فرمانده دلاور و نامدار دفاع مقدس که آبان گره خورده به نام اوست.
همه جای شهر می توان نشانش را دید، از اسم خیابان و میدان و شهرک گرفته تا تندیسش ، اما انگار او را نمی شناسم؟
در آرشیو که می گردم تصاویر رنگ و رو رفته قدیمی را می بینم که شهید با جاذبه خاصی صحبت می کند، رزمنده ها او را روی دست می برند
یک فرمانده انقدر محبوب ؟ به راستی شهید زین الدین کیست؟
آبان مناسبت دیگری هم دارد عملیات محرم که برگ زرینی در دفاع مقدس است شاید با بررسی این عملیات جواب سوالم را پیدا کنم
با سردار فتوحی هم رزم شهید قرار ملاقات و مصاحبه دارم می گوید:
عملیات محرم اولین عملیاتی بود که شهید زین الدین به طور مستقل یک یکان را فرماندهی می کرد.
سه ماه بعد از عملیات رمضان یک فرمانده جدید در یک منطقه جدید بنام شرحانی و منطقه عین خشک با موانع جدید
شناسایی کامل انجام دادیم 4 کیلومتر تا 2 و نیم کیلومتر فاصله از خط خودی تا کانال بود دشمن کاملا از این کانال مراقبت می کرد همه هم نظر بودند نمی توانیم با این فاصله در مدت کوتاهی به نتیجه برسیم
پیشنهادهای زیادی شد اما هیچ کدام قابل اجرا نبود چون زمان زیادی می طلبید و به ما امکان هجوم و هماهنگی با یگان ها نمی داد.
دو تا سه روز فرماندهان همه چیز را بررسی کردند و گفتند باید از این کانال عبور کنیم و چاره ای نیست.
سردار فتوحی نفس عمیقی می کشد و می گوید : یک فرمانده ی 21 ساله خیلی مسر و جدی آمد گفت خداوند این مانع را گذاشته جلوی ما بعنوان یک کمک و به عنوان یک پناهگاهی که بعد از طی کردن راه طولانی محل استراحت ما باشد و بعد عبور کنیم برای عملیات با شب قبل عملیات باید در این کانال مستقر باشیم.
همه با تحسین توام با تردید نگاه می کردند.
آغاز تجزیه و تحلیل طرح
استقرار نزدیک 700 نفر رزمی در یک کانال شب قبل عملیات با تمام تجهیزات یک روز کامل.
سردار با شوق خاصی می گوید:
مانعی که قرار بود ما را زمین گیر کند با درایت و تدبیر و ریسک پذیری تبدیل به یک فرصت شده بود.
دو عامل اول شناسایی و اشراف کامل و دقیق شهید زین الدین و دوم روحیه ی بالا و یک دل مالامال از امید به نصرت اللهی که باعث شد کاری کند کارستان
با بیشتر جستجو می کردم با سردار شاه چراغی تماس گرفتم او فرمانده سپاه قم است و همرزم شهید در عملیات محرم
سرش شلوغ است اما شروع به صحبت می کند
شهید زین الدین هر کاری انجام میداد برای رضای خدا بود
چندین بار به تواضع شهید تاکید می کند و ادامه می دهد:
در عملیات خیبر در جزیره جنوبی که با هم کار می کردیم در یک محیط به شدت سنگین در حالی که روز امکان تردد نبود ولی شهید به هر زحمتی می آمد می رفت و وقتی رزمنده می دید روحیه می گرفت.
در والفجر مقدماتی من عصبانی بودم از مسایلی دستش را روی سرم کشید و گفت ما به تکلیف عمل کردیم نگران بقیه اش نباش.
یک دوست ارتشی دارم می گفت: روزی قرار بود فرمانده لشگر علی ابن ابیطالب برایمان سخنرانی کند ما همه آماده با کلی تشریفات دیدم یک موتوری با لباس خاکی آمد کنار پارک کرد گفتم شما اینجا چه می کنید ما مراسم سخنرانی داریم شما کی هستید دستش را روی شانه ام گذاشت با آرامش خاصی گفت کسی که می خواهد سخنرانی کند بنده هستم.
کمی منقلب می شود و ماسک روی صورتش را جابه جا می کند می گوید روزی که شهید شد یک محشری بود.
اصلا فکر نمی کردیم بسیجی که یک بار او را دیده یا اصلا ندید چهره همه غم و اندوه بود بعضی ها انگار پدر از دست دادند برادر از دست دادند.
از عملیات محرم از او سوال می کنم می گوید: عملیات محرم از شروع تا پایانش اگر کسی غیر از زین الدین فرمانده بود اصلا امکان عبور فراهم نمی شد.
انقدر از تپه های 402 تحت فشار بودیم با تمام این شرایط پشت بیسیم صدای شهید زین الدین که می آمد روحیه می گرفتیم و آرامش خاصی حاکم می شد.
در مرحله سوم عملیات محرم اگر کسی غیر او بود ما همه جمع می کردیم می آمدیم چون ما فکر می کردیم امکان ندارد بتوانیم از موانع با موفقیت عبور کنیم اما او ماند و غیره ممکن را ممکن کرد خط ثبات پیدا کرد.
معتقدم شهید در هر جغرافیایی و هر زمانی حضور داشت اثرگذار بود چون نبوغ نظامی عالی داشت.
الان را که نگاه می کنم اگر زین الدین را از پازل عملیات محرم برداریم شرایط بسیار سخت می شد
با کلی پیگیری توانستم با بسیم چی شهید زین الدین در عملیات محرم تماس بگیرم و برای مصاحبه آماده اش کنم
آقای عمو حسینی استاد دانشگاه امام حسین است.
