از وقتی لرزه های زمین آرام گرفته، خبرهای داغ آن منطقه هم دیگر فروکش کرده است.
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز آذربایجان شرقی این روزها خبرها بیشتر جنبه مثبت به خود گرفته اند.
لرزه ای که بر تن اهالی این منطقه افتاده است؛ کم کم زیر آوار خبرهای رفتن استراماچونی، استیضاح ترامپ، تب ثبت نام نامزدهای انتخاباتی و طرز اصلاح قیمت بنزین گم می شود.
هر از گاهی خبرهایی مثبت از منطقه مخابره می شود، آوار برداری ها به ترتیب اولویت انجام می گیرد، پی خانه های زهرا و ریحانه هم ریخته شده و اکنون دیوارهایش آجر به آجر بالا می روند.
خبرهای خوش دیگر از منطقه این است که وام های بازسازی مصوبه دولت؛ ابلاغ شده و به زودی براساس اولویت واگذار می شوند؛ وام ها یا بلاعوض است یا با 4 درصد سود.
با سردی هوا، صورت خود را سرخ نگه داشته اند
تا اینکه خبری مخابره می شود؛ از زندگی در همسایگی برف و سرما زیر چادرها.
گستره پخش خبر بیشتر به انعکاس در شبکه های اجتماعی خلاصه می شود، مصاحبه هایی از اهالی برخی روستاها که همچنان سهم شان زندگی زیر چادرهای سفید است.
آن چه در تصاویر دست به دست شده خودنمایی می کند، مردمانی هستند که این روزها با سردی هوا صورت خود را سرخ نگه داشته اند، دست هایشان را زیر بغل پنهان می کنندتا مگر با حرارات بدن، خود را گرم کنند.
خبر تا حدودی مشکوک است، کارهای مدیریت بحران تا این لحظه از حادثه که قریب به یک ماه می گذرد، مطلوب ارزیابی شده است، پس انعکاس این خبر جای سوال دارد.
باید شال و کلاه کنم، باید سراغی از این خطه بگیرم، لباس گرم برمی دارم، خبرها حکایت از سردی هوا دارد، دمایی که بعضی شبها تا منفی 15 درجه هم می رسد.
34 روز بعد از زمین لرزه
صبح پنج شنبه 21 آذر، 34 روز بعد از وقوع زمین لرزه، قصد سفر به منطقه می کنم.
جاده قدیم تبریز ـ میانه را در پیش می گیرم، جاده ای که از خیلی وقت پیش ها و با احداث آزاد راه تبریز _ تهران از رونق افتاده بود، اما همین که مبالغ عوارضی را افزایش دادند، باز پای کامیون ها و تریلی ها به این جاده باز شد، تا مگر زیر بار هزینه های سنگین عوارضی ها قرار نگیرند.
آخرین بار که این مسیر را در پیش گرفته بودم، مسیر منتهی به بخش ترکمانچای شلوغ بود؛ مسیری که جولانگاه خودروهای امدادی و مسئولان بلندپایه کشوری و استانی بود.
اما حالا چه؟ گویا همین که گرد و خاک آوارها زیر برف و بوران خوابید دیگر حضور مسئولان هم کم شد.
سوز سرما از سر و کول ماشین بالا می رود، دنبال فرصتی است تا از هر روزنه ای به داخل خودرو راه پیدا کند.
از تبریز فاصله گرفته ام، بستان آباد را رد کرده ام، و بعد از قره چمن وارد حوزه استحفاطی شهرستان میانه می شوم.
دست چپ جاده که مسیر فرعی است، تابلویی خودنمایی می کند: "بخش ترکمانچای".
ترکمانچای مسیری سربالایی با پیچ های تند دارد که اگر راه بلد نباشی، سر از دره در می آوری.
هر چه قدر که در جاده پیش می روم، زیبایی های جاده بیشتر خودنمایی می کند. به طوری که فکر می کنی انتهای جاده به کوهپایه های بزقوش ختم می شود.
