واقعه ۷ تیر و شهادت شهید دکتر بهشتی و ۷۲ تن از یارانش یکی از نقاط عطف دوران پس از انقلاب اسلامی است. این حادثه در زمانی رخ داد که کشور با بحرانیترین وضعیت پس از انقلاب اسلامی مواجه بود.
در وضعیتی که کشور در دو جبهه داخلی و خارجی با تهدید جدی مواجه بود منافقین با اقدامات جنایتکارانه خود یاران مؤثر انقلاب اسلامی را یکی پس از دیگری ترور میکردند.
روز قبل از فاجعه ۷ تیر حضرت آیت الله خامنهای هدف ترور مجاهدین (منافقین) قرار گرفت، اما خوشبختانه جان سالم بدر برد. فردای آن روز نیز واقعه ۷ تیر روی داد که در آن شهید بهشتی به عنوان یار مؤثر انقلاب و ۷۲ تن از یارانش به شهادت رسیدند.
با شهادت شهید بهشتی که همزمان بود با جنگ خطرناک داخلی و خارجی، همه فکر میکردند که نظام اسلامی در سراشیبی سقوط قرار گرفته است. غافل از آن که رهبری امام، خون پاک شهیدان و ایمان و اراده ملت، اجازه نخواهد داد خدشهای به نظام وارد شود؛ لذا دیدیم علیرغم ترورهای بعدی به خصوص شهادت رئیس جمهور و نخست وزیر، نظام اسلامی به حیات خود ادامه داد. این مسأله نشان داد که نظام از پشتوانه مردمی برخوردار است و تا این پشتوانه وجود دارد، علیرغم از دست دادن نیروهای برجسته به حیات خود ادامه میدهد.
از طرف دیگر فاجعه ۷ تیر و انجام ترورهای دیگر توسط منافقین شروع مرحله خطرناکی از اقدام خشونت آمیز و تروریستی بود که هزینه زیادی را بر ملت ایران تحمیل کرد. البته با نگاه به وضعیت کنونی منافقین، برای هیچ کس شکی باقی نمیماند که این گروه تروریستی و منفور ملت کاملاً با شکست روبرو شده است.
اما لکه ننگ شروع اقدامات تروریستی بر علیه شخصیتهای برجسته و منافع ملی کشور بر پیشانی آنها باقی خواهد ماند و تا ابد پاک نخواهد شد.
در اینجا مروری داریم بر مبارزات شهید بهشتی، زمینههای فاجعه ۷ تیر، تخریب شخصیت شهید بهشتی، اهداف دشمنان از پدید آوردن این حادثه، شرح حادثه و واکنش امام. در پایان نیز تحلیلی در مورد فاجعه ۷ تیر ارائه خواهد شد.
شهید بهشتی در دوم آبان ۱۳۰۷ در شهر اصفهان در محله «لومبان» متولد شد. پدر وی روحانی بود و در هفته چند روز در شهر کار میکرد و یک روز هم به یکی از روستاهای نزدیک برای برگزاری نماز جماعت و انجام امور مردم میرفت.
شهید بهشتی در سن ۴ سالگی تحصیلاتش را در یک مکتب خانه شروع کرد. خیلی سریع خواندن و نوشتن و نیز خواندن قرآن را یاد گرفت. او به عنوان کودکی تیز هوش معرفی شد.
بعد نوبت به دبستان رسید. او در دبستان دولتی ثروت امتحان ورودی را داد و برای کلاس ششم قبول شد، اما چون سنش کم بود او را در کلاس چهارم قبول کردند. در آن سال در امتحان ششم ابتدائی شهر نفر دوم شد. از آنجا به دبیرستان سعدی رفت. سال اول و دوم را در دبیرستان گذرانید که حوادث شهریور ۱۳۲۰ پیش آمد. با حوادث شهریور ۲۰ علاقه و شوری در نوجوانها برای یادگیری معارف اسلامی بوجود آمده بود.
از آنجائیکه شوق شهید بهشتی به رها کردن درس و دنبال طلبگی رفتن زیاد بود در سال ۱۳۲۱ تحصیلات دبیرستانی را رها کرد و به مدرسه صدر اصفهان رفت.
در سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۵ در اصفهان، ادبیات عرب، منطق کلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواند. حوزه با لطف زیاد با ایشان برخورد میکرد، بدین سبب که پدر بزرگ شهید بهشتی مرحوم حاج میر محمد صادق مدرس خاتون آبادی از علمای برجسته حوزه بوده و در سن یک سالگی شهید بهشتی فوت کرده بود، در ذهن اساتید چنین تداعی میشد که شهید بهشتی میتواند یادگاری از آن استاد باشد.
شهید بهشتی در سال ۱۳۲۵ به قم آمد. حدود شش ماه در قم بقیه سطح، مکاسب و کفایه را تکمیل کرد و از اول سال ۱۳۲۶ درس خارج را شروع کرد. درس خارج فقه و اصول را نزد استادانی، چون حضرت آیت الله محقق داماد، امام خمینی، بروجردی، محمد تقی خوانساری و حجت خواند.
او مقداری از کفایه را نیز پیش آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی فرا گرفت. در اصفهان در فلسفه منظومه را خوانده بود، اما از آنجائیکه به گفته خود شهید بهشتی استاد فلسفه در آن موقع کم بود نتوانست آن را ادامه دهد.
شهید بهشتی خود به مطالعه فقه و اصول و مطالعات دیگر میپرداخت و در اصفهان و قم نیز تدریس میکرد. او در قم نیز شاگردی آیت الله طباطبائی را در فلسفه در کارنامه خود داشت.
در سال ۱۳۲۷ به فکر افتاد که تحصیلات جدید را ادامه دهد؛ بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه به دانشکده معقول و منقول (الهیات کنونی) وارد شد و دوره لیساس را تا سال ۱۳۳۰ به اتمام رسانید.
بعد از گرفتن لیسانس در سال ۳۰ لیسانس را گرفت و برای ادامه تحصیل راهی قم شد. او ضمناً به عنوان دبیر انگلیسی در مدرسه حکیم نظامی قم مشغول به کار شد.
