عکسهای حک شده در اسکناسها به ویژه اسکناسهای دهه ۶۰ حکایتی است از روایتهای مختلف آن دوران. اما اسکناسی ۲۰۰ تومانی ۳۹ سال است که خاطرات زیادی را با خود همراه دارد.
به گزارش خبرگزاری صدا وسیما، مرکز خراسان رضوی،تصویرش هنوز زنده و پویاست و روایتی است از یک پیروزی شیرین که پس از گذشت سال ها همچنان برای مردم دلچسب است.
عملیات آزادسازی خرمشهر وخاطرات شیرین آن دوران.
نمی شناسیمشان اما سه دهه بود که عکس شان در جیب همه ایرانی ها پیدا می شد. شنیده بودم تعداد زیادی از افراد حاضر دراین عکس از رزمندگان گروه اخلاص سبزوار هستند؛ بنابراین تصمیم گرفتم آنها را پیدا کنم. از طریق یکی از آشنایان نشانی یکی از آنان را یافتم، پیگیری کردم و او گفتگو با مرا پذیرفت.
پس از گذر از چند کوچه به خانه اش رسیدم. زنگ خانه را که زدم، با چهره ای خندان در را به رویم گشود و به اتاقی ساده دعوتم کرد. از همان ابتدا یک گلدان که پوکه تیر یک تانک بود و گل های رز در آن جای گرفته بود، توجه مرا به خود جلب کرد.
گفتگو با جانباز اسماعیل صنمی برایم از اهمیت خاصی برخودار است چرا که او پس گذشت ۳۹ سال حاضر به مصاحبه شده است .
بواسطه او قرار بود دو نفر دیگر از همرزمانش نیز به جمع ما بپیوندند .
در ابتدا به اوگفتم: آقای صنمی شما کار خیلی بزرگی انجام دادید چرا خواستید، تا کنون گمنام باقی بمانید؟ حرف را به صحبت های رهبرمعظم انقلاب کشاند و ادامه داد : من در لبیک به فرامین رهبری گفتگو با شما را پذیرفتم، چرا که آقا فرموده اند: هرچه از آن دوران در سینه دارید، به دیگر منتقل کنید.
او روایت زندگی خودش را اینگونه آغاز می کند و می گوید:۵۹ ساله است و درابتدا به علت کار در مزرعه امکان حضور در مدرسه برایش فراهم نبود تا اینکه به دلیل علاقه زیاد به درس، تصمیم گرفت شبها به روستایی دیگرکه مسیری طولانی داشت برود.
تحصیل در دوران راهنمایی مصادف شد با روزهای پیروزی انقلاب . می گوید: در همه راهپیمایی ها شرکت فعال داشتم. و همزمان با عضویت در بسیج مدرسه با تعدادی از دوستان، گروهی را به نام ۲۲ بهمن تشکیل دادیم ، شرکت در کلاسهای نظامی ، آموزش کار با اسلحه و رزم شبانه کارهایی بود که انجام میدادیم، تا اینکه جنگ علیه ایران آغاز شد.
پس از شروع جنگ، در بهمن ۵۹ از طریق بسیج سبزوار به همراه ۴۰ نفر دیگر برای گذراندن دوره آموزشی بسیج به پادگان امام حسین تهران اعزام شدیم . سپس برای انجام یک ماموریت به مریوان رفتیم.
در منطقه مریوان حاج احمد متوسلیان فرمانده سپاه بود. به همراه حاج احمد وگروهی از رزمندگان ، به قله شمشیری که حدود سه متر برف روی زمین بود، رفتیم.
متوسلیان شبها را درچادر ما میگذراند و در این مدت به ما درس اخلاق میداد و ما را به خواندن نماز اول وقت، روزه گرفتن و خالص کردن نیت ها توصیه می کرد.
او برای ما شده بود یک یار غار، یک همرزم همراه نه یک فرمانده.
در سال ۶۰ مجدد به اهواز - سوسنگرد رفتم و به گروهی به نام گروه اخلاص که از بچه های جهاد سبزوار بود ملحق شدم و در گروه کار شناسایی را انجام می دادم.
پس از مدتی حضور در، سوسنگرد و بستان به چزابه اعزام شدم. که مرحله اول عملیات بیت المقدس شروع شد و ما به این عملیات اعزام شدیم.
شب بود که به کنار رود کارون رسیدیم. فرمانده تیپ عاشورا به ما ماموریت داد به همراه معاونش خط مقدم دشمن را شناسایی کنیم و ما شناسایی تعدادی از تانک ها و سنگرهای تیربار دشمن را انجام دادیم.
لحظات سختی بود از زمین و آسمان گلوله می بارید، شلیک ها زیاد بود. بچه های ما نه سنگر داشتند نه پناهگاه ، فاصله من با دشمن حدود4 متر بیشتر نبود. وقتی بلند شدم که آن طرف خاکریز را ببینم و وضعیت دشمن را بررسی کنم، ترکشی به درون دهانم اصابت کرد. به دلیل شدت جراحات، زبان از دهانم بیرون افتاده بود و دندان هایم خرد شده بود.
