زمانی که بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی منتشر شد، اصلیترین خطاب آن به جوانان بود تا چله دوم انقلاب پرشکوهتر طی شود.
جوانان عزیز؛ محصول تلاش چهلساله، اکنون برابر چشم ما است: کشور و ملّتی مستقل، آزاد، مقتدر، باعزّت، متدیّن، پیشرفته در علم، انباشته از تجربههایی گرانبها، مطمئن و امیدوار، دارای تأثیر اساسی در منطقه و دارای منطق قوی در مسائل جهانی، رکورددار در شتاب پیشرفتهای علمی، رکورددار در رسیدن به رتبههای بالا در دانشها و فنّاوریهای مهم از قبیل هستهای و سلّولهای بنیادی و نانو و هوافضا و امثال آن، سرآمد در گسترش خدمات اجتماعی، سرآمد در انگیزههای جهادی میان جوانان، سرآمد در جمعیّت جوان کارآمد، و بسی ویژگیهای افتخارآمیز دیگر که همگی محصول انقلاب و نتیجهی جهتگیریهای انقلابی و جهادی است؛ و بدانید که اگر بیتوجّهی به شعارهای انقلاب و غفلت از جریان انقلابی در برهههایی از تاریخ چهلساله نمیبود -که متأسّفانه بود و خسارتبار هم بود- بیشک دستاوردهای انقلاب از این بسی بیشتر و کشور در مسیر رسیدن به آرمانهای بزرگ بسی جلوتر بود و بسیاری از مشکلات کنونی وجود نمیداشت.
الگوی جوانان
اصلی و مهمترین الگوی جوانان هم برای طی کردن این مسیر همین شهدای عزیزی هستند که مانند ستارگان ما را هدایت میکنند "و بالنجم هم یهتدون".
یکی از این ستارهها نیز شهید حسین نادری - فرمانده جوان - است.
تدبیر شجاعت و قدرت بالای تصمیم گیری در کنار تعبد و اخلاص از حسین نادری فرماندهای ساخت که به سرعت فرمانده گردان ضد زره، جانشین گردان ضد زره، فرمانده گردان ضد زره و جانشین عملیات تیپ ادوات شد و سپس به عنوان فرمانده گردان ۴۱۶ عاشورا لشکر ۴۱ ثارالله خدمت کرد.
حسین نادری در سن ۱۸ سالگی به سمت فرماندهی گردان رسید و به عنوان جوانترین فرمانده گردان نیروی زمینی سپاه یاد میشود.
فرمانده گردان عاشورا
وقتی حسین به عنوان فرمانده گردان عاشورا معرفی شد، فقط هجده سالش بود.
از گوشه و کنار زمزمزههایی بلند شد که فرمانده گردان کم تجربه است... جوان است... سابقه کارش کم است و.
چند روز بعد که حسین گردان را سر و سامان داد، دوباره زمزمههایی توی گردان پیچید که. جوان است و، سابقه کارش کم است، اما فرمانده لایقی است.
حسین جثه اش از همه بچهها کوچکتر بود. با چند نفر از بچهها یک پتو پهن کرده بودند و روی آن کشتی میگرفتند و همدیگر را پتو فنگ میکردند.
گردان که میخواست به خط شود، سریعتر از همه خودش را آماده کرد، رفت جلوی نیروها ایستاد و با همان جثه کوچک فرمان خبردار داد.
دادن روحیه به نیروها
عراق تک زد و حسین نیروهای گردان عاشورا را میبرد به طرف سه راه حسینیه.
بین راه نیروهای ارتش تانک هایشان را به عقب منتقل میکردند و از نیروهایی که به طرف شلمچه میرفتند میخواستند جلو نروند.
حسین که دید روحیه نیروها با دیدن این صحنهها ضعیف میشود، از پشت بیسیم به همه فرمانده گروهانها دستور داد که به بچهها روحیه بدهند و با کمترین هزینه از دشمن بیشترین تلفات را بگیرند.
حسین گفت: «بچهها را آماده نگه دارید و نگذارید خسته شوند. اینها باید تا کربلا بروند و راه کربلا را باز کنند.»
موقعی که از نیروها جدا میشد، گفت: دعا کنید و به خدا و ائمه متوسل شوید تا خدا به شما کمک کند و جلوی دشمن موفق شوید.
زخم چشم و فرار از بیمارستان
پشت قبضه ۸۲ نشسته بود که یک گلوله خورد توی تخته سنگ روبرویش و کمانه کرد توی چشمش. خون زیادی از چشمش رفت.
بچهها آن قدر اصرار کردند تا برای درمان رفت عقب، ولی بعد از چند روز با چشم باندپیچی شده برگشت توی خط.
