صداپیشه پیشکسوت: نخستین صداگذاری فیلم سینمایی که توسط نابینایان در ایران انجام شد به ۱۸ سال قبل بازمی گردد، ولی کسی به آن اهمیتی نداد.
آقای نصرالله مدقالچی هنرمند و صدا پیشه پیشکسوت کشورمان با حضور در برنامه جمعه شب " اهالی شب " و اجرای سید مهردادضیایی در شبکه ۴ سیما به سؤالاتی درخصوص کار، زندگی و دیدگاههای خود پاسخ گفت.
در ادامه متن گفتگوی وی با برنامه «اهالی شب» را میخوانید:
س- نصرالله مدقالچی بیشتر خورشید سوار است یا اینکه خود را از اهالی شب میداند؟
من در جوانی اهل شب بودم، ولی در این سن و سال، اهل خورشیدم. سن و سال من ایجاب میکند که در این سن و سال در خانه باشم و کتابی بخوانم و تلویزیونی تماشا کنم و استراحتی داشته باشم چرا که بدن امروز من، آن بدن نوجوانی و جوانی نیست. بنابر این من در حال حاضر با خورشید رفاقت نزدیک دارم. من شبها حداکثر ساعت ۹ خواب هستم و چند دقیقه قبل از خواب هم موبایلم را خاموش میکنم. البته خواب من دو نوبت دارد. یک نوبت از ۹ شب تا ۱ بامداد. ساعت ۱ بیدار میشوم و به سراغ کتابخانه میروم و یک کتاب شعر یا نثر یا داستان میخوانم. اگر ببینم با مطالعه این کتابها، باز هم چشمانم خسته نشده، به سراغ اینستاگرام میروم و آن را بالا و پایین میکنم، اما اینستاگرام به هیچ وجه برای من افاقه نمیکند. چشمانم که حسابی خسته شد، میخوابم و تا ۷ و ۸ صبح خوابم همچنان ادامه دارد.
س - ما باید شما را نصرالله مدقالچی صدا بزنیم یا ناصر مدقالچی؟
اسم من در شناسنامه نصرالله است. این نام را پدربزرگ من برایم گذاشت همانطور که برای همه نوههایش بعد از گفتن اذان در گوششان، اسمشان را انتخاب میکرد. تا وقتی که پدربزرگم در قید حیات بود، پدرم اجازه نداشت برایم اسم بگذارد. بعدها که به مدرسه رفتم، دوستان و همکلاسی هایم من را «ناصر» صدا زدند و این ناصر روی من ماند. فقط و فقط یکی از مدیران مدرسه ام من را نصرالله صدا میزد و حتی پدر و مادر و برادرانم هم من را با اسم ناصر میشناختند و خطاب میکردند.
س- در دوره قاجار، بسیاری از مشاغل با پسوند «چی» خوانده میشدند؛ ریشه فامیل شما از کجا میآید؟
«یا»ی که در انتهای اینگونه فامیلها وجود دارد، «یا»ی مغولی است، مثل میخکچی، کتابچی و ...؛ چون پدر و پدربزرگ من در کار پارچه خصوصا پارچههای پردهای بودند، به همین خاطر فامیل ما «مدقالچی» شد. البته برخی آذری زبانها به فامیل ما «میتقالچی» میگویند.
س - در روزهای قرنطینه کرونایی، سرتان را چگونه گرم میکنید؟
بیشتر به کاری که باید فردا و روزهای بعد انجام بدهم فکر و آن را تمرین میکنم. به کارهایی که در گذشته هم انجام دادهام میاندیشم و نقاط قوت و ضعف و ایرادهای کارهای گذشته ام را بررسی میکنم. به عبارتی بررسی اعمال روزانه انجام میدهم. خیلی از شبها به یاد پدر و مادرم مخصوصا مادرم میافتم و حتی در خواب و بیداری به یادش گریه میکنم. علاقه من به مادرم وصف ناشدنی بود، او شیرزنی بود که ۵ بچه را بزرگ کرده بود. تا ۱۲ سالگی همه لباسهای من را مادرم میدوخت و تا آن سن حتی یک لباس هم نخریده بودم. من هزار ساعت برای سریال «آن شرلی» وقت گذاشتم و در یادداشتی برای خودم نوشتم «اگر هزار ساعت کار رنجی به حساب بیاید، من همهاش را به یک آن بیداری مادرم تقدیم میکنم».
