دربدون تعارف
از تصادف خودروی حاج قاسم بامسافرکش تا رفتارش با دستفروشان
همرزم و رفیق چهل ساله حاج قاسم سلیمانی با حضور در برنامه بدون تعارف خاطرات جالب و شنیده نشده ای از ایشان را بیان کرد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما مرتضی حاجی باقری در دوران جنگ به عنوان تخریبچی وارد لشکر ثارالله کرمان می شود که فرماندهی آن با حاج قاسم بود و این اتفاق آغاز آشنایی این دو دوست می شود.
حاجی باقری به واسطه رفاقت طولانی خاطرات شنیدنی و جالبی از حاج قاسم دارد ،از احترام به پدر و مادر تا سبک زندگی حاج قاسم ، نحوه برخورد با مردم و حتی دستفروشان که متن این گفتگو به شرح زیر است:
مجری: حاج قاسم شما را چی صدا میزدند؟
همرزم شهید سلیمانی: مرتضی
مجری: چند سال رفیق بودید.؟
همرزم شهید سلیمانی: تا سال گذشته که حاج قاسم شهید شدن 38 سال
مجری : از کجا شروع شد.
همرزم شهید سلیمانی: از جبهه 38 سال ما رو گرفتار خودش کرده.
مجری: از جبهه کنارش بودید
همرزم شهید سلیمانی: بله بودیم تا امروز هنوزم به عنوان یک سیاه لشکر ما در خدمت اون تشکیلات حاج قاسم هستیم.
مجری: شما جانباز هستید و دست راستتون قطع شده ؟
همرزم شهید سلیمانی: بله ما در عملیات والفجر 4 یه گلوله خورد دست ما قطع شد یک ماهی که گذشته تو بیمارستان که خوابیده بودم پایم هم از نوک انگشتم تا اینجا تو گچ بود دستم هم قطع بود تو بیمارستان دیدم حاج قاسم اومدن ملاقات من غذا گرفتن مارو بردن خونمون برای پدرم، مادرم، خواهرم و برادرم حاج قاسم غذا گرفتند سرزده یعنی حاج قاسم اصلا با رفتارش آدم ها را جذب می کرد. شما فکر نکن مثلا این حیدریون و فاطمیون زینبیون حشت الشعبی حزب الله یک سازمان خاصی بودن اینها دور حاج قاسم جمع شدند خود به خود یک سازمانی شکل گرفت اینها کسی نبودن که کسی از قبل اینها را بشناسه، اینها حاج قاسم را وقتی رصد کردند هرکسی از هر کجای دنیا بود خودشان را به حاج قاسم.
مجری: چقدر ایشان عاشق شهادت بود چقدر دنبال شهادت رفت.؟
همرزم شهید سلیمانی: من اینون بگم معنویت حاج قاسم من یک شب خونه حاج قاسم با خانواده بودیم بعد تا ساعت 12 شب حدوداً شد خواستیم بریم خونه حاج قاسم گفت همین جا استراحت کنید دیر وقت ما با خانوادمون 2 تا بچه و خانممون و خودمون توی مهمانخونه حاج قاسم خوابیدیم ساعت مثل یک ساعت مونده بود به اذان من از صدای گریه حاج قاسم بیدار شدم یعنی حاج قاسم نماز شب اصلا براش واجب بود اصلا حاج قاسم رمز موفقیتش را این ارتباط با خدا بود.
مجری: درباره سبک زندگی حاج قاسم بگید؟
همرزم شهید سلیمانی: همین را می خوام بگم حاج قاسم سلیمانی اینها حاج قاسمش کردند حاج قاسم خیلی گرفتار کار بود من فکر نمی کنم تو جمهوری اسلامی کسی به انداز حاج قاسم کار داشت حاج قاسم اگر 365 روز سال را در نظر بگیریم حداقل 300 روزش تو ایران نبود همش اینور و اون ور.
مجری: شجاعت ایشون مثال زدنی بود یک خاطره ای گفته بودید از اینکه ایشون یک خلبانی که اسیر داعش شده بود را نجات دادند؟
همرزم شهید سلیمانی: حاج قاسم وقتی که اون هواپیمای روسی توسط داعش خورده شد و یک خلبان شهید شد کمک خلبان افتاد توی منطقه داعش از روی جی پی اسش تشخیص دادن که کجا افتاد حاج قاسم خودش با دو تا هلی کوپتر با 20 نفر نیروی ویژه حزب الله رفتن این خلبان را از توی منطقه ای که دور تا دورش را داعش گرفته بود توی منطقه داعش بود با دو تا هلی کوپتر نشستن این خلبان را آوردنش بیرون.
