شهید ابراهیم مرادی از رزمندگان بومی کردستان بود که همواره برای مبارزه با ضدانقلاب بیتابی میکرد و نام وی لرزه بر اندام اعضای گروهکهای کومله و دموکرات میانداخت.
به گزارش گروه وب گردی خبرگزاری صدا و سیما؛ روزگاری نه چندان دور دیدن امنیت و آرامش در مناطق کردستان آرزویی دستنیافتنی بود.
امنیت مردم به خطر افتاده بود و گروههای شورشی در این منطقه مردم را تحت سختترین اذیت و آزاها قرار میدادند، چگونه شد که کسانی پیشمرگ مردم شدند و به دل دشمن در روستاهای دور افتاده منطقه زدند و بار دیگری آرامشی را که همه میخواستند به آنها بازگرداند.
آنها چه کسانی بودند که تاریخ خونبار کردستان در آن برهه را به استانی امن و آباد در روزگار امروز رساندند.
در بعضی از مقاطع تاریخی با انسانهایی روبه رو میشویم که ظرفیت وجودی آنها نه در مکان و نه در زمان میگنجد و در واقع بین آنها با نسلهای قبل و بعد از خود یک تفاوتها ماهوی وجود دارد چرا که شیوه سلوک و رفتار آنها بر مداری میگردد که کاملا متفاوت است.
میتوان آنچه را که در سالهای بعد از انقلاب اتفاق افتاد جزو همان مقاطع استثنایی به حساب آورد ایمان، اخلاص و صداقت انسانهای آن دوره را نمیتوان به سهولت نظاره کرد اسطورههایی مانند عثمان فرشته، ابراهیم مرادی و عزیزان دیگر.
چهره نورانی شهید ابراهیم
به قول همرزمانش چهره نورانی و جذابی داشت وقتی در چهره او خیره میشدی به شادابی و نورانی بودن آن غبطه میخوردی بسیار شوخ طبع و مهربان بود همه نیروهایش را دوست میداشت بسیار اتفاق میافتاد که برای آشتی دادن نیروها کیلومترها راه را میپیمود و سختی و زحمات زیادی را به تن میخرید.
میگفت اگر در بین ما شکاف و ناراحتی ایجاد شود دشمن خوشحال خواهد شد بنابراین همواره در تلاش بود تا در بین نیروها دوستی محکم برقرار کند.
شهید «ابراهیم مرادی» در سال ۱۳۳۴ در روستای «گرگهای» از توابع شهرستان سروآباد به دنیا آمد با توجه به اینکه در روستای «گرگهای» هیچ امکانی برای تحصیل وجود نداشت و از طرف دیگر، چون خانواده او از ضعف مالی رنج میبردند نتوانست به مدرسه برود و در مکتب خانه روستا در محضر امام جماعت آنجا به فراگیری قرآن کریم و بعضی از کتابهای دینی پرداخت.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به صورت متفرقه درس خواند و مقطع ابتدایی را به پایان رسانید در سال ۱۳۵۳ به خدمت سربازی اعزام شد، دو سال خدمت را که تمام کرد به زادگاه خود بازگشت عدم رضایت او از رژیم پهلوی و مالکین روستاها در اعمال و گفتارش کاملا مشهود بود به طوری که همیشه آرزو میکرد روزی فرا برسد که او بتواند درجههای فرمانده وقت پاسگاه گورگهای را بکند و به زمین بیاندازد.
بارها شنیده میشد که او چندین بار به تهران رفته و بخاطر پخش اعلامیهها حضرت امام و سایر فعالیتهای سیاسی علیه رژیم شاه بارها دستگیر شده است.
عابد مرادی برادر شهید میگوید: شهید چند سال از من کوچکتر بود در طول زندگی همیشه به خوش اخلاقی و شجاعت معروف بود و بین هم سن و سالها و حتی مردم اطراف محبوبیت خاصی داشت انسانی بود که از همان دوران کودکی هیچ وقت ظلم را قبول نمیکرد.
تازه رخت دامادی به تن کرده بود که انقلاب که به پیروزی رسید به بهانه کار مسیر سنندج به تهران را در پیش گرفت، اما هدف از این ترک دیار در حالی که هنوز ۳ ماه از تشکیل زندگیش میگذشت پیوستن به سازمان پیشمرگان کرد مسلمان بود.