زخمش آن قدر خطرناک بود که برای درمان به تهران منتقلش کرده بودند، ولی حسین از بیمارستان فرار کرده بود وبه منطقه برگشته بود تا کنار نیروهای گردانش باشد.
ماندن در منطقه
بعد از تک عراق خیلی از گردانها داشتند به عقب بر میگشتند.
تعداد زیادی از بچههای گردان ۴۱۶ عاشورا شهید شده بودند، ولی بقیه با دیدن حسین منطقه را ترک نکرده بودند.
حسین خودش همه کارها را انجام میداد.
نیروها را هدایت میکرد، محور عملیات را بررسی میکرد و حتی دیده بانی میکرد تا اینکه دست آخر خودش را با پای تیر خورده و شکسته از بالای ارتفاع پائین کشید.
وقتی خودش را کنار جیپ رساند، خون زیادی از بدنش رفته بود و دود چهره اش را سیاه کرده بود. رفت پشت بیسیم وبا فرماندهی تماس گرفت.
از فرماندهی پرسید: حالا چه کار کنم؟ تکلیف من چیه؟
گفت: بیا عقب... کارت را خوب انجام دادی.
ما اینجا را با خون شهدا گرفتیم
آتش عراق خیلی زیاد بود. دستور عقب نشینی رسیده بود و بچهها آمده بودند عقب، ولی حسین حاضر نمیشد برگردد. یوسف رفت سراغش و گفت: بیا برویم عقب.
گفت: نه... من عقب نمیآیم. ما این جا را با خون شهدا گرفتیم و به این راحتی از دست نمیدهیم.
یوسف که دید حسین به هیچ قیمتی حاضر به برگشتن نیست رفت پیش روحانی گردان و از او کمک خواست.
حاج آقا انصاری خودش را به حسین رساند و به خون حاج مهدی زندی نیا قسمش داد تا راضی شد برگردد عقب.
با ناراحتی بر میگشت عقب. چند قدم برمی داشت، نگاهی به پشت سرش میانداخت و به پهنای صورت اشک میریخت.
گفت: ما اینجا را با خون شهدا گرفتیم و به این راحتی از دست نمیدهیم.
هیچ کدام از این تانکها نمیبایست برگردند
داشت منطقه را نگاه میکرد، تانکهای عراقی پشت خاکریز به خط شده بودند و بچههای گردان عاشورا هم آن طرف خاکریز بودند. تانکها که رفتند پشت خاکریز، دست هایش را به هم کوبید و با ناراحتی گفت: نادری را با گردانش گرفتند.
چند لحظه بعد درگیری شدیدی در گرفت و بچههای گردان عاشورا تانکهای عراقی را عقب زدند.
وقتی رفت جلوتر و خودش را به حسین رساند، دید حسین خیلی ناراحت است.
- چی شده؟ چرا ناراحتی؟
گفت:بچهها خیلی زود شروع کردند. میبایست صبر کنند تا همه تانکها را غنیمت بگیریم.
هیچ کدام از این تانکها نمیبایست برگردند.
سخنان حسین در خانه فرمانده سپاه
بین مسئولان شهر اختلافاتی بوجود آمده بود که حسین از آن ناراحت بود. یک شب همه مسئولان شهر در خانهی فرمانده سپاه جمع شده بودند.
حسین بلند شد و به بچههای سپاه که یک طرف اتاق نشسته بودند اشاره کرد و شروع کرد به صحبت کردن.
من قسم میخورم، همهی این بچهها شهید میشوند. من هم شهید میشوم. ولی از شما میخواهم دست از اختلافات بردارید.
بعد از صحبتهای حسین، امام جمعه گریه میکرد و میگفت: خاک بر سر ما. یک عمر توی حوزه زحمت کشیدیم، حالا یک جوان با قاطعیت میگوید من شهید میشوم و ما را نصیحت میکند که دست از اختلاف بر داریم.
فقط مامور به انجام تکلیف
امام صلاح دانستند جنگ تمام شود و ما مطیع امام هستیم.
حسین آن قدر گریه کرده بود که حتی نمیتوانست حرف بزند.
این حرف را که شنید، بر سر علیرضا فریاد زد و گفت: من غلط میکنم اگر در این مورد اظهار نظر کنم.
من از این ناراحتم که سفرهای را که خدا پهن کرده بود و سربازان اسلام از آن استفاده میکردند، دارد جمع میشود.
گریه من به خاطر این نیست که جنگ تمام شده، چون من تکلیفم را انجام دادم. ولی از این نگرانم که چرا خدا من را نپذیرفته؟
لحظه شهادت
حسین روی خاکریز نشسته بود و داشت ماجرای پس گرفتن خط، از عراقیها را توضیح میداد.