او از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵ بیشتر وقت خود را صرف کارهای فلسفی کرد و به درس استاد علامه طباطبایی میرفت. در سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۸ دوره دکترای فلسفه و معقول را در دانشکده الهیات گذراند. این در حالی بود که در قم سکونت داشت و برای درس به تهران میآمد.
در همان سال ۱۳۳۸ جلسات گفتار وی شروع شد و برای رساندن پیام اسلام به نسل جستجوگر به همراه آقایان مطهری و طالقانی در این جلسات شرکت میکرد.
در سال ۱۳۳۹ شهید بهشتی به فکر سامان دادن به حوزه علمیه قم افتاد. او توانست یک طرح و برنامه تحصیلات علوم اسلامی در حوزه تهیه کند. این طرح برای ۱۷ سال بود و پایهای شد برای تشکیل مدارس نمونه از جمله مدرسه حقانیه یا مدرسه منتظریه.
شهید بهشتی در سال ۱۳۴۱ در انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی و روحانیت حضور پیدا کرد او همان سالها در قم برای تقویت پیوند دانشآموز و طلبه و دانشجو دست به ایجاد کانون دانش آموزان قم زد و جلسات سخنرانی در آنجا برگزار کرد. در زمستان سال ۴۲ او را ناچار کردند که از قم خارج شود و به تهران بیاید.
سال ۴۲ به تهران آمد و با گروههای مبارز از نزدیک رابطه برقرار کرد. با جمعیت هیأتهای مؤتلفه رابطه فعال و سازمان یافته داشت و در همین جمعیت بود که به پیشنهاد شورای مرکزی، امام یک گروه چهار نفری به عنوان شورای فقهی و سیاسی برای آنها تعیین کردند که عبارت بودند از آقایان مطهری، انواری، مولایی و بهشتی. در سال ۱۳۴۳ که در تهران سخت مشغول این کارها بود مسلمانان هامبورگ برای مسجد تازه بنیاد هامبورگ که بدست مرحوم بروجردی بنا شده بود، تقاضای یک روحانی کردند. آیتالله حائری و آیتالله میلانی به شهید بهشتی اصرار کردند که به آنجا برود.
از طریق آیتالله خوانساری گذرنامه تهیه شد و شهید بهشتی به هامبورگ رفت. شهید بهشتی هسته انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان را در آنجا بوجود آورد. شهید بهشتی مرکز اسلامی هامبورگ را سازمان داد. او بیش از ۵ سال آنجا بود او سفری به مکه مکرمه برای حج و به سوریه و لبنان داشت او سپس برای دیدار دوستان بخصوص امام موسی صدر به ترکیه رفت.
در سال ۱۳۴۸ سفری به عراق کرد و به خدمت امام رسید. در سال ۱۳۴۹ برای یک سفر به ایران آمد و طبق پیشبینی ها رژیم مانع بازگشت وی شد.
در سال ۵۰ یک جلسه تفسیر قرآن داشت که در روزهای شنبه به عنوان مکتب قرآن برگزار میشد و مرکزی بود برای تجمع جوانان فعال و مؤمن. در سال ۵۴ در این رابطه و روابطی که بیرون از کشور داشت توسط ساواک دستگیر شد و چند روز در کمیته مرکزی بود تا بالاخره آزاد شد.
در سال ۱۳۵۵ به همراه دیگران هستههایی برای کار تشکیلاتی بوجود آورد و در سال ۵۷-۱۳۵۶ جامعه روحانیت مبارز با همکاری روحانیون دیگر شکل گرفت. شهید بهشتی در همان سالها در صدد ایجاد تشکیلات گسترده مخفی یا نیمه مخفی و نیمه علنی به عنوان یک حزب و یک تشکیلات میانی بود.
در سال ۵۶ مبارزات اوج گرفت. در این زمان همه نیروها برای مبارزه متمرکز شدند. در سال ۵۷ شهید بهشتی بار دیگر دستگیر و سپس آزاد شد.
شهید بهشتی از عناصر فعال جامعه روحانیت بود که در سازماندهی و رهبری تظاهرات و راهپیماییهای میلیونی مردم مسلمان ایران نقش بزرگی به عهده داشت. آخرین باری که ساواک او را دستگیر کرده بود، به او اعلام کردند: که بخاطر نقش آینده وی در راهپیمائیهای تاسوعا و عاشورا او را دستگیر کردهاند.
بعد از رفتن امام به پاریس شهید بهشتی چند روزی به خدمت امام رسید و در آنجا با نظر امام و مشورت شهید بهشتی و دیگران، هسته شورای انقلاب ریخته شد. یکی از نخستین اعضای شورا دکتر بهشتی بود که از طرف حضرت امام (ره) انتخاب شد. آیتالله دکتر بهشتی پس از مدتی به عنوان دبیر شورا انتخاب شد.
این شورا در آن برهه حساس و سرنوشت ساز وظیفه مهمی را بر دوش داشت و منشأ خدمات فراوانی به اسلام و انقلاب گشت. بویژه آن که در آن دوران به خاطر آشفته بودن اوضاع و نبود قوه مقننه این شورا نقش قانون گذاری را داشت و دو وظیفه مهم را انجام میداد. یکی تصویب قوانین مورد نیاز کشور و دیگری اجرای آن قوانینی که این اجرا تا تشکیل دولت موقت ادامه داشت.
در مدت کوتاه یک سال و نیم پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا تشکیل مجلس شورای اسلامی قانونهای مهم و ضروری را تصوب و اجرا کردند که تثبیت نظام اسلامی را در پی داشت.
دکتر بهشتی مدتی نیز از طرف شورای انقلاب به دادگستری رفت تا به بازسازی این تشکیلات قضایی بپردازد و آن را از وجود قضات منحرف پاک سازد و قضات انقلابی متعهد را به کار گیرد.
پس از آنکه انقلاب مقدس اسلامیان با رهبریهای پیامبر گونه حضرت امام به طرزی معجزه آسا به پیروزی رسید، شهید بهشتی که از هوش وسیع و فکری روشن و قدرت مدیریتی کم نظیر و صبر و استقامتی وافر برخوردار بود، برای خدمت به انقلاب کم همت بست و با ایثار و گذشت و جامعیت کم نظیرش در تمام مسایل علمی و سیاسی و اجتماعی خدمات شایانی به اسلام و انقلاب ارایه داد.