برف؛ میهمانی که هیچ کس چشم انتظارش نیست
برای من که سفری یک روزه به منطقه دارم، برف بالای کوههای بزقوش دلگرم کننده است، اما با خود می پرسم این برف، همین قدر برای اهالی هم خوشایند است؟ یا میهمانی ناخوانده محسوب می شود که هیچ کسی چشم انتظار آن نبوده و نیست.
رد تابلویی که مسیر روستاها را نشان می دهد می گیرم؛ روستای "ورنکش"؛ کانون زلزله ساعت 2:17 بامداد 17 آبان است.
همان جا که با لرزش 5.9 ریشتری در عمق 2 کیلومتری زمین، لرزه بر اندام این منطقه انداخت و ارتعاشات آن تا استانهای قزوین، زنجان، گیلان، رشت و اردبیل هم رسید.
همان جا که آرزوهای زهرای 10 ساله و ریحانه 13 ساله، در چشم بر هم زدنی؛ زیر خروارها خاک ماند.
نور آفتاب نتواسته بر سرمای منطقه غلبه کند، زنی 40 ساله، از همسایه های "زهرا" است، جلوتر که می آید، می پرسد از شهر آمده اید؟ از حمام های ما چه خبر؟
اظهار بی اطلاعی می کنم؛ می گویم آخرین بار شنیده بودم که چند حمام و سرویس بهداشتی به این منطقه در نظر گرفته شده است، ولی اینکه کی مستقر خواهد شد، نمی دانم.
با هزاران سوال نشسته در نگاهش، به چهره ام خیره می شود؛ می گویم چه خبر از روستا؟ کسی که در چادر زندگی نمی کند؟
می گوید: شکر خدا؛ نه! ما خودمان الان در کانکس زندگی می کنیم؛ زندگی در کانکس مشکلات خودش را دارد؛ ولی شکر که سرپناهی است در این سرمای زمستان.
بیشتر دل نگرانی هایمان از دام هایمان بود
کمی آن طرف تر، با اشاره جایی را نشانم می دهد، ورقه های آلومینیمی رنگی است، می گوید: بیشتر دل نگرانی هایمان از دام هایمان بود که شکر خدا حالا آنها هم سرپناه دارند؛ البته با " مش جعفر" و " کربلایی علی" به طور مشترک از آن استفاده می کنیم.
پسر 5 ساله اش با بیلچه کوچکی به خیال کمک به آواربرداری، خاک های اطراف کانکس را جابه جا می کند.
وقتی نگاه های من به فرزندش را می بیند با لبخندی بر روی لب می گوید: برای وام بازسازی هم ثبت نام کرده ایم؛ به "امیر رضا"گفته ام به همین زودی ها باید برای ساخت خانه کمک کند، او هم تمرین می کند.
دهیار روستای " ورنکش" خانم سلطانی است؛ سالها در تهران زندگی کرده، دو مدرک لیسانس دارد، یکی حسابداری و یکی علوم سیاسی؛ از چند سال قبل با همسرش به زادگاهش برگشته و اینجا اقامت دارد.
همپای من در روستا می گردد و در بین صحبت هایش می گوید: اینجا کسی در چادر زندگی نمی کند؛ اتاقک های پیش ساخته، و کانکس ها در این روستا برای اسکان موقت آنها که خانه خراب شده اند، مستقر شده اند.
بالا رفتن آجر خانه ها نور امید را دل اهالی روشن می کند
او حتی خانه های در حال ساخت زهرا و ریحانه را نشانم می دهد؛ خانه هایی که با بالا رفتن هر آجرش، نور امید در دل اهالی روشن می شود.
گروه جهادی از شهرستان جلفا آمده اند، با او که آجرها را رج به رج ردیف می چیند، برای لحظه ای هم کلام می شوم.
جوانی 35 ساله نفس نفس زنان می گوید: آمده ایم گوشه ای از کار را بگیریم، تا مگر زودتر سقف بالای سرشان کامل شود.