س- چند سال است که مادرتان به رحمت خدا رفته است؟
دی ۸۶ بود که مادر ما را ترک کرد. من هر جای دنیا که باشم، شبهای جمعه به یاد پدر و مادرم و برادرم و دوستانی که از بین ما رفتند، شمع روشن میکنم.
س- شما خیلی زود وارد حرفه دوبلوری شدید، دلیل آن چه بود؟
اعتقاد من این است که اگر فرد جوانی میخواهد حرفهای را شروع کند، ۱۵ سالگی برای شروع او بهتر است تا ۲۰ سالگی. به خاطر همین من هم خیلی زود این حرفه را آغاز کردم.
س- آیا تا کنون پیش آمده به این موضوع فکر کنید کهای کاش شغل دیگری داشتم یا کار دیگری را امتحان کرده بودم؟
زمانی که من در آلمان بودم، برادرم که در تهران فرش فروش بود، به من پیشنهاد داد که در آلمان یک فرش فروشی باز کنم. من هم این کار را کردم، اما بعد از مدت کوتاهی فهمیدم که این کار، کار من نیست. کارهای دیگری را امتحان کردم و فهمیدم که کارهای دیگر، کار من نیست. کار من، همینی است که الان دارم و شاید باور نکنید، دو سه روز بعد از کاری که دوبله میکنم، هنوز لذت آن را در زیر زبانم حس میکنم.
س- شما تجربه کار صداپیشگی با نابینایان را داشتید، در این مورد توضیح دهید.
سال ۸۱ بود که نابینایان به من گفتند ما در رادیو نمایشنامه اجرا میکنیم، من به آنها گفتم شما این توانایی را هم دارید که دوبله کنید. به آنها آدرس استودیو دوبله را دادم تا بیایند و از آنها آزمون بگیرم. از هفت هشت نفر آنها آزمون (تست) گرفتم، دیدم صدای آنچنانی ندارند، اما استعداد عجیب و غریبی دارند. در صداگذاری (دوبله) فیلم «جام آتش» از دو نفر از این نابینایان استفاده کردم. جملات را به آنها میگفتم تا حفظ کنند. سپس صدای اصلی فیلم را برایشان میگذاشتم تا با فضای فیلم آشنا شوند. خدا را شکر این فیلم هم خیلی خوب صداگذاری شد. بعد از جام آتش، من به همراه عزیزان نابینا، سریال «چرخِ فلک» را صداگذاری کردیم که بسیار کار خوبی از آب درآمد. این کار برای اولین بار در دنیا، در کشور ما انجام شد، اما بعد از آن متاسفانه کسی به این بچهها بها نداد.
س- بیست سال آینده را چگونه پیش بینی میکنید؟
در بیست سال آینده اگر دنیا به خودش نیاید و اگر علم و دانش عقب بماند، دنیا بدتر از این خواهد بود، ولی اگر دانش و خرد در جامعه بین المللی رواج پیدا کند، آیندگان زندگی بسیار بسیار شیرینی خواهند داشت.
س- چند اسم را برای شما میگویم تا نظرتان را در خصوص این اسامی بیان کنید. اسم اول «تبریز» است.
زادگاه من. خاطرات بسیار زیادی از تبریز دارم؛ از حجره پدرم، از خیابان شهناز، از باغ گلستان.
جناب آقای علیمحمدی.
ایشان خیلی دست من را گرفته است. به او مدیون هستم. اگر حمایتها و پشتیبانیهای او از من نبود، فکر نمیکنم در جایی که الان هستم، قرار داشتم. البته از اشخاص دیگری مثل خانم ژاله علو و هوشنگ لطیفپور هم بسیار سپاسگزارم.
مرحوم ژاله کاظمی.
این بانو یک پدیده بود. شاید از پدیده هم پدیدهتر بود. بسیار زن هوشیاری بود و صدای بسیار زیبایی در کار دوبله داشت.
آنتونی هاپکینز.
هنرپیشهای که همه نقشها را با یک زنگ صدا، ولی با لحنهای مختلف متناسب نقش بازیکند.
صدام.
احمق تاریخ.