پس از آنکه اولین مجلس خبرگان توسط نمایندگان منتخب مردم تشکیل شد، مهمترین وظیفهای که بر دوش داشت، تدوین قانون اساسی بود.
در آن هنگام دکتر شهید بهشتی-که بحق معماری متبحر برای این نظام بودند– نایب رئیس مجلس خبرگان بود و بیشتر جلسات مجلس خبرگان به ریاست ایشان برگزار میشد.
شهید بهشتی با همفکری و همیاری اعضای دیگر مجلس خبرگان قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را تدوین کردند که به تأیید امام و تصویب امت رسید.
یکی از اقدامات شهید بهشتی در تدوین قانون اساسی، روشن کردن جایگاه ولایت فقیه در نظام اسلامی بود. گرچه برخی افراد ملیگرا و لیبرال با اصل ولایت فقیه مخالفت کردند، اما آیتالله بهشتی به دلایل و براهین آنها به طور مستند پاسخ داد. سرانجام اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان تصویب شد.
پس از استقرار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (ره) مسئولیت دیوان عالی کشور را که بالاترین مقام قضایی بود در اسفند ماه ۱۳۵۸ به دست آیتالله بهشتی سپرد تا برای این تشکیلات حیاتی که نقش مهم و تعیینکنندهای در جامعه دارد با درک و درایت والای ایشان برنامه نوین و دقیق فراهم گردد و عدل و قسط در جامعه رواج بیابد.
ایشان نیز در طول مدت این مسئولیت خطیر و شریف، منشأ خیر و خدمت گشت و امور قضایی کشور را سر و سامان داد و آن را انسجام بخشید و برای اسلامی کردن و پیاده کردن احکام اسلام، فعالیت گستردهای انجام داد و با به کارگیری قضات عادل و عالم، نظام قضایی را دگرگون ساخت.
شهید بهشتی همچنین با صلاحدید امام خمینی (ره) در فروردین ۱۳۵۸ حزب جمهوری اسلامی را با همفکری و همکاری مقام معظم رهبری و دیگر دوستان تأسیس کرد تا پایگاهی برای سازماندهی نیروهای مسلمان و متعهد باشد.
با تشکیل این حزب بود که لیبرالها و ملیگراها نگران شدند لذا در جهت مخالفت با این حزب و خدشه دار کردن آن تلاشهای فراوانی صورت دادند.
آیت الله بهشتی تا هنگام شهادت به عنوان دبیر کل حزب جمهوری اسلامی انجام وظیفه نمود.
الفـ برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری
وقتی در مجلس خبرگان قانون اساسی پیرامون اختیارات رئیسجمهور بحث میشد، بنی صدر از جمله کسانی بود که خواستار قدرت زیادتری برای رئیسجمهور بود. شاید یکی از دلایل مخالفت وی قدرت قانونی ولایت فقیه و جایگاه او در قانون اساسی بود.
با وجودی که به نظر میرسید بعد از تصویب حدود اختیارات رئیسجمهوری کسانی که قدرت او را ناچیز میدانند از نامزدی برای آن خودداری کنند، اما بنی صدر علیرغم نارضایتی از میزان قدرت رئیس جمهور، کاندیدای ریاست جمهوری شد.
اگر به توقعات او از قانونی اساسی دقت کنیم این پیش داوری در ما بوجود میآید که او دیر یا زود به مقابله یا قانون اساسی بر خواهد خاست و ملاحظه شد که کلیه حرکات وی در واقع زمینه سازی برای حاکمیت خط خود بود که مغایر با محور قانون اساسی یعنی ولایت فقیه بود. اما او در راه حاکمیت بینش خود خط امام را در برابر خود میدید. به همین دلیل نهایت کوشش خود را برای نابودی آن بکار گرفت.
فرماندهی کل قوا دست بنی صدر را برای پیشبرد مقصود بازتر کرد و مسأله جنگ نیز برایش مصونیت شد. تا آنجا که میگفت: «تضعیف من تضعیف ارتش اسلام است و با این موضع جبهه گستردهای را در داخل برای مخالفت با خط امام گشود. بنی صدر در شرایطی که کشور به وحدت و ثبات احتیاج داشت بحثهایی همچون رفراندوم برای تغییر قانون اساسی را مطرح میکرد. او در جایگاه شورای نگهبان نیز قرار میگرفت و بجای آن شورا که از لحاظ قانونی مفسر قانون اساسی بود، قانون اساسی را مطابق خود تفسیر میکرد. بنی صدر همچنین تمامی نهادهای خارج از کنترل خود و نهادهای انقلابی را مورد حمله قرار میداد.»
بنی صدر علیرغم آنکه در اصل با اختیارات امام مخالف بود، سعی میکرد که خود را طرفدار امام بداند و با جدا کردن امام از یارانش، به پیروان خط امام حمله میکرد. نمونهای از آن پیام ۱۵ خرداد وی بود که او بعد از تأیید حرکت مردمی امام، بلافاصله به پیروان امام با عنوان «حاکمیت» حمله ور شد.
هدف بنی صدر هم تنها گذاشتن امام بود و هم منزوی کردن نزدیکان امام با این حال امام علیرغم آنکه در مراحل اولیه بخاطر احترام به رأی مردم دست بنی صدر را باز گذاشته بود، بعد از آنکه رفتار او را خلاف وحدت کشور و انسجام نیروهای داخلی دانست، طی حکمی یک جملهای او را از فرماندهی کل قوا بر کنار کرد. متن حکم امام چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
ستاد مشترک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران
آقای ابوالحسن بنی صدر از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار شده اند.
روح الله موسوی الخمینی ۲۰/ ۳/ ۶۰
این در حالی بود که امام قبل از آن به بنی صدر در قبال تندروی هایش هشدار داده بود. امام طی سخنرانی فرموده بود:
«با اشخاصی که زائد بر صحبت بخواهند تشنج ایجاد کنند، با اشخاصی که میخواهند صف آرایی بکنند در مقابل دادستانی، در مقابل مجلس و در مقابل ارگانهای دیگر من همان را خواهم کرد که با محمدرضا عمل کردم»
با هشدار امام به بنی صدر و پس از برکناری وی از فرماندهی کل قوا، انتظار میرفت که بنی صدر به اقدامات تندروانه خود خاتمه دهد. اما از آنجائیکه ماهها قبل بین صدر و همدستانش از یک طرف و مجاهدین خلق (منافقین) و گروههای محارب از طرف دیگر همکاری و اتحاد بوجود آمده بود، بنی صدر فکر میکرد با حمایت این گروهها میتواند به مقابله با امام برخیزد.