مادر زهرا را هم از بالای تپه مشرف به خانه شان در حال نظاره به ساختمان نیمه کاره می بینم، جلوتر که می روم؛ می گوید: هر چند این خانه بدون شیرین زبانی های زهرا برایم زندان خواهد بود، ولی باز خانه است دیگر؛ هر چند دیگر، برایم گرم نمی شود، ولی قرار است سقف بالای سرم شود.
گل و لای کوچه ها، در مجاورت برف؛ حالتی باتلاقی ایجاد کرده است
تپه را پایین می آیم. با خانم سلطانی خداحافظی می کنم و راهی روستای " حلمسی" می شوم.
با " ورنکش" فاصله زیادی ندارد، اما هوایش سوز شدیدی دارد، برف هم در حال باریدن است، آشتی برف و گل و لای ناشی از آوارها، منظره خوشایندی ایجاد نکرده است.
راه رفتن در کوچه های این روستا برایم دشوار است، گل و لای کوچه ها، در مجاورت برف؛ حالتی باتلاقی ایجاد کرده است که با هر بار قدم برداشتن، پاهایم در آن فرو می رود.
دو نفر از زنان روستا، مقابل کانکسی با هم صحبت می کنند؛ همین که مرا می بینند، راه را نشانم می دهند که اگر گوشه ی کوچه عبور کنی، اینقدر در گل و لای فرو نمی روی؟!
با هر زحمتی شده خودم را به آنها می رسانم؛ هر دو چکمه پوشیده اند؛ یکی از آنها می گوید: باید با این چکمه ها در این روستا راه بروی؛ وگرنه این کفش هایی که تو پوشیده ای، در برابر این گل و لای دوام نمی آورد.
می گویم: شرایط اینجا را نمی دانستم؛ فقط همین قدر که لباس گرم برداشتم؛ راست می گویید، در انتخاب کفش هایم دقت نکردم.
اینجا کسی هست که در چادر زندگی کند؟ بله!
می پرسم: اینجا کسی هست که در چادر زندگی کند؛ این بار پاسخم را همسر یکی از این زنها می دهد.
مرد میان سالی که تا زیر زانو چکمه پوشیده می گوید: این کانکس را دیروز به من دادند؛ می پرسم، قبل از آنچه؟
می گوید: قبل از آن در چادر زندگی می کردیم؛ اجازه می گیرم و وارد کانکس می شوم، سه بچه قد و نیم قد دارد. برای همین کانکس هم کلی ذوق کرده اند؛ دستشان را روی بخاری گاز سوز گرم می کنند.
شلنگ گاز را از علمک گاز به داخل کانکس راه داده اند و لوله بخاری هم از گوشه ای از دیواره کانکس به بیرون هدایت شده است.
نام مرد خانه را می پرسم، خود را "حاجتمند" معرفی می کند.
ادامه می دهم: آقای حاجتمند! خانه تان چقدر تخریب شده است، می گوید: صد درصد.
می پرسم: کدام یک از گزینه های مورد نظر برای اسکان موقت را انتخاب کرده اید؟ 10 میلیون تومان کمک هزینه اجاره بها، اتاقک پیش ساخته یا کانکس را؟
اجازه نمی دهد، صحبت هایم تمام شود، می گوید: خانم! به من گفتند، هیچ یک از این سه مورد برای شما شامل نمی شود.
می گویم: امکان ندارد! اگر خانه تان تخریبی است پس باید برای اسکان موقت مشمول یکی از این گزینه ها باشید.
چیزی دست خانوارهای فرعی را نمی گیرد!
این بار صدایش را بلند کرده و می گوید: خانم! به من گفتند که چون پیش از زلزله در یک خانه و با پدرتان زندگی می کردید، خانوار فرعی محسوب می شوید و چیزی دست شما نمی گیرد؛ در حالی که من در گوشه ای از حیاط پدرم، زندگی مستقلی برای خودم داشتم و این بخش از ملک به صورت قولنامه ای به من فروخته شده بود.