ضد انقلاب پدرمان را تهدید کردند
گروهکهای ضدانقلاب به سراغمان میآمدند به پدرم میگفتند که پسرتان علیه ما و به نفع رژیم اسلحه دست گرفته است.
این رژیم هم عمر طولانیتر از یک سال نخواهد داشت و تا سال آینده دوام نمیآورد بعد از این میخواهد چکار کند اگر خودش را زیر خاک هم مخفی کند پیدایش خواهیم کرد.
از یکی از عوامل ضدانقلاب که بعدا به دامان مردم بازگشت در مورد ابراهیم میگفت: این شهید آنقدر شجاع و نترس بود که هر وقت میگفتند گردان ابراهیم مرادی است روحیه همه ما ضعیف میشد و عقبنشینی میکردیم.
اسکندر مرادی دیگر برادر شهید هم میگوید: با توجه به جذبه شخصیتی که ایشان داشتند توجه هر کس را جلب میکرد شیوه رفتار و کردکارش را به خوبی به یاد دارم.
همواره سعی میکرد خواهران و برادران را دور هم جمع کند ما را به تلاش در مسیر علمآموزی تشویق میکرد و در امور خانواده همیار هم به ویژه پدر کشاورزمان باشیم.
در غروب شبی که شهید شد برای دیدن مادرمان به روستا آمد، سوم خرداد بودم مصادف با ۱۹ رمضان سال ۶۶ گفت، مادر روزه هستم میخواهم با نانی پخت خودت روزهام را باز کنم.
در حین اینکه با مادرم صحبت میکرد به ابراهیم خبر دادن که یک کمین و درگیریها اتفاق افتاده و باید خیلی سریع باید به گردانش برگردد، روزهاش را باز نکرده دست مادر را بوسید با تکتک ما خداحافظی کرد و حتی وقتی که سوار ماشین میشد بچهها را دور خودش جمع کرد و نانی را که مادرم برای افطاری برایش پیچیده بود بین همسن و سالهای من تقسیم کرد و همان شب به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
لطیف نصیری همرزم شهید ابراهیم مرادی میگوید: حسن اخلاق و ایمان و باور محکم شهید ابراهیم شهره عام و خاص بود.
انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده بود گروهکهای ضد انقلاب برای ایجاد ناامنی و ضربه زدن به انقلاب یکی پس از دیگری سرشان را بیرون آورده بودند.
یکی از مثل شهید ابراهیم که پرورش یافته از خانواده مذهبی متدین بود و آشنایی کامل با امام و انقلاب داشتند به محض اینکه دیدند انقلاب اسلامی و دین اسلام در خطر است به کرمانشاه مهاجرت و خدمت شهید بروجردی مسیح کردستان رسید و پیشنهاد تشکیل سازمان پیشمرگان مسلمان کرد را دادند.
در این گیرودار حاج احمد متوسلیان به عنوان فرمانده مریوان انتخاب شهید مرادی و یارانش به صورت مخفیانه به مریوان آمدند و در کنار شهید متوسلیان مریوان را از لوث ضد انقلاب پاک کردند و بعد از مریوان وارد منطقه دزلی شدند و این نقطه را نیز از وجود ضد انقلاب پاک کردند.
باور قاطعی به انقلاب اسلامی داشت
باور قاطعی به انقلاب اسلامی داشت و میگفت کردستان باید به دست خود مردم پیشمرگ کرد مسلمان از وجود ضدانقلاب پاکسازی شود.
برگهای تاریخ را در ذهنش به روزی که شهید ابراهیم برای ماموریت به روستایشان رفته بود ورق میزند و میگوید: شهید ابراهیم برای انجام ماموریتی وارد روستای ما شد در آن زمان اختلافاتی بین دو طایفه در روستا ایجاد شده بود در کنار انجام ماموریت با توجه به اینکه هرگز از انجام فریضتین امر به معروف و نهی از منکر غافل نمیشد این دو طایفه را باهم آشتی داد.
صالح عبدی دیگر همرزم شهید ما از همان دوران کودکی دوست بودیم، یک تا یک ونیم سال از من بزرگتر بود انقلاب که به پیروزی رسید من سربازم بود و ابراهیم یک سالی قبلتر خدمت سربازیش را به پایان رسانده بود.
در دوران سربازی که حضرت امام دستور داد سربازان پادگان را خالی کنند ما هم پادگان را خالی کردیم در مریوان یواش یواش کار را شروع کردیم.