اقدامات بنی صدر تا آنجا پیش رفت که مجلس رأی به عدم کفایت سیاسی وی داد و امام خمینی (ره) نیز عزل او از ریاست جمهوری را تأیید کرد.
با عزل بنی صدر گروههایی که زیر پوشش طرفداری و حمایت از وی به توطئه گری میپرداختند حیات خود را به طور کلی در معرض خطر میدیدند. بر این اساس آنها دست به افراطیترین کارها زدند تا انتقام شکست مهلک خود از نیروهای خط امام را بگیرند. آنها سعی کردند که جای خالی او را با اقدامات خشونت بار پر نمایند. بدین ترتیب اقدامات تروریستی آنها شروع شد که به واقعه ۷ تیر انجامید.
ب - اعلام حرکت مسلحانه از طرف منافقین
پس از عزل بنی صدر منافقین به بهانه اقدام مجلس شورای اسلامی در عزل وی جنگ مسلحانه را شروع کردند. با اعلام جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی، حمله به مردم و کشتار آنان توسط منافقین در خیاباهای تهران آغاز شد.
منافقینی که با عزل بنی صدر آخرین امید خود را بر باد رفته میدیدند، اقدام به جنگ مسلحانه کرده و هواداران فریب خورده را برای بازگرداندن ریاست جمهوری به بنی صدر و قبضه کردن قدرت وارد عمل نمودند.
منافقین از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی به دلیل آنکه خود را پیگیرترین نیرو برای مبارزه با مردم میدیدند، سودای حاکمیت بر مردم را در سر داشتند و همه امکانات خویش را در راه تحقق این خواسته بکار گرفتند.
این هدف آنان را به موضع گیری در برابر انقلاب و امام کشاند و سرنوشت آنان را با سرنوشت وابستهترین مهرههای استکبار پیوند زد.
منافقین در تحلیلهای خود از قبل از انقلاب روحانیت را فاقد توانایی در رهبری مبارزه علیه شاه و ساقط کردن آن میدانستند. بعد از انقلاب نیز فقط گروه خود را شایسته رهبری نظام میدانستند.
اما آنها با اوج انقلاب اسلامی و ورود امام به ایران به ناچار با امام بعنوان یک روحانی که میتواند زمینههای سقوط رژیم شاهنشاهی را فراهم کند، برخورد نمودند.
آنها بعد از انقلاب نیز علیرغم پذیرش رهبری امام خمینی، فقط خود را قادر به مبارزه علیه آمریکا میدانستند.
نیروهای منافقین معتقد بودند که علاوه بر آنان دو قشر متمایز دیگر در هدایت جمهوری اسلامی نقش دارند یکی لیبرالها و دیگری روحانیون آنها لیبرالها را به خود نزدیکتر میدیدند و لذا سعی داشتند با همکاری آنان روحانیون را حذف کنند. البته آنگاه به جنگ لیبرالها بروند و حاکمیت خویش را محقق سازند.
اتحاد منافقین با بنی صدر با همین هدف حذف روحانیت بود، البته آنها هدفهای دیگر نیز داشتند. از جمله اینکه با این کار میتوانستند در نظر غربیها خود را بعنوان یک نیروی شایسته برای جایگزینی در حاکمیت ایران مطرح نمایند.
همچنین آنان با افشاندن بذر تفرقه در میان بنی صدر و پیروان خط امام و خستگی مردم از این درگیریها، زمینه خوبی برای تبلیغات در میان مردم و جذب نیروهای بیشتر فراهم میکردند. بنی صدر نیز چنین تصور میکرد که با جذب منافقین خواهد توانست تمام طیف ضد انقلاب را زیر پوشش خود قرار دهد. بدین سان اتحاد بین آنها شکل گرفت.
به دنبال این اتحاد که بدنبال طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر توسط مجلس انجام گرفت، منافقین با اعلام حرکت مسلحانه نشان دادند که از نظر سیاسی به بن بست رسیده اند و راه حل نظامی را برگزیده اند.
ج - نفوذ منافقین در تشکیلات انقلاب اسلامی
منافقین بعد از پیروزی انقلاب به دستور اربابان خارجی خود برای اینکه بتوانند در صورت ضرورت به ترور مسئولین و مدافعان جمهوری اسلامی بپردازند به هواداران و اعضاء فعال خود دستور دادند تا به هر طریقی که مسئولین را مشکوک نکند به ارگانهای اسلامی همچون کمیتهها و ارگانهای انقلاب، جهاد سازندگی، حزب جمهوری اسلامی و ... نفوذ کنند و مرکزیت سازمان نیز در این راه هواداران و اعضای خود را یاری و مدد میرسانید.
سران سازمان، نیروهای نفوذی خود به سازمانهای اسلامی را برای اجرای حرکت مسلحانه خود نگه داری میکردند و حتی برای آنکه نیروهای خود را از خطر شناسایی توسط خط امامیها نجات دهند، در روزنامه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق (منافقین) آن اعضاء را به باد تهمت و حمله و تمسخر و افشا میگرفتند. برای نمونه محمدرضا کلاهی که عامل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی بود، یک بار در نشریه مجاهد به عنوان سر دسته چماقداران افشا شد و تا آنجا که توانستند به وی حمله کردند تا نیروی خط امام و حزب جمهوری اسلامی وی را بیشتر به خود جذب کنند و او را محرم اسرار خود قرار دهند.
د - آماده سازی افکار عمومی توسط مطبوعات وابسته
یکی از عوامل ایجاد واقعه هفتم تیر جوسازی مطبوعات وابسته و ضد انقلابی در آماده ساختن اذهان عمومی برای بروز این جنایت بود. اگر در مسیر پرتلاطم اواخر سال ۵۹ و اوایل سال ۶۰ بنگریم میبینیم که روزنامههای ضد انقلاب و لیبرالها با تمام امکاناتشان درصدد القاء موهوماتی بودند تا مردم را نسبت به مهرههای سرشناس و اصلی انقلاب بدبین سازند و از این طریق زیربنای پایگاه مردمی جمهوری اسلامی سست و سپس با یک ضربه کل نظام را سرنگون سازند.
