شاید در ایران دیگر کمتر کسی باشد که خواندن و نوشتن بلد نباشد اما در آن طرف ماجرا یقینا کمتر کسی وجود دارد که از سواد رسانه ای درست و خوبی برخوردار باشد، پس نهضت هنوز ادامه دارد فقط رنگ و لعابش تغییر کرده است.
آرزوها همیشه آن قدر بزرگ نیستند که ما در عصر مدرنیته به آن فکر می کنیم؛ گاه آرزوها آن قدر ابتدائی می شوند که گذاشتن اسم آرزو بر آن ها کمی برای آدم امروز خنده دار است؛ اما شاید باورتان نشود که زمانی در ایران آرزوی نزدیک به نیمی از جمعیت ایران این بود که بتوانند نامه ای که از فرزند سربازشان به دستشان رسیده است خود بخوانند و یا با دست خود قلم به دست بگیرند و برای دوست یا اقوامی که فرسنگ ها از آن ها دور است نامه ای بنویسند؛ خواندن کتاب و قرآن که خود آرزوی دیگری بود که که دست نیافتنی تر به نظر می رسید! جالب و اسفبار اینکه در سال ها 1355-1356 از نزدیک به 34 میلیون نفر جمعیت ایران چیزی نزدیک به 15 میلیون نفر بی سواد مطلق بودند و خواندن و نوشتن ابتدائی را بلد نبودند؛ میرزا بنویسی در آن دوره شغلی بود که بیشتر مخصوص ملای مکتب خانه بود؛ او از مردم پول می گرفت تا چند کلمه ای برای آن ها بنویسد و یا در صورت لزوم نوشته ای را برای آن ها بخواند! همین آمار وحشتناک باعث شده بود تا در ادوار مختلف افراد، جریان های مردمی و یا حکومت ها به فکر آموزش سواد حد اقلی برای همه افراد جامعه بیفتند و همین مسئله باعث به وجود آمدن دوره های مختلف سواد آموزی برای بزرگسالان و یا بازماندگان از تحصیل شده بود. در مورد حرکت های سواد آموزی از دوره ایران باستان تا کنون حرف های زیادی وجود دارد اما اگر بخواهیم به دورن معاصر و جریان های سواد آموزی در آن اشاره کنیم باید به جریان های زیر اشاره کنیم:
کلاس های شبانه تا همین چند سال پیش و حتی اوایل انقلاب به کلاس های اکابر مشهور بود و بازماندگان از تحصیل در آن به سواد آموزی حد اقلی می پرداختند؛ ولی اگر بخواهیم واقعیت را در مورد اکابر بگوئیم اکابر سازمانی بود که در ابتدا توسط مشروطه خواهان در شهرهایی مثل شیراز برای ایجاد یک نهضت علمی پایه گذاری شد و بالاخره با تصویب قانون "اعتبار برای تشکیل مدارس ابتدائی و تعلیمات عمومی " و به موجب ماده هشتم آن در سال 1315 سازمان تعلیمات اکابر به صورت یک سازمان رسمی شروع به فعالیت کرد؛ این سازمان به صورت رسمی تنها پنج سال فعالیت کرد و در شهریور 1320 و هم زمان با اشغال ایران توسط متفقین فعالیت های آن متوقف شد. البته توقف سازمانی آن مانع فعالیت معلمان دلسوز نشد و برخی از معلم ها که عِرق ملی و علمی داشتند به فعالیت های شبانه خود ادامه دادند تا گرد بی سوادی از رخ ایران زدوده شود.
پس از تعطیلی سازمان تعلیمات اکابر مجددا در سال 1332 این سازمان در قالبی جدید و با عنوان سازمان آموزش سالمندان آغاز به فعالیت کرد؛ اما این سازمان به خاطر نامی که بر آن نهاده شده بود مورد استقبال بخش عظیمی از بی سوادان که از قضا سن و سال بالایی هم نداشتند قرار نگرفت؛ به همین دلیل در سال 1335 این سازمان به سازمان آموزش بزرگسالان تغییر نام داد و تا سال 1343 به فعالیت های سواد آموزی خود ادامه داد اما ناکار آمدی آن در موضوع سواد آموزی باعث شد تا آموزش و پرورش و دولت پادشاهی وقت از حمایت از این سازمان منصرف شده و همین باعث تعطیلی آن شد.
