مهمان این هفته برنامه بدون تعارف علی عباس پور جانباز دوران دفاع مقدس و اهل شهر ری است
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما : ”بدون تعارف“ این هفته (جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸)، میزبان یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس بود. آقای علی عباسپور اهل شهر ری در ابتدای جوانی عازم جبهههای حق علیه باطل میشود و با لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) به فرماندهی شهید همت در ماموریتهای متعددی شرکت میکند.
آقای عباسپور در عملیات کربلای یک به حدی مجروح میشود که به قول خودش همه فکر میکنند شهید شده است، اما در یک آن به زندگی برمی گردد.
متن زیر مشروح گفتگوی کامبیز رضوانی خبرنگار ما در برنامه «بدون تعارف» با جانباز سرافراز آقای عباسپور است:
مجری: حاج آقا سلام عرض شد ارادت
میهمان: سلام علیکم یالله احوال شریف شما خوب هستین انشالله یا بسم الله الرحمن الرحیم.
مجری با حمل کردن ویلچر بریم حاج آقا
میهمان: بسم ا... ما در خدمت شما هستیم.
آماده بدون تعارف هستین.
میهمان بله. آماده بدون تعارف خیلی ام بی تعارف
مجری: حاج آقا اینجا خوبه برای گفتگو
میهمان: عالی آقا جون چه بهتر
مجری: کنار رفقاتون
میهمان: بله رفیقامون باهشون سالها زندگی کردیم، یعنی باورکن کسی از من بپرسه میگم بهترین روزای زندگیم همون ۸ سال که اونجا بودیم بقیه ش دیگه همش به خدا قسم
مجری: این هفته یه ذره واسه شما فرق داره با بقیه روازی هفته دفاع مقدس.
میهمان: آره دیگه یادآور اون صحنهها و یادآور دوستایی که از دست دادیمو، یادآور واقعا روازیی بود که کیف کردیم، لذت بردیم.
مجری:از چیش لذت میبردی.
میهمان: از همه چیش صداقتش، پاکیش، یکرنگی یعنی فرمانده لشگر همان لباس تنش بود که توهم داشتی، همون غذارو میخورد، همون چادر میخوابید یه رنگی بود بی ریا بود. فرمانده لشگر نمیگفت: برید میگفت: بیاید همه با هم بودیم این یه رنگیها لذت داشت.
مجری: اونوقت خانوادتون راضی بودن بری جبهه.
میهمان: نه میگفتن برو نه میگفتن بمون راضی بودن، چون ما گفتیم آقاجون ما میخوایم بریم جنگ یه ماچش کردیم گفت: خداحافظ شما، آره اصلا
مجری: خیلی راحت
میهمان: خیلی ریلکس
مجری: بعد بچه شاه عبدالعظیم بودین تا قبل از جنگ رفتن چی کار میکردین تو محل تفریح تون چی بود چی کار میکردین.
میهمان: ما ورزش میکردیم، والیبال بازی میکردیم، شنا میکردیم یه ذره بوکس تمرین میکردیم اصلا جنگ رو این بچه شیطونا اداره کردن همین تقبل اللهی نمیجنگیدن که خدا وکیلی همش دنبال دعا و ما بودن اینا.
مجری: بر میخوره بهشونا.
میهمان: نه بخوره، من تو همه محافل میگم خب خیلی جاها سخنرانی میکنم میگم
مجری: تقبل اللهی یا بهرحال دیگه
میهمان: نه نه واقعا من به شما اینجوری عرض میکنم آخه هر کسی که آخه جنگ شوخی نبود که پلو خوری نبود که ببین یه جلسه باور کن که من به شما میگم مثلا پنجاه نفر یه جا بودیم، سی تا تانک عراقی بود یعنی به تعداد آدمای ما تانک بود بعد جلوی اون تانک وایستادن جسارت میخواد.
مجری: حاج آقا چند سال روی صندلی چرخ داری.
میهمان: من از سال ۶۵، ۳۳، ۳۴ سال
مجری: ۳۴ سال رو چرخ
میهمان: باور بفرمائید ۳۴ ثانیه من حس نکردم این چرخ رو اینقدر به سرعت گذشت برامون.
مجری: شما کسی هستی که شهید شدید، رفتید، ولی میگن برگشتید توی یه لحظه دوباره زنده شدید این درسته این عبارت.
میهمان: بله، خدمت تون عرض کنم که من یه کوچولو بگم که شب قبلش که ما زیارت عاشورا بخونیم بزنیم به خط، من نماز صبح خواب دیدیم دستم قطع شده همین دستمو.