ترور مدیران خط امام، خارج کردن مردم از صحنه از طریق ایجاد رعب و وحشت و ترور، از بین بردن زمینههای حاکمیت قانون اساسی و از هم پاشیدگی انسجام مسئولین، مقابله با تفکر تشکیلاتی در اداره امور انقلاب، درگیر کردن انقلاب با بحرانهای داخلی و غافل شدن از توطئههای خارجی و منزوی کردن جمهوری اسلامی از جمله اهداف پدید آورندگان فاجعه ۷ تیر ۱۳۶۰ بود.
اصلیترین هدفی که حادثه بمب گذاری در مقر حزب جمهوری اسلامی داشت ترور مدیران خط امام بود. این مدیران بعد از عزل بنی صدر و رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت سیاسی وی خط لیبرال و متمایل به غرب را تضعیف کرده بودند. این در حالی بود که بدلیل تازه تأسیس بودن نهادها و عدم شکل گیری کامل ساختارها، نقش مدیران در اداره نهادها بسیار تأثیر گذار بود.
هدف دیگر این بود که با ایجاد رعب و وحشت و ترس و ناامیدی مردم را از صحن خارج کنند و در فرصت مناسب از طریق اقدامات براندازانه خود را به قدرت برسانند. برای دستیابی به این هدف آنها قصد داشتند نیروهایی را که در سازماندهی مردم نقش دارند از میان بردارند.
با تدوین قانون اساسی و تشکیل نهادهای مختلف انقلاب در راه ثابت شدن گام بر میداشت.
دشمنان سعی داشتند که از طریق تضعیف نهادها و در نتیجه عملی نشدن قانون اساسی، زمینه هرج و مرج را فراهم کنند. از اکثریت اندختن مجلس یکی از اهدافی بود که در همین راستا پی گیری میشد. آنها سعی کردند با از بین بردن بسیاری از نمایندگان، مجلس را از اکثریت بیاندازند و بدین وسیله یکی از نهادهای مهم را بی اثر کنند.
مشغول کردن رهبران جمهوری اسلامی به بحرانهای داخلی و ایجاد فرصت برای ضربه زدن از خارج از دیگر اهداف فاجعه ۷ تیر بود. بویژه ما در جنگ به سر میبردیم و بحرانهای داخلی به دشمنان خارجی برای شکست نظام کمک میکرد.
با ایجاد ناامنی در ایران، سعی میکردند که ایران را منزوی کنند. آنها با ایجاد بحران اینچنین وانمود میکردند که در ایران قدرت با ثباتی وجود ندارد تا بتواند با کشورهای خارجی رابطه برقرار کند.
فعالیتهای ایثارگرانه و قدرت شگرف شهید بهشتی در انجام امور و سازش ناپذیری او باعث شد که دشمنان اسلام و انقلاب به انحاء مختلف دست به تلاش بزنند تا شخصیت والای او را متلاشی کنند.
بنی صدر یکی از بزرگترین موانع راه سلطه جوئیهای نامشروع خویش را وجود شهید بهشتی میدانست. نه تنها بنی صدر، بلکه تمام گروههای معاند و ضد انقلاب از جمله سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و عوامل لیبرال و ملی گرا و روشنفکرهای وابسته، با آن شهید سرستیز داشتند.
بنی صدر و دار و دسته اش که مهمترین آنان مجاهدین خلق (منافقین) بودند با طرحی خائنانه در نظر داشت که روحانیت و نیروی مؤمن و فعال و متعهدی را که سخت بر معیارهای مکتبی اصرار میورزند، از تسلط بر امور دور سازد و خط متمایل به غرب را جایگزین آن کند.
نا جوانمردانهترین راهی که بنی صدر برای نیل به هدف شوم خویش انتخاب نمود این بود که توسط عواملش شخصیت شهید بهشتی را در سطح جامعه لکه دار کند و بر این اساس بود که سیل دروغ، تهمت و ناسزا از همه طرف بسوی شهید مظلوم سرازیر گشت و این تبلیغات مسموم نه تنها در تمام شهرها رسوخ نمود، بلکه در دل روستاهای کشور نیز راه پیدا کرد.
چیزی نگذشت که تهمتهای «قدرت طلبی کردن» «انحصار طلب بودن»، «سوء استفاده کردن از بیت المال» «بانی تمام نابسامانیها و عقب ماندگیها بودن»، «ارتباط با بیگانه داشتن» و دهها تهمت و افتراء دیگر شخصیت مقدس شهید بهشتی را در سطح جامعه اسلامی با علامتهای سؤال مواجه کرد. این تبلیغات دروغ علاو ه بر آنکه خوراک تبلیغات دشمنان داخلی انقلاب گردید، رسانههای گروهی دنیای استکبار را نیز تغذیه نمود.
شهید مظلوم آیت الله بهشتی بخاطر اینکه بر معیارهای اسلامی سخت پافشاری میکرد و سعادت و رستگاری ملت اسلام را جز با اطاعت از مقام ولایت فقیه میسر نمیدانست و هر اندیشه باطل و انحرافی دیگری را که میخواست ولایت فقیه را از ارزش انداخته و روحانیت اسلام را منزوی سازد طرد مینمود، مورد خشم و غضب و کینه طیف گستردهای که با نظام جمهوری اسلامی مخالفت میکردند و از دشمنان سرسخت روحانیت بودند، واقع شد.
مخالفان شهید بهشتی حتی این شایعه را راه انداختند که او از طرف رژیم شاه به آلمان رفته و مسئولیت مرکز اسلامی هامبورگ را به عهده گرفته است. در صورتی که ایشان به دلیل مبارزه با رژیم از قم تبعید شد و از طرف مراجع تقلید به آلمان رفت.