بعد از شکست طرح های گذشته سواد آموزی در ایران این بار طرحی جهانی از طرف حکومت وقت ایران تحت عنوان طرح جهانی پیکار با بی سوادی مطرح شد؛ در این طرح محمد رضا پهلوی در نامه ای به سران بلاد مختلف از آن ها خواست تا مبلغی از هزینه نظامی سالانه خود را برای برچیده شدن مشکل بی سوادی هزینه کنند؛ او در پیامی به سیزدهمین نشست جهانی یونسکو همین مسئله را مطرح کرد و طرح او مورد قبول کشورهای جهان قرار گرفت؛ در گام نخست دولت شاهنشاهی ایران 700 هزار دلار برای شروع آزمایشی طرح از بودجه های نظامی را به طرح پیکار با بیسوادی اختصاص داد و بخشی از نیروهای نظمی را که توان آموزش خواندن و نوشتن داشتند به این طرح مامور کرد؛ در همان سال کمیته ملی مبارزه جهانی با بی سوادی در ایران تاسیس شد و به عنوان پایلوت مقرر گردید تا 140 هزار نفر از بی سوادان به مرکزیت شهر قزوین تحت برنامه برنامه جهانی پیکار با بیسوادی قرار بگیرند.
بنا به اصل ششم انقلاب شاه و ملت باید جمعیت بی سواد ایران که در آن زمان بیش از 85% ایران را تشکیل می دادند توان خواندن و نوشتن اولیه را پیدا می کردند و تنها راه آن استفاده از دانش آموختگان وطنی برای روش کردن چراغ دانش در کشور بود؛ در این بین جریانی به اسم سپاه دانش درست شد که از سال 1341 فعالیت هایی را در ایران آغاز کرده بود اما به صورت جدی به آن پرداخته نمی شد؛ با طرح جهانی پیکار با بی سوادی سپاه دانش جان تازه ای گرفت تا آنجا که بعد از مدتی توانست با موفقیت های نسبی که در مقایسه با سایر برنامه ها به دست آورده بود برنامه جهانی پیکار را به حاشیه براند و رسما سپاه دانش مسئولیت برنامه سواد آموزی در ایران را به عهده بگیرد.
متاسفانه این برنامه به دلیل تبدیل شدن به ابزار سیاسی برای جاسوسی و نیز ترویج عقاید و آرمان های شاهنشاهی ایران که رسما با مبانی دینی در تضاد بود در چشم جامعه متدین دیگر جایگاه سواد آموزی نداشت و به همین دلیل به حاشیه رانده شد و عملا در روستاها و شهرهای که اکثرا مذهبی و بیزار از شاهنشاه و شاهنشاهی بودند توسط مردم تحریم شد و همین باعث شکست سپاه دانش گردید. البته آمارهایی از موفقیت های سپاه دانش و کمیته ملی پیکار جهانی با بیسوادی منتشر شده است ولی آن آمارها بر فرض صحت در مقابل حجم 85% بی سوادی در ایران چیز بسیار ناچیزی است.
سال 1355 سپاه دانش عملا به جای یک جریان سواد آموزی به یک جریان سیاسی بدل شده بود و دیگر فایده ای برای سواد آموزی در ایران نداشت؛ به همین دلیل با پوست اندازی به سازمان جهاد ملی سوادآموزی تغییر پیدا کرد. این سازمان قصد داشت با استفاده از ظرفیت های مردمی و با برداشتن هزینه از روی دوش دولت و انتقال آن به دوش ملت به ترویج سواد بپردازد؛ اما با بالا گرفتن مسئله انقلاب و پیدایش درگیری های سیاسی و تقابل ملت و رژیم عملا نتوانست فعالیت خاصی داشته باشد.
انقلاب ایران در بهمن 1357 به پیروزی رسید و در خوش بینانه ترین حالت نزدک به 50% از جمعیت ایران در آن زمان بی سواد بودند؛ همین مسئله باعث شد تا بزرگان انقلاب به فکر ریشه کنی بی سوادی بیفتند که ثمره آن تشکیل نهضت سواد آموزی در هفتم دی ماه 1358 بود؛ در این تاریخ امام خمینی(ره) با صدور پیامی به لزوم ترویج سواد آموزی اشاره کردند؛ امام خمینی(ره) در پیام خود وضعیت موجود آن زمان را خجالت آور توصیف کرده و می نویسد: مایه بس خجلت است که در کشوری که مهد علم و ادب بوده و در سایه اسلام زندگی می کند که طلب علم را فریضه دانسته است، از نوشتن و خواندن محروم باشد.