از اولین برخوردش با شهید می پرسم با لبخن می گوید:
قدم کوتاه بود با 45 کیلو وزن اولین بار که رسیدم جبهه در مراسم صبحگاه ورزش و نرمش شروع کردیم به دویدن ما قد کوچیکا آخر صف بودیم یه دفه دیدم یک جوانی از صف خارج شد و آمد سمت ما ، بی مقدمه با لهجه قمی گفتم: داداش بیا برو توصف الان به هم می زنی برو تو صف کارو خراب نکن رفت تو صف شروع کرد به دویدن موقع صبحانه همان جوان هم آمد برای خوردن صبحانه با خودم گفتم این کیه ؟ دوستم گفت ایشان فرمانده هستند با خجالت زیرچشمی نگاه می کردم و آقا مهدی هم نگاه می کرد و لبخند می زد.
صدای بیسمی که شهید رمز عملیات را اعلام می کند برایش می گذارم گوش می دهد و منقلب می شود می گوید:
من عملیات محرم مرحله سوم بودم
ایشان سه شب بود نخوابیده بود آن هم نه اینکه یک جا نشسته باشد
شب سوم من پای بیسیم بودم دیدم آقا مهدی موهای صورتش را می کند تا به خواب مسلط شود آنقدر خسته بود که دیگر حریف خواب نشد شهید صادقی مثل یک پروانه ای که دور شمع می گرده دور آقا مهدی می گشت یک آدم فدایی بود با اینکه بزرگتر از شهید زین الدین بود به من گفت صدای بسیم ها را کم کنم
من صدای بسیم ها را کم کردم
آقا مهدی یک رب خوابش برد یهو از خواب پرید.
خیلی ناراحت بود رفت بیرون دوری زد آمد داخل ماشین بیسیم، ناراحتی از چهره ایشان مشخص بود دوباره رفت بیرون شهید صادقی آمد گفت نارحت است می گوید چرا گذاشتید من بخوابم وقتی بچه ها در خط هستند حالا هنوز عملیات شروع شروع نشده بود
دوباره پای بسیم بودم آقامهدی با فرمانده یکی از گردان ها مرتب تماس می گرفت نگران بود چون دیر کرده بودند نگو گردان از مرز رد شده رفته داخل خاک دشمن آقامهدی با فرمانده تماس گرفت گفت سمت راست شما فلان است گفت بله رو به رو ی شما تپه فلان است فرمانده گفت بله یهو گفت شما سیزده کیلومتر رفتید داخل خاک دشمن انقدر مسلط بود به منطقه
ما به چشم خودمون داشتیم می دیدیم که یک گردان ما با تمام تجهیزات داره توسط دشمن قیچی می شه اما با درایت شهید زین الدین گردان برگشت با تلفاتی کمتر از انگشتان یک دست
اگر تدبیر ایشان نبود شاید عملیات محرم به یک شکست تلخ تبدیل می شد.
نفسی تازه می کند و از داخل جیبش دارویش را در می آورد و میخورد میگوید شاید ما قسمتمان جانبازی بود ولی خوش بحال شهدا
از او درباره علت محبوبیت شهید زین الدین می پرسم می گوید در همین عملیات محرم یک ماشین با سرعت زیاد آمد ترمز کرد بسیجی پیاده شد گفت: اسیر آوردم من و آقامهدی به طرف ماشین رفتیم چند مجروح بعثی کف ماشین بودند و یک افسر که نشسته بود
شهید زین الدین با ناراحتی رو به بسیجی گفت اینها که زخمی هستند اسیر چیه ؟ سریع بفرستید اورژانس مداواشون کنند
با اشاره به افسر بعثی به زبان عربی گفت بیا پایین با مهربانی زد روی شانه افسر و حالش را پرسید
به مدت یک رب با هم گفتگو می کردند در طول این گفتگوی کوتاه من به چشم خودم دیدم که چطور افسر محو چهره ی آقا مهدی شده بود، چشم از او برنمی داشت
شهید زین الدین آمد سمت من و گفت: اطلاعات خوبی دارد او را بفرستید پیش بچه های ستاد و بعد تاکید کرد : انگشتر و ساعت این افسر را گرفتند یادگاری نامزدش است دستور بده پیدا کنند به او تحویل دهند حتما
او که دشمن بود ، با چنین با مهربانی برخورد کرد، بچه های لشگر که جای خود داشتند.
جواب سوالم را گرفته بودم به عملیات محرم فکر می کردم و موانعی که پیش روی شهید بود اما با درایت یک فرمانده ی بیست و یک ساله تهدید به فرصت تبدیل شده شد در نتیجه پس از گذشت یکسال و نیم از آغاز جنگ، رزمندگان اسلام توانستند برای اولین بار وارد خاک عراق شده و پاسگاهها و شهرکهای بعثی را تصرف کنند و دستیابی به این پیروزی ارزشمند، عراق و حامیانش را مورد تهدید قرار داد و توانایی نیروهای ایرانی را به رخ آنان کشید و وضعیت سیاسی ایران را در مجامع بینالمللی برای گرفتن امتیاز از بعثی ها و حامیانش را بهبود داد.
فرمانده جوان لشکر علی بن ابیطالب علیه السلام آقا مهدی زین الدین که محبوب دلهای لشکریانش شده بود، به همراه آقامجید زین الدین در بیست و هفتم آبان ماه 63 برای ماموریتی از کرمانشاه به سردشت میرفتند که در منطقه تپه ساروین در درگیری با ضد انقلاب به شهادت رسیدند.
فاطمه آقامحمدی - خبرگزاری صدا و سیما - قم