هنگامی که سیل تهمت به سوی شهید بهشتی سرازیر بود، دوستان او از وی میخواستند که به دفاع از خود بپردازد شهید بهشتی فرمود: طبق آیه قرآن خداوند از کسانی که ایمان داشته باشند دفاع میکند. یکی از یاران شهید بهشتی میگوید: «من به ایشان گفتم که شما بروید از امام بخواهید یک جمله بگویند تا شما مشکل تان حل شود. نفوذ امام به گونهای است که وقتی یک جمله در تأیید شما بگویند، همه شایعات از بین میرود او با دستشان به شانه من زدند و گفتند: ما امام را برای کارهای بالاتر میخواهیم برای دفاع از شخص خودمان نمیخواهیم. صبر داشته باشید! بگذارید ما با عملکرد خودمان به مردم بگوئیم که این شایعات درست نیست. نرویم از امام و از دیگران مایه بگذاریم، برای اینکه خود ما را از زیر سئوال بیرون بیاوریم عملکرد ما باید ما را از زیر سئوال بیرون بیاورد.»
دکتر بهشتی درباره انگیزه دشمنان از شایعه پراکنی و سمپاشی چنین میگوید: «یکی از علل و عوامل این همه حمله و هجوم به من و امثال من این است که ما همواره در برخوردها، اعتماد به نفس و خوش بینی به آینده و امید به جامعه داده ایم. به خیال خودشان میکوشند ما را که همواره پیک امید برای جامعه بوده ایم، به صورت انسانهایی ناامید درآورند تا براحتی موج یأس و ناامیدی را در جامعه افزایش دهند.
شهید بهشتی در جای دیگر در مورد سیل تهمت علیه ایشان چنین میگوید: «خداوند نعمتی را بر من ارزانی داشته و آن این است که در سطح دنیا دشمنان و حتی در سطح ایران دشمنان و فریب خوردگان و یا مزدوران آگاه به من هر چه دلشان خواسته گفتهاند. آنقدر درباره من در تلویزیونها و رادیوهای اروپا و آمریکا و در مجلات و نشریات بد میگویند و بد مینویسند و آنقدر در داخل ایران روزنامهها و شب نامهها و بلندگوها درباره من سمپاشی میکنند که الی ماشاء الله. ولی من به هر گوشهای از ایران میروم، چه در تهران و چه در شهرها با مهر و عطوفت و لطف مردم روبرو میشوم.»
در یکی از سخنرانیها در یکی از یادداشتها که به دستم رسیده بود، نوشته بودند که گروهی علیه شما دروغ میگویند و سمپاشی میکنند و شما هم سکوت میکنید حرفها را به مردم نمیگوئید و این سبب میشود که مردم دچار سردرگمی شوند.
درست است انسان وظیفه دارد اگر دروغی و خلافی درباره اش گفته میشود، توضیح بدهد. ولی پاسخ من به آنها این است که تجربه به ما نشان داده است که اگر ما صمیمانه و مخلصانه به این مردم خدمت کنیم نه به خاطر تشکر مردم بلکه بخاطر رضای خدا خدمت کنیم خداوند اینقدر سپاهیانی دارد که شما نمیبینید و آنها را میفرستد و کلیه دشمنان را باطل میکند. درباره همسر من میگفتند، همسر آلمانی دارد. من اصلاً سیگار نمیکشم، گفتند زیر سیگاریش طلاست.
گفته بودند این با ماشین که از در خانه اش وارد میشود باید یک ربع ساعت راه بروی تا به ساختمان برسی. این دروغها را مردم تا کی باور میکنند. تنها افتخار من این است که طلبهای هستم که هر چه از دستم بر میآید به این انقلاب خدمت بکنم.
جلسه هفتگی حزب یکشنبه شبها تشکیل میشد. این جلسات در حقیقت مرکز سیاستگذاری عمده دستگاههای کشور به حساب میآمد. عدهای از حضار و اعضای جلسه از شورای مرکزی حزب و گروه بیشتری از اعضاء یا وابستگان حزب بودند که در ارگانهای کشور و در وزارتخانه و مجلس شورای اسلامی خدمت میکردند.
اگر کسانی از برادران وزرا یا معاونین وزراء، یا نمایندگان مجلس درباره بحثی که مطرح میشد، حرفی و نظری داشتند میآمدند ابراز میکردند. تصمیماتی که در اینجا گرفته میشد بعداً توسط اعضای حزب در مجلس و هیأت دولت پیگیری میشد.
هنگام نماز برادران فردی و یا جمعی وارد حیاط میشدند و وضو میگرفتند. این آخرین نماز با دکتر بهشتی بود. دکتر وارد حیاط شد، بچهها دور او را گرفتند. آنها گفتند: آقای دکتر امشب ما میخواهیم پشت سر شما نماز بخوانیم، خواهش میکنم. دکتر قبول کرد.
در آن فرصت همه متوجه بودند که دقیقهای خنده از لبان دکتر بهشتی کنار نمیرود. اذان گفته شد، دکتر جلو ایستاد و حدود ۱۰۰ نفر پشت سرش قرار گرفتند. ساعت ۵/۸ نماز تمام شد. هاشمی رفسنجانی چند لحظه با دکتر سخن گفت: جملات این دو یار دیرین شنیده میشد. دکتر باهنر خداحافظی کرد. در سالن باز شد. دکتر وارد شد صدای تلاوت قرآن برادر حسین سعادتی بلند بود.
دکتر بحثی را که تصویب شده بود با نام خدا آغاز کرد. حدود یک ربع سخن نگفت آرام و شمرده سخن میگفت و به هر طرف نگاه میکرد. ساعت ۹ و پنج دقیقه بود. وقفهای در سخن دکتر ایجاد شد. دکتر به سخنان خود ادامه داد شاید این آخرین کلمات دکتر بود، کلماتی که در تاریخ نشاندهنده و گواه حقانیت و راستی خط مستقیم شیعی و امامت است. جملاتی که باید با آب زرین نوشته شود تا طرز تفکر روحانیت و اصالت این سیاستمداران مکتبی را به جهان ثابت کند. بله این فریاد آخر دکتر بود.
«آقای ریگان! این ملت تن به سازش با تو نخواهد داد، ما بهای استقلال را میپردازیم و شهادت ما بهای استقلال ماست.
ساعت ۹ و شش دقیقه و ۱۰ ثانیه شد. لحظهها با شتاب سپری میشد. ساعت ۹ و ۷ دقیقه بود که در یک لحظه به اندازه یک چشم به هم زدن هوا روشن شد و صدای مهیبی فضای حزب و سرچشمه را در نوردید بهشتی و ۷۲ تن از یارانش در تاریخ ۷ تیر سال ۱۳۶۰ به فوز عظیم شهادت نایل آمدند.