امام خمینی(ره) در پیام خود که بیشتر به فتوای جهاد علمی شباهت داشت از همه کسانی که توانایی آموزش دارند دعوت کرد و شاید بهتر باشد بگوییم دستور داد تا در این راه اقدام کنند و در راه ریشه کنی بیسوادی از هیچ کوششی دریغ نکنند و در میان دستگاه های دولتی آموزش و پرورش را مسئول اولیه و مستقیم آن قرار داد؛ علاوه بر آن بر همه کسانی که از خواندن و نوشتن محروم بودند لازم دانست که به نهضت های سواد آموزی بپیوندند و در راه تحصیل ابتدائیات دانش قدم بردارند. همین مسئله باعث شد تا با شعار ایران را مدرسه می کنیم همه کسانی که توانی برای این کار داشتند به میدان بیایند و مدارس، مساجد، تکایا و حتی خانه های شخصی به کلاس های سواد آموزی تبدیل شوند و کار را به جایی برسانند که امروز بتوانیم ریشه کنی تقریبی و حتی نزدیک به مطلق بی سوادی در ایران را ادعا کنیم.
نهضت سواد آموزی توانست در بیش از چهار دهه فعالیت در ایران به صورت نسبی بی سوادی را ریشه کنی کند ولی نکته ای که مهم است این است که با گذر زمان و پیشرفت تکنولوژی و با غلبه مدرنیته بر سنت مرزهای بسیاری از مفاهیم به خصوص مفهوم سواد جا به جا شده است و دیگر به کسی که فقط خواندن و نوشتن بلد است نمی توان لفط باسواد را اطلاق کرد و با این جا به جایی ماموریت های جدیدی برای نهضت سواد آموزی متصور است که آن را از یک سازمان تاریخ مصرف گذشته به یک سازمان نو و رو به جلو تبدیل خواهد کرد.
اولین و مهم ترین ماموریتی که می توان برای سازمان نهضت سواد آموزی تصور کرد نهضت آموزش سواد رسانه است؛ در حال حاضر یکی از اصلی ترین مشکلات در حوزه های فرهنگی، اعتقادی، سیاسی، اجتماعی، خانوادگی و تربیتی مسئله نداشتن سواد رسانه است؛ در حال حاضر وضعیت ایران از لحاظ سواد رسانه بسیار اسفبار تر از وضعیت بی سوادی بالای 80% دهه های 30 و 40 است و این یعنی باید نهضتی برای بالا بردن سواد رسانه ای در کشور راه بیفتد.
در حال حاضر رسانه بر خلاف ماهیت و فلسفه وجودیش دیگر کاری به اسم خبر رسانی انجام نمی دهد و اگر خبری نیز در این بین وجود دارد در راستای چیزی است که به آن عملیات روانی رسانه و یا جنگ روایت ها گفته می شود؛ در حال حاضر رسانه با استفاده از اصول جنگ روانی به ایجاد حس در افراد اقدام می کند؛ حس نفرت، حس محبت، حس خسران، حس فریب خوردگی و دها حس دیگر؛ از طرفی رسانه ابزار جهت دهی است و تنها کسی می تواند در مقابل این آینه جادو مقاومت کند که سواد رسانه ای لازم را داشته باشد.
حال با این مقدمه مادری را تصور کنید که فرزند 12 ساله اش به خاطر تحصیل و یا به هر بهانه ای دیگر به دنیای جدید رسانه پا گذاشته است؛ دیگر اینجا اتاق شخصی کودک نیست که گاهی مخفی به آن سر بزنید که نکند چیز بدی در آن داشته باشد؛ اینجا رسانه است! اگر بخواهید بدانید که فرزند شما در چه شرایطی است باید سواد رسانه داشته باشید و یا تصور کنید خبری با دها عنصر نوشته شده و در فضای مجاز به آن می رسید، صحت و سقم و هدف آن محتوا فقط برای کسی روشن می شود که از سواد رسانه ای برخوردار باشد.
خلاصه آنکه شاید در ایران دیگر کمتر کسی باشد که خواندن و نوشتن بلد نباشد اما در آن طرف ماجرا یقینا کمتر کسی وجود دارد که از سواد رسانه ای درست و خوبی برخوردار باشد، پس نهضت هنوز ادامه دارد فقط رنگ و لعابش تغییر کرده است.