#شعر_در_سبک_زلال_دادا_خرمشهر_پندزلال
*
ایمان که می گویند چیست؟
حتماً ز جنسِ ترس یا تردید نیست
جز او نباشد در جهان بی شک امیرالمؤقنین
زیرا که مؤمن در یقین، صاحبدلی ست
کز ظاهر و باطن یکی ست
*
گاهی که دل پر می کشد
بر ناکجاباد جهان سـر می کشد
نوبت که بر من می رسد در ایستگاهِ آخرین
از این منِ یکرنگ جوهر می کشد
نقشی ز دلبر می کشد
*
من را زلالی تر بکن
جانت ز هر مردار خالی تر بکن
روحی که در عشقِ وصالِ یار آتش میخورد
خام است، سوزان باز عالی تر بکن
آگاه و حالی تر بکن
*
خلقی خرابت می کنند
از جامعه طرد وجوابت می کنند،
در آتشِ اخلاق می سوزند باغِ عشق را
پژمردگانی لیک آبت می کنند
باز انتخابت می کنند
*
گویند چون خاکی شوی
از راهیانِ مستِ افلاکی شوی
گویند، امّا مشکل است این روزها خاکی شدن
افزون، مگر در زمره ی پاکی شوی
کمتر ز حق شاکی شوی
*
دلبسته ی فردا مشو
مغفولِ زینت های این دنیا مشو
هرچند باشد قول هایی سخت، هنگامِ عمل
تمرین کن، آلوده ی رؤیا مشو
سرمستِ هرسودا مشو
*
مردی کنار من نشست
گفتا حکایت از یکی دنیا پرست
امّا نمی داند کـــه در بینِ حکایت بازها
شادی به دنبال غم وقدری شکست
آسان نمی آید به دست
*
غم، خستگی می آورَد
شادی، همانا رَستگی می آورَد
در وقتِ شادی محنت و در موقعِ ماتم سرور
با غصّه ها پیوستگی می آورد
وابستگی می آورد
*
ای خسته ازظلم و فساد
ای که نمودی محنتِ مسکین، زیاد
تا عمر دارم محضرِ پروردگارِ معرفت
بر احترامت باز خواهم ایستاد
بیش از تو خواهم کرد یاد
*
گر عشقِ خوزستان نبود
اینک نشانی از قم و تهران نبود
جایی که خالق واردِ میدان رزم و جنگ گشت،
دلداده هایش خالی از ایمان نبود
وابسته بر شیطان نبود
*
#دادا_بیلوردی
#آزادی_خرمشهر
#خوزستان
#شعرزلال
#انقلاب_در_موسیقی_شعر_با_ظهور_سبک_زلال
#شعر_در_سبک_زلال
#جبهه
#وطن
#جنگ
#خدا
#الله
#الله
#الله
#دادا
*
ایمان که می گویند چیست؟
حتماً ز جنسِ ترس یا تردید نیست
جز او نباشد در جهان بی شک امیرالمؤقنین
زیرا که مؤمن در یقین، صاحبدلی ست
کز ظاهر و باطن یکی ست
*
گاهی که دل پر می کشد
بر ناکجاباد جهان سـر می کشد
نوبت که بر من می رسد در ایستگاهِ آخرین
از این منِ یکرنگ جوهر می کشد
نقشی ز دلبر می کشد
*
من را زلالی تر بکن
جانت ز هر مردار خالی تر بکن
روحی که در عشقِ وصالِ یار آتش میخورد
خام است، سوزان باز عالی تر بکن
آگاه و حالی تر بکن
*
خلقی خرابت می کنند
از جامعه طرد وجوابت می کنند،
در آتشِ اخلاق می سوزند باغِ عشق را
پژمردگانی لیک آبت می کنند
باز انتخابت می کنند
*
گویند چون خاکی شوی
از راهیانِ مستِ افلاکی شوی
گویند، امّا مشکل است این روزها خاکی شدن
افزون، مگر در زمره ی پاکی شوی
کمتر ز حق شاکی شوی
*
دلبسته ی فردا مشو
مغفولِ زینت های این دنیا مشو
هرچند باشد قول هایی سخت، هنگامِ عمل
تمرین کن، آلوده ی رؤیا مشو
سرمستِ هرسودا مشو
*
مردی کنار من نشست
گفتا حکایت از یکی دنیا پرست
امّا نمی داند کـــه در بینِ حکایت بازها
شادی به دنبال غم وقدری شکست
آسان نمی آید به دست
*
غم، خستگی می آورَد
شادی، همانا رَستگی می آورَد
در وقتِ شادی محنت و در موقعِ ماتم سرور
با غصّه ها پیوستگی می آورد
وابستگی می آورد
*
ای خسته ازظلم و فساد
ای که نمودی محنتِ مسکین، زیاد
تا عمر دارم محضرِ پروردگارِ معرفت
بر احترامت باز خواهم ایستاد
بیش از تو خواهم کرد یاد
*
گر عشقِ خوزستان نبود
اینک نشانی از قم و تهران نبود
جایی که خالق واردِ میدان رزم و جنگ گشت،
دلداده هایش خالی از ایمان نبود
وابسته بر شیطان نبود
*
#دادا_بیلوردی
#آزادی_خرمشهر
#خوزستان
#شعرزلال
#انقلاب_در_موسیقی_شعر_با_ظهور_سبک_زلال
#شعر_در_سبک_زلال
#جبهه
#وطن
#جنگ
#خدا
#الله
#الله
#الله
#دادا