مجری: نگرانی اصلا در ایشون نبود.؟
همرزم شهید سلیمانی: اصلا ترس نداشت یعنی حاج قاسم رو می خواستی پیدا کنی تو خط اول و خط مقدم بود.
مجری: دغدغه حاج قاسم چه چیزی هایی بود؟
همرزم شهید سلیمانی: من یک شب حاج قاسم سه نفر مهمان ویژه ای بودن آدم های بزرگی بودن من هماهنگ کردم که اینها برن خونه حاج قاسم حاج قاسم به من گفتند خودت هم بیا رفتیم خونه حاج قاسم خوب حاج قاسم یک مهمان خانه داره این مهمان خانه را میشه گفت نمایشگاه عکس شهدا
مجری: همون سالن خونشون منظورتونه حالا فکر نکنند مهمان خانه یک واحد جدا است
همرزم شهید سلیمانی:بله دقیقا، نصف این خونه عکس شهدا حتی این لباس های شهید مقنیه را هم حاج قاسم توی یک قابی گذاشته آنجا
مجری: پیراهن مشکی که ترکش خورده
همرزم شهید سلیمانی: بله احسنت که سوراخ سوراخ شده حالا خود این پیراهن مشکی هم داستانی دارد من از حاج قاسم پرسیدم این چیه حال تو پارانتز بگم گفتند شهید مقنیه رفت 2 تا بلوز خرید یکی همین که هست یکی هم مثل همین برای من دوتایی مون هم پوشیدیم مثلا یک ساعت قبل از شهادت بعد یک اتفاقی می افتد حاج قاسم با مقنیه جدا میشن مقنیه به شهادت می رسد او پیراهنی که مقنیه پوشیده بود حداقل 40 تا ترکش تو این پیراهن دیدم هست که خونی شده اینو قاب کرده بود بعد این خونه حاج قاسم، ما رفتیم خلاصه اونجا نشستیم مهمان ها هم بزرگ بودن مهمان های ویژه ای بودن پذیرایی تو منزل حاج قاسم چی باشه خوبه؟ چای خرما پرتقال حاج قاسم کم می خورد کم می خوابید کم حرف می زد زیاد کار می کرد
مجری: خاطره ای هم از ایشان داشتید در حرم امام رضا (ع)
همرزم حاج قاسم: آن دوستی که روز اول یعنی سال 61 من را به حاج قاسم معرفی کرد، این آدم برای من تعریف کرد گفت من در صحن رضوی داشتم راه می رفتم که دیدم حاج قاسم یک تشتی آب در دستش است و می رود، گفتم این حاج قاسم کجا می رود، گفت رفت آن وسط صحن رضوی دیدم یک پیرمرد نشسته حاج قاسم یک آب ولرم تهیه کرده بود و پای این پیرمرد را داخل این تشت گذاشته بود و ماساژ می داد من رسیدم و سلام علیک کردم و گفتم حاج قاسم این کیست گفت پدرم است و او را به مشهد آورده ام، یعنی حاج قاسم علیرغم این که زیاد کار داشت از کارهای دیگر غافل نمی شد.
مجری: حاج آقا خیلی راحت در داخل مردم بود.
همرزم حاج قاسم: آقای پورجعفری به من گفتند که حاج قاسم رفته بودند به خیابان ولیعصر با دو تا از بچه هایشان زینب و رضا کاپشن بخرند برای خودشان بعد می روند داخل فروشگاه، آن فروشنده می گوید شما حاج قاسم سلیمانی نیستید؟ حاج قاسم می گوید یعنی حاج قاسم اینجا می آید فروشنده می گوید خودم هم می گویم، یعنی شکل او هستید
حاج قاسم می گوید ای بردارم، یک کاپشن انتخاب می کنند که بپوشند و وقتی کاپشن را درمی آورند که بپوشند سلاح حاج قاسم را که به کمرشان بسته بود می بینند و فروشنده می گوید حاج قاسم خودتان هستی!