مقداری از طول خدمت سربازی من باقیمانده بود رادیو تلویزیون اعلام کرد سربازانی که هنوز خدمتشان را تمام نکردهاند به پادگانها بازگردند و ما به سرخدمت بازگشتیم و سربازی را به پایان رساندیم، ابراهیم در همان برهه بود که به سپاه پیوست و لباس پاسداری را به تن کرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تسلط نیروهای ضد انقلاب بر کردستان شهید ابراهیم مرادی به همراه چند نفر از دوستانش هنگامی که کردستان را در چنین وضعیتی دیدند و هیچ راهی برای پیوستن به نیروهای اسلام پیدا نکردند به طور مخفیانه از منطقه خارج و راهی تهران شدند.
در آنجا طی دیداری با حضرت امام به عضویت سپاه درآمدند و به کرمانشاه بازگشتند، پس از فراگیری آموزشهای نظامی و کسب اطلاعات لازم در کرمانشاه آنجا را ترک و از با هلیکوپتر به مریوان بازگشتند و در پادگان شهید عبادت مریوان پیاده شدند و از همان نقطه شهر شروع به پاکسازی منطقه کردند.
زمانی که مقام معظم رهبری مسئولیت ریاست جمهوری وقت را به عهده داشتند و به دزلی تشریف آوردند، من و ابراهیم در منطقه اوالان پشت درکه بودیم، در دل برف در حال تعویض کردن جاهیمان بودیم قرار بود شهید ابراهیم برای استراحت پایین برود و من با نیرو جایشان را بگیرم.
وقتی هواپیماهای عراق آمدند به دلیل ارتفاع بالایی که در آن منطقه کوهستانی داشتیم با اسلحه ژسه نه به سمت آسمان بلکه به سمت پایین هواپیماها را هدف قرار میدادیم.
شرایط سختی بود، بیش از ۷ ماه هیچ کداممان خانواده هایمان را ندیده بودیم از سوی ضد انقلاب خانوادههایمان تهدید شده بودند.
با هم عهد کردیم که تا پاکسازی و آزادسازی سروآباد مویی از صورتمان نتراشیم، سبیل و ریش و موی سرمان انقدر بلند شده بود که برادر احمد متوسلیان همش میگفت بابا این چه قسم و عهدی است که شما دو تا بستهاید همان شب تصمیم گرفت که عملیات پاکسازی سروآباد را انجام دهد.
نیرو آماده شد، ضدانقلاب تبلیغات زیادی کرده بود که ۵۰۰ نیروی کومله، دمکرات، رزگاری و فلان و فلان در سروآباد هستند، ولی در حقیقت حدود ۲۵ نفر بودند.
برنامهریزی برای انجام عملیات از سه محور انجام گرفت آن شب شهید ابراهیم آجمنه، شهید عثمان فرشته از قله ایمام و من از هزارخانی وارد شدیم، شهید فرشته در آن عملیات نقش پشتیبان من و شهید ابراهیم را به عهده داشت، خیلی سریع به برادر احمد خبر دادیم که ارتفاعی که قرار بود بگیریم را گرفتیم در اینجا بمانیم؟
گفت، بمانید الان ستون میفرستیم، کمتر از ۴۰ دقیقه خود را به مقصد اصلی رساندیم بدون اینکه یک قطره خون از دماغ کسی بریزد سروآباد را پاکسازی کردیم.
به اتفاق یکی از پیشمرگان با دوربین در حال کنترل تحرکات دشمن بودیم که متوجه شدیم یک نفر مقداری بار را بر دوش گذاشته و یک گالن بیست لیتری را هم در دست دارد و به طرف پایگاه میآید. وقتی نزدیکتر شد متوجه شدیم جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان است که مقداری خرما و نفت را از یک فاصله دور بر دوش گرفته بود تا برای رزمندگان مستقر در پایگاه بیاورد.
به استقبالش رفتیم و خواستیم بار را از دوشش پایین بیاوریم و خودمان حمل کنیم، اجازه نداد. علت را از او سوال کردیم، گفت: من دارم وظیفهام را انجام میدهم. وقتی وارد پایگاه شد، بعد از احوالپرسی و روبوسی با رزمندگان بشدت گریست. ابتدا تصور کردیم مشکلی پیش آمده است؛ وقتی از او سوال کردیم چرا گریه میکنی؟ گفت: ما در مریوان داخل شهر هستیم و از امکانات بیشتری استفاده میکنیم، ولی شما بر روی خاک میخوابید، آن هم در کوه دور افتاده بدون هیچ نوع امکاناتی! خدمت واقعی را شما انجام میدهید. خدمت ما و شما هیچ وقت با هم قابل مقایسه نیست.