زن همسایه هم که حالا وارد کانکس شده، در تکمیل صحبت های همسایه خود می گوید: من که مستاجر بودم و حالا خانه خراب شده ام هم در چادر اسکان دارم، می گویند: آنها که صاحب سند ثبتی هستند، می توانند از تسهیلات در نظر گرفته شده برای اسکان موقت استفاده کنند.
می پرسم: در این روستا چند نفر با این شرایط در این برف و بوران زیر چادر زندگی می کنند؟ می گوید: تعداد مان زیاد است.
از کانکس بیرون می آیم و راهی بالادست های روستا می شوم. آقای حاجتمند می گفت چادرها در تپه های بالایی روستا مستقر هستند.
خیلی ها، برچسب خانوار فرعی خورده اند
برف آرام بر چهره روستا می نشیند؛ در همین میانه راه، پیر زنی را می بینم که برای حفظ دست هایش از سرما، آنها را زیر بغل پنهان کرده است.می پرسم: حاج خانم! اینجا کسی هست که در چادر زندگی کند؟
می گوید: گشتن نمی خواهد، همین پسرهای من!
مرا به گذری هدایت می کند؛ همانجا که چادر و کانکسی در همسایگی هم هستند.
زیپ چادر را بالا می کشد و من را به داخل چادر دعوت می کند؛ پسرش هم از راه می رسد.
یکی از پسرهایش رفته به شهر تا نوه اش را که سرما خورده و تب کرده به مرکز درمانی برساند؛ این پسرش هم که هم اکنون در چادر با ما همنشین است؛ عید امسال ازدواج کرده؛ از قرار معلوم هر دو پسر با پدر و مادرشان زندگی می کردند و هر دو مهر خانوار فرعی خورده اند.
پیرزن می گوید: الان دقیقا یک ماه و 4 روز است، استخوان هایمان با سوز سرما آشنا هستند؛ بنیاد مسکنی ها گفتند به ازای 3 خانواری که در یک واحد مسکونی اقامت داشتید، فقط یکی مشمول دریافت تسهیلات می شود، فقط یک کانکس دادند و بقیه از قلم افتادند، چون فقط یک قبض گاز و برق داشتیم.
پسرش هم می گوید: همین الان زمین زیرپایمان نمناک و سرد است و زندگی در این شرایط جوی آن هم زیر چادر، به سختی می گذرد؛ گرم کردن این چادر با بخاری برقی کار سختی است؛ شب ها را با چند لحاف و تشک سر می کنیم.
از چادر بیرون می آیم تا به بالا دست ها برسم، همزمان با سفر من به "حلمسی" گروهی از ارزیاب ها و کارشناسان بنیاد مسکن را نیز می بینم.خودروی شاسی بلندی زیر پایشان است، از آنها می خواهم تا مرا تا آن بالاها همراهی کنند.
سوار خودروی آنها می شوم. هوای بالادست ها هم همین طور است کمی سردتر؛ البته با تعداد خانوارهای بیشتر.
قصه چند چادری که در روستای "اشنار" هم برپاست؛ همین مضمون را دارد؛ پدری که از 4 پسرش، دو نفر از لیست دریافت تسهیلات برای اسکان موقت جا مانده اند.
زندگی در چادرها صحت دارد
مشاهداتم از وضع روستا ها را با این تیتر به اداره ارسال می کنم؛ زندگی در چادرها صحت دارد.
ساعت 18 تصاویر ضبط شده را به اداره ارسال می کنم و پایان گزارش هم اعلام می کنم: "تا این قوانین، تبصره ها و وام های ابلاغی به دست ساکنان اصلی مناطق زلزله زده برسد، سهم شان یک آه است، یک نگاه و ابرهای تار؛ که هوای اینجا را روز به روز سردتر می کنند".
