آزاده دوران دفاع مقدس: خانم «ایران ترابی» تنها پرستار سوسنگرد بود و تمام بار سنگین مراقبت از مجروحان را بر عهده داشت.
سعادت مدیر سازمان فرهنگی هنری منطقه ۱۷ در این مراسم با اشاره به الگو گرفتن از حضرت زینب اظهار داشت: زمان ما از انقلاب اسلامی تا به امروز نقشهای مختلفی را ایفا کردند، حضور به موقع آنان در حمایت از انقلاب اسلامی در دورههای مختلف مثالزدنی است.
وی افزود: آنهایی که بار پرستاری را در دوران دفاع مقدس و در آن شرایط سخت و ویژه به دوش کشیدند بانوان با کرامتی هستند که هرچقدر برای قدردانی از آنان تلاش شود، کم است.
معصومه آباد نیز در این همایش با بیان خاطرهای از یکی از فرزندان امدادگر اسیرشده، گفت: وقتی پدرم از اسارت برگشت ۱۰ سالم بود. برایم سخت بود که کلمه بابا را بگویم. پدرم پرستار جبهه بود، زمانی که اسیر میشود یک مجروحی را روی پایش نگه داشته بود و در حال پانسمان بود که ناگاه در محاصره قرار گرفت. زمانی هم که در اسارت بود تنها مرهمی برای اسرا بود.
وی افزود: در سینه تمام کسانی که در دوران هشت سال دفاع مقدس پرستاری و خدمت رسانی میکردند یک حکایت و داستان زیبا از آن روزها هست و ویژگیای در درون آنان هست که وارد این حرفه و رشته شدند، حرفهای که یک شغل نیست بلکه روح عشق، محبت، ایثار و فداکاری است که او را بر بالین مریض میآورد. تنها وظیفه پرستار مراقبت نیست بلکه عصاره عشق و محبتی است که به بیمار میدهد و به یادگار میگذارد.
خانم آباد تصریح کرد: یکی از پرستاران شجاع ما خانم ایران ترابی تنها پرستار سوسنگرد بود و تمام بار سنگین مراقبت از مجروحان را ایشان برعهده داشت. گاهی که خاطرات او را در جایی تعریف میکنیم گمان میکنند قصه روایت میکنیم.
این آزاده دوران دفاع مقدس گفت: آنجا کسی به عنوان حرفه خودش به اسارت نمیرفت با علم و جایگاهی که داشت وارد جبهه میشد و گاه به اسارت میرفت. در ابتدای جنگ هرکس در هر لباسی بود و هر شغلی داشت در عرصه خدمت رسانی حضور پیدا میکرد.
خانم آباد گفت: هشت سال دفاع مقدس فضا و بستری را ایجاد کرد که با وحدت و همبستگی در یکصحنه و با یک انگیزه حضور پیدا کنیم.
وی با یادآوری خاطرهای بیان کرد: درست در روزهای سال ۵۹ تنها ۲۳ روز از جنگ میگذشت که اسیر شدم. وقتی اسیر شدم افسر عراقی بیسیم زد به بغداد و گفت: ژنرال زن ایرانی را گرفتیم و مدام پشت بیسیم میگفت: بنت الخمینی و با همین عنوان تا اردوگاه و زندان ابوغریب و الرشید بردند. نگران بودم که خانواده میفهمند چه اتفاقی برایم افتاده است، درست در شش ماهه اول سال ۵۹ و ابتدای اسارت با سه خواهر دیگر قرار گذاشتیم وقتی دریچه سلول را برایمان باز میکردند تا غذا دهند هر روز یکی غذا را میگرفت، آن روز نوبت من بود، خواب دیدم کسی در میزند تا غذا را بدهد، بلند شدم تا کاسه را از دست سرباز بگیرم بلافاصله که دریچه را باز کردم چهره مادرم را دیدم، گفتم مادر تو اینجا چه میکنی و او همگفت: تو اینجا چه میکنی، مادرم گفت: آمدم به شما نان برسانم، دیدم به جای نان عراقی ۴۰ نان گرم تند و تند به من داد، مدام میگفتم این کم است، مادر گفت: همین کافی است، آنقدر این خواب هیجانزدهام کرد که وقتی از خواب بیدار شدم با صدای ضربه سرباز به در بدنم خیس عرق شده بود. خانم ناهیدی بدنم را تکان میداد و میگفت: چه اتفاقی افتاده، کمی حالم بهتر شد خواب را تعریف کردم. بعد تعبیرش این بود که ۴۰ ماه در اسارت ماندیم و بعد از ۴۰ ماه آزاد شدیم.
در انتهای مراسم از تعدادی امدادگر و پرستار دوران دفاع نقدس تجلیل شد.