ایشان را دلداری دادم و گفتم: شما در آنجا بهتر میتوانید خدمت کنید، ما هم در اینجا! بنا براین هدف هر دو گروه جز رضای حق و خدمت به مردم نیست. شبی که من به اتفاق حامد برای شناسایی و جمع آوری اطلاعات به سرو آباد رفته بودیم، ضد انقلاب در همان شب به یکی از مقرهای پیشمرگان در شهر مریوان حمله کرده بودند.
وقتی ما به قلعهجی برگشتیم و موضوع را فهمیدیم، به مریولان رفتیم. گروهکها گریخته بودند. حاج احمد متوسلیان گفت: اینها از شهر خارج شدهاند و باید به تعقیبشان بپردازیم و برای این کار شما باید به هزارخانی بروید، ابراهیم مرادی به هجمنه برود و عثمان فرشته هم برای پشتیبانی از شما به قلعه ایمام در پشت هجمنه میآید.
غروب همان روز به قلعهجی رفتیم و در آنجا من به اتفاق ۴۵ نفر، ابراهیم به همراه ۴۰ نفر و عثمان نیز با تعداد ۴۵ نفر عازم محل مأموریت شدیم و قبل از روشن شدن هوا هزارخانی را دور زدیم و به گروه ابراهیم رسیدیم که مشغول تعقیب یکی از عناصر کومله بودند.
شهید ابراهیم را دیدم و گفتم: ابراهیم! میخواهم پیشنهادی بدهم، اما قول بده اگر موافق آن نبودی، عصبانی نشوی. گفت: بگو! گفتم: ما تا اینجا آمده ایم، تعدادمان هم نسبتا زیاد است. بیایید به طرف سروآباد برویم و آنجا را پاکسازی کنیم.
ابراهیم گفت: ما ماموریت نداریم به سروآباد برویم و اگر بدون مأموریت رفتیم و اتفاقی برای نیروها افتاد، چه کسی جوابگوست؟ گفتم: حالا که این طور است، اجازه بده تا من با عثمان هم تماس بگیرم، اگر ایشان هم پذیرفتند، فکری هم برای مأموریتش میکنم. بلافاصله با عثمان تماس گرفتم او گفت حرفی ندارد، ولی جواب حاج احمد را چه کسی میدهد؟ گفتم: خودم! وقتی عثمان و ابراهیم موافقت کردند، گفتم من به اتفاق نیروهای تحت امر به طرف ارتفاعات سید مصطفی و سید بالا برز حرکت میکنیم، اگر توانستیم آنها را تصرف کنیم؛ با حاج احمد تماس میگیرم. اگر اجازه دادند بمانیم، شما بیایید در جای ما مستقر شوید، ما هم برای پاکسازی وارد شهر میشویم، اگر هم اجازه ندادند از همان جا بر میگردیم. قبول کردند. ما هم بسرعت توانستیم ارتفاعات را به تصرف در آوردیم.
وقتی در ارتفاعات مهم و سوق الجیشی مستقر شدیم، با حاج احمد تماس گرفتم و گفتم: حاجی تمام ارتفاعات مهم منطقه اکنون در اختیار ماست، ما قصد پاکسازی سرو آباد را داریم، اگر موافقی نیروی کمکی اعزام کن، اگر هم موافق نیستی، بر میگردیم! حاج احمد خیلی خوشحال شد و گفت: بمانید و کارتان را ادامه دهید.
من فورا کمکی میفرستم. وقتی موافقت حاج احمد را گرفتم، به پیشمرگان گفتم: بچهها، عجله کنید، اکنون بهترین فرصت است و باید وارد شهر شویم. به سرعت آمدیم و در باغ شیخ نیروها را به چند قسمت تقسیم کردم. گروهی را به سه راه دورو فرستادم تا حملات احتمالی گروه رزگاری را دفع کنند. دستهای را برای تسخیر کوه مرتفعی که در ضلع شمالی شهر قرار دارد فرستادم و خود نیز به اتفاق چند نفر به طرف پاسگاه حرکت کردم.
نیروهای دموکرات به محض مشاهده ما مقر را تخلیه کرده و به طرف کوهسالان فرار کردند. عناصر کومله هم بدون هیچ مقاومتی شهر را ترک کردند. با اتکا به ذات لایزال، شهر سروآباد را با همان تعداد اندک و بدون هیچ گونه تلفاتی پاکسازی کردیم و آن را در اختیار برادران ارتشی قرار دادیم.