بعد از ارسال تصاویر راهی روستای دستجرد می شوم. چادرهایی که در تاریکی شب چراغ شان روشن است؛ پیرزن و پیر مردی در یکی از چادرها نشسته اند، می پرسم: چرا در چادر زندگی می کنید؟ و پیرزن در جواب می گوید: هنوز هم وقتی آن صدای وحشتناک نیمه شب یادم می آید می ترسم.
خانه شان با چادر فاصله زیادی ندارد، هیچ آسیبی ندیده؛ تازه ساخت است؛ چند سال پیش از طرف کمیته امداد ساخته شده، ولی پیرمرد برای اینکه دل همسرش نلرزد؛ ترجیح می دهد، شبها را در چادر سر کنند.
گزارش در بخش خبری 20 شبکه سهند و 20:30 شبکه دو پخش می شود.
بلافاصله بعد از پخش سراسری گزارش، موج تماس ها با من شروع می شود؛ برخی از این اطلاع رسانی تقدیر می کنند؛ و برخی هم ...
می گویند: اینکه چادرها برپا هستند، حرفی در آن نیست، اما چادرها برای روز مبادا برپا هستند و کسی در آنها اسکان ندارد.
و من از این طرف خط و از روستای دستجرد با آنها صحبت می کنم که بله در روستای "دستجرد"، به همان شکلی که شما می گویید؛ چادرها برای روز مبادا برپا مانده اند و خالی از سکنه؛ اما در روستای "حلمسی" عده ای با برچسب خانوار فرعی از قلم افتاده اند.
استاندار برای بررسی دقیق موضوع، دستور ویژه می دهد
ساعت 10 شب است و در تاریکی راه تبریز را در پیش گرفته ام، بعد از گذر از حوزه استحفاظی شهرستان میانه، تماسی از اداره دریافت می کنم؛ با این مضمون " که استاندار بعد از مشاهده گزارش پخش شده از بخش خبری دستور ویژه صادر کرده تا این موضوع با دقت بررسی شود؛ فردا صبح به همراه آقای هنربر مدیر کل مدیریت بحران استانداری و آقای باباپور مدیر کل بنیاد مسکن استان، باز راهی منطقه خواهی شد".
سوز سرما تا مغز استخوانم پیش رفته، ولی چاره ای نیست، فردا ساعت 8 صبح 22 آذر، باز راهی منطقه می شوم.
این دفعه مدیر کل مدیریت بحران استانداری، آقای باباپور مدیر کل بنیاد مسکن استان و معاون فرماندار شهرستان میانه همراهی ام می کنند.
مسیر روستاهایی که دیروز طی کرده ام، امروز دوباره در پیش می گیرم، با آنها که دیروز صحبت کرده ام و صحبت هایشان از رسانه ملی پخش شده است، باید دوباره ملاقات کنم و این بار باید مخاطب صحبت هایشان آنهایی باشند که دستی در آتش دارند.
چادرهای خالی از سکنه را تائید می کنم؛ نه همه را
ابتدا آقای هنربر و باباپور را تا پای چادر پیرمرد و پیرزن دستجردی می برم؛ حتی به خانه در امان مانده شان از زلزله هم سر می زنیم.
آقای هنربر مدیرکل مدیریت بحران استانداری پیرزن را مجاب می کند که هیچ خطری او را در خانه اش تهدید نمی کند، و اگر قرار بود این خانه ویران شود، همان نیمه شب 17 آبان، آوار می شد؛ در حالی که حتی ترک های مویی هم برنداشته است.
البته آقای هنربر دهیار روستا را هم ملزم می کند تا نیمروز فردا، چادرهایی که خالی از سکنه هستند، جمع آوری کنند و برای اطمینان خاطر اهالی در محل دهیاری، دپو کنند.
چادرها، قبل از ارزیابی و برای اسکان اضطراری داده شده بود
از نماینده بنیاد مسکن در مناطق زلزله زده می پرسم، این چادرها را بر چه اساسی در بین خانوارها توزیع کرده اید و حالا در چگونگی جمع آوری آنها مانده اید؟
او پاسخ می دهد: خانوارهایی که خانه های شان آسیب دیده بود و در روزهای اول زلزله از زندگی در خانه هایشان ترس داشتند، در قالب اسکان اضطراری مشمول دریافت چادر شدند و این چادرها قبل از ارزیابی های اولیه بنیاد مسکن داده شده بود.
