ماه محرم فرا رسید و روزهای عزاداری بر سالار شهیدان و یاران با وفایش آغاز شد، اما در دو روز اول محرم سال ۶۱ هجری قمری بر امام حسین (ع) و یاران با وفایش چه گذشت.
نقل شده است که در اول محرم که کاروان حسینی در حرکت بودند و امام سوم شیعیان (ع) در صبحگاه دستور دادند که ظرفها و مشکها را پر از آب کنید،ناگهان یکی از یاران امام با صدای بلند تکبیر گفت و گفت: از دور نخلستانی پیدا است.
عدهای گفتند نخلستان نیست گوشهای اسب از دور به مانندِ نخل است.
تعداد هزار سواره نظام به فرماندهی حُر بود که از طرف عبیدالله بن زیاد آنجا صف کشیده بودند.
امام به یارانش فرمود: از آنها پذیرایی و آنها را که تشنه اند سیراب کنید.
اصرار حُر به امام برای عزیمت به کوفه
تا روز دوم، حُر، اصرار داشت حضرت را همراه کاروان به سوی کوفه ببرد، بین امام و حُر گفت وگوهایی شد و امام حسین (ع) وقت نمازها، نماز را اقامه میکرد و سپاه حُر نیز به حضرت اقتدا و نماز جماعت میخواندند.
بدین ترتیب امام پس از نماز ظهر و عصر بر آنها موعظه و اتمام حجت میفرمود.
حُر نیز به خواسته و مأموریت خود پافشاری میکرد، اما امام از قبول درخواست او امتناع میکرد.
حُر به امام عرض کرد که در این واقعه اگر بر مخالفت اصرار و پافشاری کنی، تو و همراهانت کشته میشوید.
حضرت در این حال به شعر یکی از صحابه استناد فرمود و گفت: تو مرا از مرگ میترسانی مرگ بر جوانمرد عار نیست، وقتی آرزوی حق و قصد دفاع از حق را داشته باشد و جهاد کند...
وقتی حُر این اشعار را از امام شنید به کناری رفت و با سپاه خود حرکت کرد امام نیز با قافله خود در حرکت بودند تا به منزلگاه بیضه رسیدند.
اتمام حجت امام حسین (ع)
امام برای اتمام حجت خطبهای خواند و اهداف خویش را آشکار فرمود و با استناد به سخنان پیامبر اکرم (ص) فرمود، که هر کس سلطان ستمگری را بنگرد که حرام خدا را حلال میکند و عهد شکن است، بر مسلمانان است که در مقابل او اعتراض کند.
روز ۸ ذی الحجه در مسیری که امام از مکه حرکت کرد تا رسیدن به کربلا با افراد و کاروانهای مختلفی دیدار و ملاقات داشت. از جمله این دیدارها دیدار با عبدالرحمن حُر بود که امام از او خواست به کاروان کربلا بپیوندند او امتناع کرد و اسب خود را به امام پیشکش کرد، اما حضرت قبول نکرد.
امام فرمودند:«انا لله و انا الیه راجعون»
در آخر شب جوانان را دستور داد تا مشکها را پر از آب کنند، سپس دستور داد از منزل قصر بنی مقاتل حرکت کنند حرکت کردند، حضرت بر پشت اسب خود چرتی زد، و بیدار شد و فرمود «انا لله و انا الیه راجعون» دو بار کلمه استرجاع بر زبان آورد، در این حال فرزندش علی اکبر به پیش او آمد و علت را پرسید.
من هرگز آغازگر جنگ نخواهم بود
یاران حُر، به سوی آنان آمده تا کاروان را به سوی کوفه بکشند، آنها امتناع کردند و زهیر گفت، مولای من با همین سپاه کم، نبرد کنیم که شکست آنها برای ما سهل است.
امام فرمود: من هرگز آغازگر جنگ نخواهم بود.
در این روز پیکی از کوفه آمد و کاروان حسینی؛ با اصرار حُر به سوی نینوا در حرکت بودند به شهر و یا آبادی غاضریه رسیدند.
حسین را وادار به بیعت کنید
پیک از سوی عبیدالله برای حر پیامی آورد، که حسین را یا وادار به بیعت کن یا در سرزمین بدون آب و علف و بدون قلعه و پناهگاه فرود آور و منتظر دستور بعدی باشد.
حُر امام را از مضمون نامه آگاه کرد. امام فرمود،ای حُر ما را رها کن در این قریه اقامت کنیم، حُر پاسخ داد این مرد جاسوس و پیک عبیدالله است که کارهای مرا زیر نظر دارد، من از خواسته تو معذورم.
امام و یارانشان، حرکت کردند و به دشتی بـی آب و علف رسیدند.
اینجا کربلاست
اسب امام ایستاد، امام فرمود نام این زمین چیست، زهیر گفت: نامهای مختلف دارد، یکی از نام هایش عقر و نام دیگرش کربلا است.
امام فرمودند: اینجا قافله را نگه دارید و خیمهها را بپا دارید این جا نامی است آشنا، وقتی با پدرم به سوی صفین میرفتیم اینجا استراحت کرد و از خواب بیدار شد و گفت: در خواب دیدم این دشت پر از خون است و حسین در آن خون غوطه ور است.
شیخ عباس قمی از کتاب لهوف نقل کرده است که در روز دوم سال ۶۱ حضرت امام حسین (ع) به زمین کربلا وارد شد و چون به آن زمین رسید، پرسید که این زمین چه نام دارد؟ گفتند: کربلا مینامندش. چون نام کربلا شنید گفت: «اللهُمَّ إنّی أعوذُبِک مِن الکَربِ وَالبَلاء».
پس فرمود: این موضع کرب و بلا و محل مِحنت است، فرود آیید که این جا منزل و محل قیام ما است. این زمین جای ریختن خون ما است و در این مکان قبرهای ما واقع خواهد شد.
روزی که کاروان امام حسین (ع) به کربلا رسید روز دوم محرم سال ۶۱ هجری قمری بود. پس از این روز، کار بر آنان سخت شد و هر روز محاصره سپاه کوفه تنگ و تعداد آنان افزوده میشد به نحوی که امام حسین(ع) جنگ را قطعی میدانست.