مهمان حضرت است و ساعت ۸ صبح به استقبالش می روم.
از او می خواهم تا همراهش باشم.
ساعت هشت صبح/ راه آهن مشهد
بین هیاهوی مسافران و چهره هایی که از چشمانشان غم می چکد و تاب خداحافظی با امام مهربانشان را ندارند، عده ای از شادی چشمانشان برق می زند، تازه نفسند و بی تاب زیارت...
صدای حاج آقای انصاریان و صلوات خاصه حضرت فضای سالن راه آهن را پُرمی کند، همه دلشان روانه حرم شده است.
انتظار حاج آقای هاشمیان به پایان می رسد و مهمانان خاص آقا امی رسند و بی امان اشک می ریزند.
یا شمس الشموس/ آقای مهربانم/رفیق قدیمی من، حتی من که همسایه تان هستم، منی که در حرمتان قد کشیده ام دلم میخواهد، جای میهمانانتان بودم.
عجیب دلشان را برده اید، چه بی پروا اشک می ریزند و ضجه می زنند و چه بی تابند برای زیارت.
11 مسافری که شما دست خطشان را خوانده و پای آرزویشان را امضا کرده اید، رسیدند آقا ، چشمتان روشن.
آنقدر خوشحالند که در پوست خود نمی گنجند؛ دلشان غنج می رود برای حرم، برای زیارت، برای صحن اسمال طلا و پنجره فولاد، برای خستگی دلچسب پس از زیارت، برای قدم زدن در دکان های چفت در چفت بازار رضا و گرفتن یک عکس یادگاری با گنبد و بارگاه در عکاسخانه دیوار به دیوار حرم.
حاج آقای هاشمیان مسافران را اسکان می دهد تا پس از استقرار رهسپار حرم شوند...
حسین که خاص ترین مسافر آقاست، از زمانی که چشمش را باز کرده است نه توانی برای قدم زدن داشته و نه زبانی برای حرف زدن، اما اسم رضا که می آید گل از گلش می شکفد و فقط یک کلمه را از او می توانی به خوبی بشنوی آن هم رضاست...
مادر حسین می گوید: حسین عاشق مشهد است و آقا امام رضا علیه السلام.
می گوید: پنجاه سالی هست که پسرش زمین گیرو ویلچرنشین شده است، بارها آقا را به جوادش قسم داده ام که نگاهش را از مهدی من دریغ نکند.
به خودم نگاه می کنم و به فکر فرو می روم؛ قدری تنهایشان می گذارم؛ با خودم می گویم کجای راه را غلط رفته ام که سالهاست افتخار همسایگی اش را یدک می کشم اما تا این لحظه زیارتی به این باصفایی نداشته ام...
زیارتی که به عمر خود درک نکرده ام...
از دختر کوچک خانواده تا مادربزرگ پیر اولین آرزو و دعایشان ظهور فرزند فاطمه (س) است که با آمدنش غم از دل برود و حال دل همگان خوش شود.
نگاهشان می کنم غرق در شور زیارتند، حرفهایشان را می توانم از چشمانشان بخوانم .
با خواهران حسین صحبت میکنم، میگویند: باورمان نمی شود که روز شهادت علی ابن موسی الرضا مهمان خانه آقا باشیم و نمک گیر سفره اش...
اشک امانشان نمی دهد و صدای هق هقشان در حرم می پیچد...
مشهدی هایی را میبینم که گهگاهی دستشان روی شانه یکی از یازده مسافرست و التماس دعا دارند.
خیلی حرفست خودت حرم باشی اما نگاهت به دستان مسافری باشد که اقا صدایش را بهتر از ما می شنوند...
این خانواده بارها از حاج آقای هاشمیان پرسیدند که چه شد؟
که ما را آورد؟
...! بگویید تا بدانیم
حاج آقای هاشمیان نام امام هشتم از زبانش نمی افتد و می گوید حضرت خواست و آمدید...
نامی از بانی خیر و آن خادم الرضای بازار پارچه تهران نمی آورد.
اما آنکه باید بداند، رضاست
که نگفته می داند...
خبرنگار: فاطمه سلطانی
سردبیر: مریم یعقوبی