او در تکمیل صحبت های خود می گوید: خانه های تعمیری مشمول طرح های اسکان موقت نبودند و نیستند.
موضوع چادرهای برپا مانده برای روز مبادا را در همین روستای "دستجرد" تمام کرده، و به روستای "حلمسی" می رویم.
اهالی حلمسی: دهیار و اعضای شورا آمار غلط داده اند
"حلمسی" روستایی است که بیشترین آمار خانوارهای فرعی و از قلم افتاده در اسکان موقت را دارد.
بنیاد مسکنی ها می گویند: مبنای ما در شناسایی خانوارها؛ اطلاعات ارائه شده از سوی خانه های بهداشت و سرشماری سال 95 است.
در بدو ورود به روستا، همین که اهالی خودروهای بنیاد مسکن و مدیریت بحران را می بینند، کم کم جمع می شوند. در میان اهالی آقای حاجتمند را می بینم، همان که دو روز قبل کانکس دریافت کرده بود؛ دوباره از آخرین وضع در روستا می پرسم، و او همان مطالب را تکرار می کند.
این بار دست نوشته ای هم در دست دارد که طی آن او بخشی از ملک را در سال 90 از پدر خریداری کرده؛ اما در ارزیابی ها، 10 میلیون تومان به حساب پدر واریز شده و هیچ کمکی دست او و زن و بچه اش را نگرفته است.
در تکمیل صحبت های او آقای "مستانه"، عضو شورای اسلامی روستا نیز خطاب به مدیرکل مدیریت بحران استانداری می پرسد: تکلیف آنهایی که هم اکنون در چادرها اسکان دارند چیست؟
دهیار "حلمسی": 60 خانوار از قلم افتاده اند
"محمودی" دهیار روستا نیز می گوید: آمار این خانوارهای فرعی به 60 خانوار می رسد، 60 خانواری که در لیست اسکان موقت بنیاد مسکن برای خانوارهایی که خانه هایشان تخریب شده، هیج سهمی ندارند.
البته اهالی گلایه دارند که برخی هم با شرایط مشابه توانسته اند، در همین روستا از تسهیلات اسکان موقت استفاده کنند
آقای هنربر مدیر کل مدیریت بحران استانداری تمام این انتقادها و بی نظمی ها را متوجه دهیار و اعضای شورای اسلامی روستا می داند، چرا که بر این باور است؛ اطلاعات غلط از این دو کانال به دست مراجع ذیربط در اسکان موقت زلزله زدگان رسیده است.
همه این گلایه ها و ناآرامی ها، زیر بارش آرام برف اتفاق می افتد، بارشی که خاک زیر پایمان را بیش از پیش باتلاقی کرده است.
باید به تیم ویژه استاندار که دستور ویژه برای بررسی دقیق موضوع را دارند، بالا دست های روستا را نیز نشان دهم تا اگر نیاز باشد در تصمیمات خود، تجدید نظر کنند.
زیر همان برف، آدرس کانکس و چادر پیرزن و دو پسرش را از اهالی می پرسم؛ می گویند؛ در همسایگی مسجد روستا هستند و راه را نشانم می دهند.
بنیاد مسکنی ها اسامی این خانواده را هم با لیستی که در دست دارند تطبیق می دهند. پسران این پیرزن هم با وجودی که ساکن روستا هستند و با پدر و مادر خود تحت عنوان یک خانواده گسترده زندگی می کردند، نامی در این لیست ندارند.