به سبب شدت جراحات سه بیمارستان در اهواز و سه بیمارستان در تبریز مرا پذیرش نکردند و پس از آن به تهران منتقل شدم و مدت هفت ماه در بیمارستان امیر اعلم تهران بستری شدم.
تا سال ۶۴ در مجموع ۲۷ عمل جراحی روی من انجام شد و برای مداوا نیز دو بار به انگلستان اعزام شدم و در آنجا نیز ده عمل بر روی صورتم انجام شد.
او در ادامه به سوم خرداد و عملیات آزادسازی خرمشهر در سال ۶۱ اشاره کرد وگفت: این عملیات سه مرحله داشت. مرحله اول منجر به آزادسازی رود کارون، مرحله دوم محاصره خرمشهر و مرحله سوم بزرگترین عملیات جنگی منجر به آزادی خرمشهر شد.
صحبت که به اینجا رسید صدای زنگ خانه به صدا درآمد. دو نفر دیگر از همرزمان جانباز صنمی به نام های رزمندگان محمدرضا چشمی و علی اکبر مهدوی نیز به جمع ما پیوستند.
پس از خوش و بش صمیمانه رزمندگان قدیم و رفقای امروز؛ از آن ها درباره سوژه اصلی گزارش یعنی ثبت تصویر گروه اخلاص سبزوار بر روی اسکناس ۲۰۰ تومانی قدیم پرسیدم.
محمدرضا چشمی از رزمندگان سبزواری حاضر در عملیات بیت المقدس بوده است که در مرحله دوم عملیات مجروح شد.
او می گوید: روز دهم اردیبهشت ماه بود که همراه گروه اخلاص که متشکل از جهادگران سبزواری بود در منطقه سوسنگرد حاضر و آماده اعزام به منطقه برای اجرای مرحله دوم عملیات بیت المقدس شدیم.
آقای مهدوی خواه نیز ادامه صحبت را گرفت و گفت: آن فردی هم که پرچم دستش است و چفیه به گردن در ردیف جلو ایستاده است، من هستم. البته باید بگویم که این عکس در سال 61 در نشریه سرباز ارتش جمهوری اسلامی به چاپ رسیده بود. که ما بعدها توسط دوستانمان ازچاپ آن باخبر شدیم.
نگاهشان می کردم، چنان با آب و تاب و خنده هایی از ته دل از آن دوران می گفتند؛ که گویا ازآن زمان زخمی به یادگار ندارند. یکی جانباز 70درصد بود و دیگری از لحظه اصابت ترکش به زیر قفسه سینه و لحظاتی که سپری کرده بود می گفت. آن دیگری هم سکوت کرده بود و هیچ به زبان نمی آورد.
اسکناس 200 تومانی مدام در بین دستانشان رد و بدل می شد. گاهی می خندیدند، گاهی بغض می کردند و گاهی گریه. من که همیشه سوال هایم انگار پایانی ندارد فقط مات و مبهوت احوالات آنها شده بودم. صدایشان را می شنیدم اما من هم غرق در آن تصویر بودم. یاد مادران و پدرانی افتادم که چه آرزوهایی برای آنان داشتند و در یک چشم بر هم زدنی فرزندان خود را راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل کرده بودند که اگراز جبهه بازمی گشتند، باعث غرور بودند و اگر بازگشتی در سفرشان نبود عاشق تر، دلتنگ تر و سربلند تر بودند.
از آنها پرسیدم: اگر دوباره موقعیتش پیش بیاید و بخواهید دوباره لباس رزم بپوشید آیا حاضرید با همه مشکلاتی که هست و همه دردهای روحی وجسمی که وجودتان را فرا گرفته، دوباره به جنگ بروید؟ گفتند: بحث مشکلات، از عشق وارادت ما به رهبری و نظام جداست.با کمک هم مشکلات را حل خواهیم کرد . ما برای امنیت و استقلال این کشور یک جان بدهکاریم و اگر پایش بیفتد دوباره در خط مقدم هستیم وحاضریم برای دفاع از امنیت این مرز و بوم جان خود را فدا کنیم.
به رهبر عزیزمان می گوییم؛ هر چند ما از سربازان خوب وطن همچون سردار سلیمانی نبودیم اما برای برآورده شدن آرزوی ما که شهادت است دعا بفرمایند.
آنها همچنین می گفتند: این عکس ما را دلتنگ یاران و همرزمانمان کرده است. دلتنگی هایی که باید در آن دوران می بودی تا درکش کنی. یاد گروه اخلاص و شهدایش بخیر. یاد روزها و شب هایی که زیر تیر وترکش گذراندیم بخیر. یاد خرمشهر، یاد جهان آرا بخیر.
باید بگویم هر چند دهه شصت دیگر، هیچ گاه تکرار نخواهد شد اما ایران در دهه های بعد نیز جان برکفانی دارد که روزی داستانشان همانند داستان، یادگاران دوران دفاع مقدس وفتح خرمشهر، مفصل تر و زیباتر روایت خواهد شد.
نویسنده وخبرنگار: سمانه علی اکبری
سردبیر: مریم یعقوبی