راننده حاج قاسم یک چیزی برای من تعریف کردند که خیلی جالب بود، گفتند ما داشتیم با ماشین به سوریه می رفتیم، از ماشین هایی که مسافرکشی می کنند، آمد و با انحراف به چپ به ماشین ما زد در همین ایران، مقصر هم همان ماشین پراید بود، ما پیاده شدیم و دیدیم هم ماشین ما و هم ماشین خودش خراب شده است. حاج قاسم گفت خسارتش را بدهید مقصر تو هستی، گفت، گفتم حاج آقا مقصر اوست گفت نه مقصر تویی زنگ بزنید بچه های دفتر بیایند و خسارتش را بدهند راه افتادیم. وقتی که حاج قاسم آرام شد گفتم حاج قاسم به خدا مقصر او بو، حاج قاسم گفتند من هم خودم می دانم مقصر او بود تو به کجا داری می روی، تو به زیر آتش در سوریه می روی، این بدبخت با این ماشین کار می کند خسارت به تو بدهد ماشین خودش هم خراب شده ما الان دل او را خوش می کنیم، او همیشه دعاگوی ما هست، ببینید حاج قاسم همیشه کجاها را می دید.
همین راننده می گفت ما سر چهارراه که می ایستادیم چراغ خطر بود دست فروش هایی که سر چهارراه می آمدند و چیزی می فروختند محال بود حاج قاسم از آنها چیزی نخرد، هر کسی هر چیزی می فروخت می گفت بخر. همه پولش را خود حاج آقا از جیبش می داد این بود که حاج قاسم حاج قاسم شده است.
من یک مطلب دیگر بگویم، حاج قاسم گفتند که خودتان را خرج چهار سال و هشت سال نکنید نمایندگی مجلس و ریاست جمهوری اینها می آیند و می روند چشمتان و گوشتان به لب مقام معظم رهبری باشد.
یا وقتی که حاج قاسم در رشت گفتند که من سه ماه دیگر پایان این داعش را روی این کره زمین اعلام می کنم من گفتم حاج قاسم نباید زمان می گفتید حالا دشمن همه بسیج می شوند که حرف شما روی زمین بماند، گفتند خدا بزرگ است شک دارید 85 درصد سوریه در اختیار داعش بود، 65 درصد عراق در اختیار داعش بود، حاج قاسم با چه این کار را کرد، با اسلحه و عِده و عُده اصلاً، حاج قاسم کاری کرد که خدا پشتش بود.
خداوند دیگر بهتر از این شهادت برای حاج قاسم نداشت، بالاترین جنایتکار روی زمین که رئیس جمهور امریکا باشد و به بدبختی بیافتد بدتر از صدام، این که الان دلش نمی خواهد از کاخ سفید بیرون بیاید این است که اگر بیرون بیاید در دسترس قرار می گیرد و انتقام حاج قاسم را همان ها می گیرند.
ولی همه مون برای خدا ، کاملا شناس هستیم.
هیچ کسی به جز خدا برای آدم نمی مونه...پس بهتره فکر کنیم...به هر چیزی که باید فکر کنیم...((... ا فلا تعقلون؟!... ))
یک پیشنهاد دیگه...ما داریم کتاب "سه دقیقه در قیامت" رو میخونیم...
کتاب خیلی خوبی هست...پیشنهاد میکنیم که حتما شما هم بخونی تا
ما و شما متوجه بشیم که چه کسانی زنده اند و چه کسانی مرده!
ببین خدا که این طور بنده هایی داره، خودش چطوری هست؟!
شهداء ، درجه یک و کم نظیرند... خودشون انتخاب کردن که درجه یک باشند...که شهید باشند...و به لطف خدا شهید بشن...
آدم باید بخواد که شهید باشه...
شهادت، یک نیاز هست... برای اون هایی که خواهانش هستن.
الحمدلله که بالاخره ارسال شد.
باتشکر.
خوب چرا برنامه ی کامل در تلویزیون پخش نمی شود؟! مسئولین مربوطه باید پاسخگو باشند. باتشکر...
در ابتدا بابت انتشار متن گزارش تشکر میکنیم...
بدون سر وتیکه تیکه
خوش به حالش
برای خداست...
الگوهای درجه یکی که دیدنشان...هم کلام شدن با آنها و بودن با آنها، هر لحظه اش رشد و نزدیک شدن به خداست...
راه شهداء، به عند ربی ختم می شود...