مقام معظم رهبری به علت حادثه ترور روز قبل در بیمارستان بستری بود و نتوانست در جلسه شرکت کند. یکی از آقایان که خستگی را در چهره باهنر دیده بود به او توصیه کرد، چون خسته است برود؛ لذا شهید با هنر هم در جلسه شرکت نکرد.
امام خمینی (ره) به مناسبت فاجعه عظیم ۷ تیر ۱۳۶۰ پیام مهمی خطاب به ملت ایران صادر فرمودند. بخشهایی از پیام بدین قرار است:
بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و انا الیه راجعون
«ملتی که برای اقامه عدل اسلامی و اجرای احکام قرآن مجید و کوتاه کردن دست جنایتکاران ابرقدرت و زیستن با استقلال و آزادی قیام نموده است خود را برای شهادت و شهید دادن آماده نموده است.». بگذار این دمنشان که جز به «من» و «ما»های خود نمیاندیشند و «یأکون کما تأکل الانعام» عاشقان راه حق را از بند طبیعت رهانده و به فضای آزاد جوار معشوق برسانند. ننگتان بادای تفالههای شیطان و عارتان بادای خود فروختگان به جنایتکاران بین المللی که در سوراخها خزیده و در مقابل ملتی که در برابر قدرتها برخاسته است به خرابکاریهای جاهلانه پرداخته اید.
عیب بزرگ شما و هوادارانتان آن است که نه از اسلام و قدرت معنوی آن و نه از ملت مسلمان و انگیزه فداکاری او اطلاعی دارید.
ملت ایران در این فاجعه بزرگ ۷۲ تن بیگناه به عدد شهدای کربلا از دست داد. ملت ایران سرفراز است که مردانی را به جامعه تقدیم میکند که خود را وقف خدمت به اسلام و مسلمین کرده بودند و دشمنان خلق گروهی را شهید نمودند که برای مشورت در مصالح کشور گردهم آمده بودند.
ملت عزیز: این کوردلان مدعی مجاهدت برای خلق، گروهی را از خلق گرفتند که از خدمتگزاران فعال و صدیق خلق بودند. گیریم که شما با شهید بهشتی که مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام و خصوصاً شما بود، دشمنی سرسختانه داشتید، با بیش از ۷۰ نفر بیگناه که بسیاریشان از بهترین خدمتگزاران خلق و مخالف سرسخت با دشمنان کشور و ملت بودند چه دشمنی داشتید.
ملت ایران با اعتماد به قدرت لایزال قادر متعال همچون دریایی مواج به پیش میرود و در مقابل ابرقدرتها و تفالههای آنان با صفی مرسوس ایستاده است و شما درماندگان عاجز را که در سوراخها خزیده اید و نفسهای آخر را میکشید به جهنم میفرستد و خداوند بزرگ پشت و پناه این کشور و ملت است.
اینجانب بار دیگر این ضایعه عظیم را به حضور بقیة الله ارواحنا له الفداء و ملتهای مظلوم جهان و ملت رزمنده ایران تبریک و تسلیت عرض میکنم.
یکی از ویژگیهای شهید بهشتی هدفمند بودن فعالیتهای ایشان است. شهید بهشتی نه تنها مبارزات بلکه مطالعات و تحقیقات خود را نه بعنوان وسیلهای برای کسب بهره مندیها و نه به عنوان هدف نهایی بلکه در راستای آرمانی که بدان معتقد بود، میدانست.
در این راستا شهید بهشتی در انتخاب مسیر تحصیل و تدریس و مطالعه و تحقیق بلا تردید فردی هدفدار بود. آهنگ فعالیتهای او در این زمینه ها، آهنگ دستیابی به معرفت برای رشد فضیلتهای درونی و بیرونی است.
نگاهی به فهرست مباحثی که مورد مطالعه و تحقیق از جانب ایشان قرار گرفته است نشان دهنده تلاش یک ذهن فعال و پویا و موشکاف و ریزبین و دقیق برای دریافت اندیشه اسلام در زمینه مسائلی است که جوامع اسلامی با آن روبرو هستند.
دومین خصوصیت بارز شهید بهشتی جدیت و نظم ایشان در کارهاست. در طول بیست سال کار مطالعه و تحقیق و تدریس و تحصیل ایشان تمامی مسیر فعالیت ذهنی خویش را با ذکر جزئیاتی شگفت آور به تحریر کشیده است.
در میان جمعهایی که کار میکرد همیشه به دقت و نظم و پرکاری شناخته شده و معروف بود. او هیچ مطلبی را سرسری نمیگرفت و اصولاً اهل مسامحه در مسایل نبود.
سومین ویژگی شهید بهشتی اعتقاد ایشان به کارهای دراز مدت پر ثمر علمی و عملی بود. بگونهای که واحدهای متعددی را با نیت شروع یک کار طولانی بنیانگذاری نمود. البته وی از کارهای جاری نیز غافل نبود.
چهارمین خصوصیت نداشتن تعصب و توجه به نظرات دیگران بود. شهید بهشتی در برخورد با اندیشه و عقاید دیگران نخست سخن آنان را را خوب میشنید و با حوصله و دقت نظرات آن را به طور کامل دریافت میکرد و از هر گونه برخورد شتابزده و سطحی با نظرات اشخاص پرهیز میکرد.
این خصوصیت تا بدان حد بود که حتی در برخورد اهانت آمیز مخالفان بخوبی تحمل شنیدن سخنانشان و دریافت عمق مطالبشان از لابه لای گفتارهای گاه ناهنجار و ناخوشایند را داشت.
پنجمین ویژگی شهید بهشتی واقع بینی ایشان بود. این خصوصیت از پیدایش افراط و تفریط در مسیر حرکت ایشان پیشگیری مینمود. واقع بینی شهید بهشتی به وی کمک کرد که در مبارزاتش احتیاط و دقت لازم را به کار گیرد.
همین واقع بینی و دقت بود که او را در مبارزاتش موفق کرد. او اگر واقع بینی و دقت نداشت نمیتوانست در تشکیلات آموزش و پرورش رژیم وارد شود و محتوای دروس معارف اسلامی را با توجه به اهداف خود تنظیم نماید.