امین عبدی همرزم شهید، تقریبا در سن نوجوانی بودم که با شهید ابراهیم آشنا شدم، سازمان پیشمرگان مسلمان به مسئولیت محمد بروجردی سازماندهی شد.
آرامشی که فرمانده میداد
کیکاووس رحیمی دیگر همرزم شهید هم در مورد نحوه آشنایاش با این شهید میگوید: نخستین ملاقات و آشنایی من با کاک ابراهیم زمانی بود که ایشان مسئول گردان سروآباد بود آن زمان من نیروی سردار شهید عثمان فرشته بودم منطقه را پاکسازی کرده بودیم تا سروآباد به سمت کوسالان پیشروی کردیم، کاک ابراهیم در آن زمان مسئول گردان ضربت سروآباد بودند و ما با هم بیشتر آشنا شدیم.
به همراه کاک ابراهیم در عملیات «کوره مریم» همرزم بودیم تیپ سنندج از طرف نیر، تنگیسر به سمت آن محل آمده بودند و تیپ سروآباد گردان کاک حبیبالله از پایگلان به سمت کوهها کوره مریم بالا کشیدند، کاک ابراهیم شب حمله با آرامش تمام برای نیروها صحبت میکردند و به آنها آرامش میداد.
شهید ابراهیم یک حماسه بود
سردار ملکی فرمانده سپاه سروآباد در دوران دفاع مقدس میگوید: من با شهید ابراهیم مرادی خیلی رفیق بودم باهم برادر بودیم که بخاطر آن راه، هدف و آرمانی که داشتیم جان را برای هم میکردیم.
بعضی وقتها که توفیق داشتم شب همراه شهید برای کمین میرفتیم باهم سر اینکه کداممان باید پیشمرگ دیگری باشیم دعوا میکردیم، گاهی وقتها در روز اتفاق میافتاد زمانی که با هم صحبت میکردیم میپرسیدم ابراهیم اگر من شهید بشوم تو چکار میکنی؟
یا میگفتم تو شهید بشوی فلان کار را انجام میدادم همیشه به هم امیدواری میدادیم و هم را از نظر روحی تقویت میکردیم ابراهیم خودش به تنهایی یک حماسه بود تنها چیزی که ابراهیم بلد نبود ترس بود.
شهید مرادی انسان بسیار مهربان و مردمدار بود در کنار اینکه در برابر میکروبهای چرکین استکبار جهانی و ضدانقلاب قاطع بود، اما در برابر نیروها و مردم بسیار رئوف و مهربانی بود.
به عنوان فرمانده گاهی وقتها ناراحت میشد و میگفت: آقای ملکی باید با این نیرو به دلیل برخورد شود، بعد از یکی دو ساعت از طریق تلفنهای صحرایی زنگ میزد و خواستار بخشش آن نیرو میشد.
شهید ابراهیم فرمانده گردان حضرت رسوالالله سروآباد بود و همیشه ضدانقلاب از این شهید و گردانش میترسیدند.
کار این گردان که متشکل از نیروهای بومی و غیربومی قوی و پاسداران شجاعی بود پاکسازی منطقه بود و با نیروهاش مدام در حال تعقیب و سرکوبی نیروهای ضدانقلاب بود.
به عمق ضدانقلاب میزد و حتی چند بار هم در درگیری با ضد انقلاب مجروح شدند، اما هرگز از تلاش برای نابود کردن آنها دست برنداشتند.
شکست ضد انقلاب و هدیه فرمانده
دارا مجیدیزاده دیگر همرزم شهید میگوید: زمانی که به سروآباد که آن زمان روستا بود رسیدم گفتن باید به پایگاه روستای رزاب مراجعه کنم با امید خدا راهی شدم.
همان شب با گروهکهای ضد انقلاب درگیر شدیم ماه رمضان بود، ابراهیم شبانه وارد روستای رزاب شد وقتی شرایط پیروزی ما بر ضد انقلاب را دید با روی باز و خوشحالی مرا مهربانانه در آغوش گرفت و گفت یک تخته فرش کادو از من طلب داری.
آشنایی با او نداشتم، از نام و نشانش که پرسیدم گفت من ابراهیم مرادی هستم و این نقطه آغاز آشنایی من با این شهید بود.