منصوری از راه رسید و گفت: حسین آقا دیشب قرار بوده لشکرهای کناری عمل کنند، ازشان خبر داری؟
دیشب از آخر خط سر و صدای زیادی میآمد؛ و دو نفری بلند شدند تا با موتور توی منطقه گشت بزنند.
هنوز ۵۰۰ – ۶۰۰ متر از خاکریز دور نشده بودند که صدای تیراندازی بلند شد.
منصوری گفت: حسین آقا. صدای تیراندازی میآید!
گفت: احتمالا از بچههای لشکر المهدی است که قرار بود دیشب عملیات کنند. شاید هم خط پدافندی تشکیل دادند.
چند صد متر جلوتر، حدود سی نفر از سمت چپ به آنها نزدیک شدند.
منصوری گفت: فکر کنم بچههای المهدی هستند.
حسین گفت: فکر نکنم حرفش تمام نشده بود که آنها به طرفشان تیراندازی کردند.
منصوری موتور را نگه داشت و حسین پیاده شد و کنار موتور نشست.
عراقیها با تیربار به طرفشان تیر میزدند. حسین خمیده خمیده به طرف خاکریز رفت، نگاهی به خط خودی انداخت و با همان حالت به منصوری گفت: «دور بزن... باید بریم.»
منصوری روی موتور خم شد، ولی حسین همین طور بدنش را صاف نگه داشته بود که تیر به سینه اش خورد و از عقب موتور روی زمین افتاد.
منصوری ایستاد که سوارش کند، ولی حسین گفت: «من خودم را هر طور که هست میرسانم عقب... تو برو.»
افتاد روی زمین و عراقیها بلافاصله رسیدند بالای سرش.
میخواست هر طور که هست با عراقیها درگیر شود تا شهید شود، ولی اسیر آنها نشود.
دست آخر عراقیها با سر نیزه به جانش افتادند و...
اسفندیار که بالای سرش رسید هنوز خون گرم از بدنش خارج میشد.
حسین نادری در بیست و پنجمین روز از بهار سال ۱۳۴۷ در سیرجان متولد شد. شهید نادری با وجود سن کمی که داشت در ۱۸ سالگی به سمت فرمانده گردان ۴۱۶ عاشورا لشکر ۴۱ ثارالله رسید. جوانترین فرمانده گردان نیروی زمینی سپاه بود. وی در دوم مرداد ۱۳۶۷ در بیت المقدس هفت به شهادت رسید.
وصیت نامه فرمانده جوان جنگ
سپاس و ستایش محضر بارگاه باعظمت ایزد منان و خدای قهار. او که نامش کلید تمام مشکلات و ذکرش آرام بخش قلبهای متشنج انسانها میباشد و سپاس و درود بر پیامبران از آدم تا خاتم النبیین کامل کننده دین حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام او که مشعل دار هدایت و نبوت و چراغ راه گمشدگان گیتی بوده و هست.
سلام و درود بر علی (ع) امیرمومنان پیشوای شیعیان و امامان بعد از آن و سلام و درود بر امام زمان (عج) منجی عالم بشریت و نجات دهنده ستم دیدگان گیتی و درود و سلام بر امام کبیرمان نجات دهنده ایرانیان در بند و مظلوم و درود و سلام بر شهیدانی که با نثار جان خود خون خویش را اهدا کردند تا که این نهضت پایدار ماند و سلام بر پدر و مادر این غیورمردان که جوانان خود را با عشقی وصف ناپذیر به قتل گاه فرستادند و درود بر شما ملت حزب الله مردم همیشه در صحنه و با ایمان.
راه روشن است
خدا را شکر که راه سعادت و عزت و سرافرازی ما ملت ایران اسلامی، روشن است و با این ستارگان میشود راه پیدا کرد.
باید الگوها را به همه مردم معرفی کنیم و این گنجینهها باید تا ابد صیانت و حفاظت و معرفی شود.
بیش از ۵۰۰ هزار شهید و ایثارگر و جانباز همه برای ما الگو هستند نه افسانه و خیال و توهم.
جوانان ما با این رویکردهاست که میتوانند همه اهداف بیانیه گام دوم را محقق کنند.
اینها الگوی عینی هستند برای پیروی و سربازی در مکتب اهل بیت (ع) و تابش نور وجودشان تا قیامت مستدام خواهد بود" بل هم احیاء عند ربهم یرزقون ".
یادداشت: اسماعیل محمدی
دبیر خبر تحریریه گروه اجتماعی خبرگزاری صدا و سیما.