محمدعلی بصری از اسرای عملیات بدر و از جانبازان دوران هشت سال دفاع مقدس است که چگونگی اسارتش را روایت می کند.
قرار بود جاده بصره - الاماره را منهدم کنیم. زمانیکه اسیر شدیم سن زیادی نداشتم. یک پسر مجروح ۱۷ساله بودم. آنها در بازجویی اولیه سوالاتی میپرسیدند از جمله اینکه اهل کجاییم و... فامیل من هم که بصری هست. اسم پدر و پدربزرگ و نام خانوادگی را پرسیدند من هم پاسخ دادم. تا گفتم فامیلیام بصری است، ستوان بعثی پرید جلو و گفت: «یعنی تو اهل بصره هستی؟» از آنجا که طلبه بودم و با عربی آشنا بودم منظورش را سریع فهمیدم.
در اصل اجداد ما مبلغ دین بودند و سالها پیش در عراق زندگی میکردند و بعد از مدتی با دعوت مردم بوشهر به ایران مهاجرت میکنند. اما نباید این را میگفتم. خدا خواست به یاد بیاورم که در بوشهر یک روستایی هست به نام بصری و من گفتم من اهل روستای بصری هستم. این فامیل من در بازجوییها کتک هم داشت، چون احساس میکردند اهل بصره عراق هستم، ولی من همان پاسخ را میگفتم.
منتقل شدیم به استخبارات. در استخبارات عراق ما را در دو اتاق ۱۶متری فرستادند. در هر اتاق حدود ۸۰ نفر بودیم که جای نشستن هم نبود در حالیکه تمام بچهها از ناحیه دست و پا مجروح بودند مجبور شدند بعضاً روی پای هم بنشینند. حدود ۶ روز بعد در ۲۹ فروردین ما را حرکت دادند به سمت اردوگاه رمادی.
عملیات بدر حدود یک هفته طول کشید و بقیه اسرا به تدریج به ما اضافه شدند. بیشتر اسرای بدر روز ۲۲ و ۲۳ اسفندماه اسیر شدند. یک عده از بچهها که مجروحیت بیشتری داشتند را به بیمارستان منتقل کردند. اما افرادی مثل ما که یکی دوتا ترکش و تیر خورده بودیم را بیمارستان نبردند. همهی اسرای عملیات بدر به اردوگاه ۹ رمادی منتقل شدند.
اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق عمدتاً در شهرهای رمادیه، موصل و تکریت بودند. در بغداد اردوگاه ثابتی نبود و اسرا را ابتدا میبردند استخبارات. بعد منتقل میکردند به سایر شهرها.