بلاتکلیفی خانوارهای فرعی؛ مشکلی است که امروز احصاء شد
آقای حافظ باباپور مدیرکل بنیاد مسکن استان بعد از اینکه نقل قول اهالی را می شوند، و بعد از ارزیابی لیست آنها که تاکنون از تسهیلات اسکان موقت استفاده کرده اند می گوید: تفکیک کردن خانوارهای فرعی از اصلی، مشکلی است که امروز و در این بازدید میدانی احصاء شد و باید برای رفع مشکل آنها در اسرع وقت اقدامی عملی صورت گیرد.
از او می پرسم پس قبول دارید که خانوارهای فرعی تا اینجای کار هیچ سهمی از طرح های اسکان موقت نداشته اند؟ و او برای تائید این مطلب سرش را تکان داده و می گوید: متاسفانه بله.
ادامه می دهم: آیا بعد از این، مشمول استفاده از 10 میلیون وام برای اجاره خانه، یا کانکس و یا خانه های پیش ساخته می شوند؟ می گوید: متاسفانه نه! چون مصوبه هیات دولت این اجازه را به ما نمی دهد.
خانوارهای فرعی، هیچ جایی در اسکان موقت ندارند، به شرطی که ...
دوباره سوالم را این طور تصحیح می کنم که پس هیچ جایی در اسکان موقت ندارند؟ و پاسخی که می شنوم تائید این مطلب است.
وقتی این مطلب را می شنوم: باز تکرار می کنم: پس فعلا چاره ای جز اسکان در چادر ندارند؟ و او می گوید: در جلسه ای که با حضور هیات وزیران ظرف یک هفته آینده برگزار خواهد شد؛ این مشکل را مطرح می کنیم تا برای آنها چاره ای بیندیشیم. ولی در اسکان دائم برای این خانوارها، از محل اعتبارات بهسازی خانه های روستایی وام 40 میلیون تومانی با سود 4 درصد و وام 8 میلیون تومانی بلاعوض اختصاص خواهیم داد.
حال یک حرف می ماند و آن اینکه این افراد فارغ از اینکه خانوار اصلی، فرعی و یا مستاجر محسوب می شوند؛ یکی از اهالی همین منطقه هستند که در همسایگی برف و آه در چادر زندگی می کنند و با توجه به برودت و سرمای سوزناک این مناطق که روز به روز زیاد می شود؛ با پوست و استخوان لزوم اتخاذ راهکاری برای گذر از این زمستان سخت را احساس می کنند.
من فقط می توانستم به عنوان خبرنگار این بخش فراموش شده از موضوع را برای مسئولان مطرح کنم. ریش و قیچی را می سپارم به مسئولان و باز راه تبریز را در پیش می گیرم.
خبر می رسد که استاندار دستور داده برای این خانوارهای فرعی از محل منابع ستاد مدیریت بحران یا استانی، امکانات و تسهیلاتی هم اختصاص داده شود.
سه شنبه 26 آذر دوباره راهی مناطق زلزله زده می شوم؛ این بار از چادرهایی که اهالی برای فرار از ترس برپا نگهداشته بودند، خبری نیست.
در همین تاریخ بود که به صورت اتفاقی پای آقای علیلو دادستان عمومی و انقلاب نیز به منطقه باز می شود؛ و تا رفع نهایی مشکلات ساکنان این مناطق، قول پیگیری می دهد.
و امروز 29 آذر با آقای محمدی دهیار روستای "اشنار" صحبت می کنم و از آخرین وضع چادرهای برپا مانده در این روستا می پرسم؛ جوابش کوتاه است؛ می گوید: چادرها جمع شده اند؛ کمک بلاعوض 8 میلیون تومانی نیز به حساب هر 4 پسر این پیرمرد واریز شده و به زودی قرار است در قالب وام 40 میلیون تومان نوسازی مسکن روستایی با اصلاحاتی در حریم روستا، پی های خانه های این 4 برادر ریخته شود.
تا طلوع آفتاب گرم از پشت تپه های بزقوش چیزی نمانده، یک زمستان راه است که رو سیاهی اش به زغال می ماند.
گزارش مکتوب: اعظم قربانی