مجری: خواب دیدید.
میهمان: خواب دیدیم اخوی م که شهید شده اونجا وایستاده یه سوال کردم ازش برگشتم دیدم دستم قطع شده بعد دیگه رفتیم تو اون وسط عملیات درگیر شدیم یه دونه ۱۲۰ خورد جلو پای ما.
مجری: توپ
میهمان: بله ۱۲۰ خورد جلوی پای ما، انقدر ترکشا درشت بود من فکر کردم ادامه اون خوابو دارم میبینم اصلا درد نداشتم. چون ترکش اینا درد زیاد اول نداره بعد یه دفعه دیدیم حلقم هم پر خون شد ترکش خورده تو صورتم
مجری: اینجا جا هست.
میهمان: اصلا فکم خورده بود، آروم آروم دستمو کردم تو فکم ترکشا ریختم بیرون خون آمد دیدم نه اصلا عادی نیست.
مجری: اون لحظه بعد بچهها بالا سرتون چی میگفتن؟
میهمان: یکی دو تا بچهها بالا سر من بودن، پامو بستن اولین کسی پامو بست همین سید فکور بود امدادگر پامو بست با این باند بست، دیدم لیز خورد اونجا فهمیدم من پام داغون شده، ولی دستمو نمیدونستم.
مجری:، ولی همه میگفتن شهید شده.
میهمان: آره تموم شده دیگه اصلا یعنی حتی رضا دستواره که قائم مقام لشگر که فردا مییاد از پوراحمد میپرسه از عباسپور چه خبر میگه که شهید شده.
مجری: بعد دست تونو کی فهمیدین.
میهمان: آره بعد فکر میکنم دو روز بود که تو اورژانس مهران عملم کردن منم موهام همین جور بهم ریخته بود که خون مون ریخته بود داشت صاف میکردمش این دستمو آوردم بالا دیدیمای اینم باندی خندم گرفت.
مجری: نگفتیای بابا چرا اومدم که به این روز بیافتم.
میهمان: اصلا، تا به امروز که من دارم با شما صحبت میکنم به اندازه یک هزارم صدم ثانیه نگران، ناراحت از اینکه جنگ رفته باشم نداشتم.
مجری: جان من.
میهمان: والله و بالله از مسئولین ناراحت بودم بهشونم گفتما توجه کردی خیلی راحت بی توجهی کردن من به خیلی از مسئولین گفتم، میگم شما فک نکنید ما رو سیا کردیم ما جنگ رفتیم ماها عشق میکردیم میرفتیم، جنگ شما باختین.
مجری:شنیدم که اون لحظهای که تو این حالت بودید خودتون با خدای خودتون میگفتید که من شهید نشم؟
میهمان: آره
مجری: درسته آرزوی شهادت نمیکردین.
میهمان: نه.
مجری: چرا؟
میهمان: ببینید یکی اینکه ما اخوی مون شیهد شده بود شش ما چهار و پنج ماه نبود داداشم شهید شده بود گفتم بابام یه داغ دیده، داغ دوم سنگین.
مجری: برادرتونم شهید شده بود قبل شما که جانباز بشی؟
میهمان: پنج شش ماه پیش، قبل از من بله. خدمت شما عرض کنم دومیش اینکه ما یه خواستگاری کرده بودیم به نصفه و نیمه
مجری: خب.
میهمان: گفتیم که خدا بمونیم دیگه حالا زندگیه دیگه آره برا این دوتا.
مجری: آهان خواستگاری رفته بودید قبل از اینکه جانباز بشی.
میهمان: بعد از اینکه جانباز شدیم این وضعیت پیش اومد
مجری: تو اون حال میگفتی خدایا من برم
میهمان: آره آره گفتیم بمونیم که زندگی بکنیم.
مجری: بعد حاج آقا به خودت نگفتی دیگه اون خانمی که منو دیده بود اون موقع دوتا پا داشتم دوتا دست داشتم الان این شرایط منو قبول نمیکنه.
میهمان: آره حالا اینم خدمت تون عرض میکنم اون لحظهای که من اصلا وضعیت خودمو نمیدونستم چه جوری بعد از اینکه دیگه ما چنین وضعیتی پیدا کردیم اومده بود بیمارستان ملاقاتی من بهش توضیح دادم گفتم ببین باباجون اون چیزی که شما فک میکردی دیگه پلنگی بود و زرنگی بودو جونی داشت دیگه نیستم برو دنبال زندگی خودت ما هرکاری کردیم از ما اصرار و از او انکار وایستاد الان داریم زندگی میکنیم آره هر کاری کردیم.