از خودگذشتگی شهید ابراهیم
حبیبالله مبارکی دیگر همرزم شهید هم میگوید: شهید ابراهیم جزء تیپ مریوان بود از سنندج حاجی محمدحسین صادقی از او خواستند که به سنندج برود و در تیپ آن شهر مشغول شود.
روزی که ابراهیم مرادی از روستای پایگلان به اسم راهور آمد تقریبا ۳ تا ۴ ساعتی باهم بودیم گفتند که در فلان نقطه درگیری شده است، بلافاصله خود را به محل درگیری رساندیم، من جلوتر از همه حرکت میکردم هرچند کمتر از چند ساعتی از آشنایم با کاک ابراهیم گذشته بود دستش را روی شانهام گذاشت و گفت تو جلو نرو بگذار من قبل تو حرکت کنم دلیلش را پرسیدم جواب داد تو بچه داری اگر خطری است تو را تهدید نکند.
این در حالی بود که من اهل همان محدوده بودم و آشنایی بیشتری نسبت به او با منطقه داشتم، ولی از من میخواست که خود را پیشمرگم کند از همان لحظه عاشقانه و برادرانه دوستش داشتم.
ترسی که به جان ضد انقلاب افتاد
عباس رستمی دیگر همرزم شهید هم میگوید: شبی در داخل گردان نشسته بودیم که شهید مرادی خواست برای کمین به سمت روستای هزارخانی برویم همراه چند نفر دیگر در حالی که هیچ جاده و برقی وجود نداشت در همان تاریکی و ظلمات راهی روستا شدیم.
تیربار را بالای ارتفاع گذاشت ۴ نفری همراه شهید از ارتفاع بالا رفتیم سه نفر دیگر که همراه ما بودند به سمت روستا حرکت کردند، شهید ابراهیم به من گفت: عباس جان برو خانه رئیس شورا ببین چه خبر است.
درب خانه رئیس شورا را زدم وقتی پایین آمد گفت کجا آمدهاید ۶۰ نفر کومله داخل روستا هستند سریع خود را به شهید ابراهیم که در بغل کوچه منتظر بود رساندم.
شورا که چند تا از اعضای گروهکها داخل خانهاش بودند و غذا میخوردند وقتی شرایط و پریشان بودنش را میبینند میپرسند چی شده میگوید: ابراهیم مرادی به همراه ۴۰۰ نیرو و گروه ضربت شما را محاصره کرده است.
حرفهای رئیس شورا ترس را به جانشان انداخته بود سریع از درب خانه زدند بیرون و خواستند پا به فرار بگذارند شهید ابراهیم کوچه پس از کوچه دنبالشان میکرد و فریاد میزد در نرید همتون را میزنیم، ۲۰ دقیقه طول نکشید که ضد انقلاب بعد از تلفات زیادی روستا را ترک کردند.
شهادت با زبان روزه
دوم خرداد ماه ۶۶ مصادف با نوزدهم ماه مبارک رمضان سالروز ضربت خوردن مولای متقیان حضرت علی بن ابیالطالب (ع) مصادف شده بود یکی از گردانهای سپاه مریوان با نیروهای ضدانقلاب در روستاهای (چور و ننه) درگیر میشوند و میتوانند کمینی را که ایجاد کرده بودند خنثی نموده و آنها را فراری دهند.
شهید مرادی به محض اینکه از موضوع خبردار میشود؛ نیروهای تحت امر خود را آماده میکند و به طرف روستاهای چور و ننه میآید در این هنگام نیروهای ضدانقلاب که از دست گردان خودی در حال فرار بودند متوجه ورود نیروهای شهید مرادی میشوند و در بالای جاده کمین میگیرند.
وقتی که خودروهای سپاه وارد میشوند نیروهای ضدانقلاب شروع به شلیک میکنند و شهید مرادی پس از مدتی مبارزه شجاعانه با زبان روزه به شهادت میرسد. مزار مطهر شهید در روستای ابراهیمآباد اسک. روستای (گرگهای) بعد از شهادت ابراهیم مرادی، ابراهیم آباد نام گرفت.
نه آهن حریف غرور تو بود نه آتش توان شکست تو داشت، نه این گردش روزگار سیاه خمی بر دل حق پرست توداشت تو آتش گرفتی به عشق کسی که امنیتش را به دست تو داشت تو پر زدی عشقت در سینه غمی افروخت از رفتن جانسوزت حتی دل آتش سوخت.