ویژگی دیگر شهید بهشتی کم گویی و گزیده گویی وی در زندگی اجتماعی و در مباحثات علمی بود. ایشان از افرادی بود که سنجیده سخن میگفت و با گفتاری کوتاه معانی زیادی را منتقل مینمود. اهل سخن بسیار و پراکنده گویی نبود و رشته کلام به ندرت از دست او خارج میشد.
هفتمین خصوصیت او توانایی بر استدلال و اقناع اشخاص بود. او از این خصوصیت به حد کمال برخوردار بود. گاه در جلسهای اکثریت نظریات برخلاف برداشت و شیوه اندیشه ایشان بود، اما با همان متانت همیشگی و استدلال همگی افراد را نسبت به سخن و نظر خویش قانع میکرد.
هشتمین خصوصیت وی آمادگی همیشگی برای یادگیری و بهره جستن از دیگران بود. شهید بهشتی علیرغم معلومات و مطالعات گسترده هیچگاه خویشتن را از بهره جستن از نظرات دیگران محروم نمیساخت.
ویژگی مهم دیگر شهید بهشتی التزام ایشان به احکام اسلام بود. او خود را مقید میدانست که اسلام را در عمل پیاده کند. نماز را سر وقت میخواند و در نماز جماعت شرکت میکرد و دیگران را نیز به این امر توصیه مینمود.
قدرت سازماندهی، از دیگر ویژگیهای شهید بهشتی بود. او همواره بر ایجاد تشکل برای پیشبرد اهداف تأکید میکرد. به همین منظور او حزب جمهوری اسلامی را برای سازماندهی نیروهای متعهد و انقلابی تأسیس کرد. بیگانگان و دشمنان نیز بر قدرت سازماندهی او مهر تأیید زدند.
گرچه در ۷ تیر ۱۳۶۰ شهید بهشتی و ۷۲ تن از یارانش به شهادت رسیدند، اما نباید این فاجعه را صرفاً اقدام منافقین علیه شهید بهشتی دانست. بلکه همانطوری که شهید بهشتی در نامه خود خطاب به امام متذکر شده است، فاجعه ۷ تیر نقطه عطف اختلاف بین دو بینش اداره کشور بود.
یک بینش خواهان حاکمیت کامل احکام اسلامی بود و بینش دیگر گرچه اسلام را رد نمیکرد، ولی در عمل آن را به حوزه فردی محدود میدانست؛ لذا اعتقادی به حاکمیت احکام اسلام در اداره کشور نداشت. البته بسیاری از افراد جریان منحرف ادعای اسلام داشته، ولی در عمل به آن پایبند نبودند.
یک بینش میخواست کسانی مسئولیتهای مهم را در دست داشته باشند که دارای التزام عملی به اسلام باشند، ولی بینش دیگر التزام عملی افراد را به اسلام برای احراز مسئولیتها لازم نمیدانست.
در همین زمینه شهید بهشتی گفته بود من کسی را که ملتزم به احکام اسلام نباشد و به آنها عمل نکند به عنوان همکار خود انتخاب نمیکنم.
اما بینش دیگر گرچه مایل به تنش و درگیری با غرب نبود، لیکن میخواست استقلال کامل در تصمیم گیریها حفظ شود. یک بینش نسبت به غرب و آمریکا ترس و واهمه داشت و در هر نوع تصمیم گیری در اداره کشور واکنش آنها را به حساب میآورد، یک بینش برای تضمین اسلامیت نظام، خواهان گنجاندن ولایت فقیه در قانون اساسی بعنوان یک رکنی اصلی بود، در حالیکه بینش دیگر به ولایت فقیه اعتقاد نداشت.
یک بینش در مقابل حفظ هویت اسلامی حساسیت داشت، ولی بینش دیگر ابایی از گسترش هویت غربی نداشت.
طرفداران بینش اول بیشتر در حزب جمهوری اسلامی گرد آمده بودند، حزبی که شهید بهشتی محور آن را تشکیل میداد. طرفداران بینش دوم، بنی صدر، منافقین، و ملی گراها بودند که حول رئیس جمهور بنی صدر گرد آمده بودند.
بالاخره اختلاف بین این دو بینش بالا گرفت. یکی از علل این امر تندرویهای بنی صدر بود.
نکته قابل توجه این است که در بین این دو بینش، بینش دوم به جنگ، ترور و نبرد مسلحانه و اقدامات خشونت آمیز روی آورد. اقدامی که اگر هم به پیروزی پدید آورندگان آن تمام میشد، به ضرر منافع و مصالح ملی بود، آن هم در شرایطی که ما در جنگ با عراق به سر میبردیم و از طرف کشورهای غربی تحریم شده بودیم؛ بنابراین منافقینی که اسم خود را مجاهدین خلق گذاشته بودند، به ننگینترین کار دست زدند و آن ترور افراد مسلمان و هم وطن بود. اقدامی که در اسلام بر علیه کفار هم جایز نیست چه رسد به اینکه مسئولین دلسوز و انسانهای متعهد و ملتزم به اسلام را با غیر انسانیترین اعمال از بین ببرند.
به همین دلیل بود که امام خمینی (ره) در پیام خود بمناسبت فاجعه ۷ تیر فرمود: این کوردلان مدعی مجاهدت برای خلق، گروهی را از خلق گرفتند که از خدمتگزاران فعال و صدیق خلق بودند. امام خمینی در این پیام خطاب به منافقین گفت: جز آنکه شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف کنان چپاولگران شرق و غرب میباشید.
گرچه در آن زمان هنوز ماهیت کامل منافقین روشن نشده بود، اما قرار گرفتن آنها در خدمت خون آشامترین دشمن ایران یعنی حزب بعث عراق، و سپس مشارکت آنها در سرکوب مردم تحت ستم عراق، ماهیت جنایتکارانه، منفعت طلبانه و تروریستی آنان را نه تنها برای مردم ایران، بلکه برای جهانیان روشن کرد. اکنون آنان در بین ملت منفور هستند و این از ثمرات خون شهدای ۷ تیر و قبل و بعد از آن میباشد.
پژوهش خبری صدا وسیما//گروه سیاسی