سردار قاسم سلیمانی سند پیروزی جبهه مقاومت است.
به آنها میگفت سعی کنید روی پای خودتان باشید. تلاش کنید خَلَف صالحی برای پیشینیانتان باشید و...
در اثنای صحبتهای حاج قاسم یکی از برادران مدافع حرم محلی که ظاهراً ایشان را نمیشناخت از انتهای جمعیت بلند شد و فریاد زد: حاج آقا تو که این قدر ما را موعظه میکنی خودت گروه چندی؟
ما همه مات مانده بودیم. از شدت تعجب و ناراحتی زبانمان بند آمده بود. تا آمدیم خودمان را جمع و جور کنیم و حرفی بزنیم دیدیم حاج قاسم گفت:
من گروه صفر هستم.
گریه میکرد و میگفت:
من هنوز لیاقت پیدا نکردم...
فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی: «مراقب باشید مغضوب پیامبر و شهدا نشوید»
کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بودن و میرفتن دفتر کارشون، من رو با خودشون میبردن .
توی اون دفتر، یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یخچال خیلی کوچک.
جلسه های بابا که طولانی میشد به من میگفت برو تو اون اتاق و استراحت کن . توی یخچال آب و آبمیوه و شکلات تافی بود،
از همون تافی ها که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات. ساعت ها توی همون اتاق می نشستم تا جلسه بابا تموم بشه و برم پیشش.
از توی یخچال چنتا تافی می خوردم و آبمیوه و آب .
وقتی جلسه بابا تموم میشد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق.
میپریدم بغلش، منو میشوند روی پاهاش ، میگفت : بابا چیا خوردی ؟ هرچی خوردی بگو تا بنویسم :)
دونه به دونه بهش می گفتم، حتی آب معدنی و شکلات. موقع رفتن دستمو که می گرفت تو راه کاغذ رو به یه نفر میداد و مي گفت: بده به حسابداری ، دختر من این چیزا رو استفاده کرد ، بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن. (راوی زینب سلیمانی)