مجری: با همون خانم؟
میهمان: با همون دختر خانم ازدواج کردیم.
مجری: حاج آقا چه جوری قبول کرد خانمتون؟
میهمان: سختترین شرایط رو بهش گفتم. من خونه پدرت نمیتونم بیام، من جایی نمیتونم ببرمت نمیدونم، مسافرت نمیریم هر چی فک کنی به ذهنم رسید گفتم بهش، ولی قبول کرد.
مجری: گفت: چی به شما؟
میهمان: گفت: من دوست دارم پا کار وایسم عین همین.
مجری: حاج آقا چند فرزند داری؟
میهمان: من دو فرزند دارم یه پسر دارم یه دختر، پسر فوق لیسانس عمران دانشگاه تهران تو یه شرکت خصوصی کار میکنه من نه تا حالا براش کاری انجام دادم تو روزنامه آگهی کرده بودن یه شرکتی، چون زبانشم خوبه کار کرده، دخترمم فوق لیسانس روانشناسی داره که الان برا دکترا داره شرکت میکنه کار دولتی به هیچ وجه نه اونا خواستن نه من دوست داشتم برن متوجه ای.
مجری: یعنی سفارش بچهها نکردی؟ از تو آگهی روزنامه کار پیدا کردن؟
میهمان: از آگهی روزنامه خودشون یه روز زنگ زدن.
مجری: جدی میگی؟
میهمان: بله والله
مجری: از بند پ برا بچهها استفاده نکردی؟
میهمان: اصلا نه نه.
مجری: بگی آقا من دوتا پا دادم یه دست دادم بچههای من مثلا باید فلان جا باشن؟
میهمان: اصلا تا به امروز، به خودشونم گفتم که فک کنید باباتون جانباز نیست یه آدم عادیه.
مجری: پس از جایی هیچ کاری نکردی؟
میهمان: تا به امروز یه قرون از بنیاد جانبازان، بنیاد شهید، هیچ جا یه دونه امکانات نگرفتم.
مجری: حق خودتون نمیدونستید که بهتون برسن؟
میهمان: چرا وظیفشون بوده باید مارو داخل پر قو نگه دارن. احترام بزارن نه تنها خودمونو مجسمه مارو باید میزدن میدانهای ایران، چون اگه ما نبودیم اینا کسی نبودن.
مجری: کی نبود؟
میهمان: مسئولین، من منهای خود آقا از همه انتقاد دارم، چون من آقا رو دوس دارم، شاید خیلیا چاپلوسی کنن ده رقم اسم برای آقا بگن، ولی من آقارو دوس دارم نوکرشم هستم، ولی از مسئولین دیگهای کاری ندیدم.
مجری: اینکه میگن مملکت دیگه دست بچه جانبازا و بچه پاسدارا و اینایی که رفتن جنگیدن و جانباز شدن و خانواده شهدا.
میهمان: اونایی که زحمت کشیدن تو جنگ، شب و روز نداشتن الان به روزمرگی افتادن، الان حاج داود فرخ زاد هنوز مستاجره، معاون لشکر ۱۰ سیدالشهدا بود، سردار شاملو که برادر چهار شهیده الان که دارم باهاتون حرف میزنم اصلا یه وضع خاصی دارن.
مجری: حاجی این بچهها نبودن چی میشد؟ خیلی گفتیما، ولی شاید از زبان شما هم بهتر باشه.
میهمان: خبرنگار با صدام مصاحبه میکنه سومین سوالو که میپرسه میگه میریم تهران جوابتو میدم، یعنی اینجوری دنبال جنگ بودن، یعنی الان این بچهها سینشونو سپر نمیکردن تهران چیه، برو اون ور دنیا هم اومده بودن، اگه اینجارو میگرفتن بدتر از داعش بود خدا شاهده داعش شرافت داشت به صدام، صدام بچهها رو جوری قلع و قمع میکرد شما از این آزادهها بپرسید ببینید چه جوری با اینها رفتار میکردن بعد مردم باید چقدر بفهمن که اینا چیکار کردن.
مجری: رو قبرا میخونی میبینی جوان ۱۸ ساله ۲۰ ساله ۲۲ ساله.
میهمان: حالا مردم که بنده خداها سرگرم زندگی روزمره خودشونن، مسئولینی که میان از خط ویژه رد میشن با اسکورت به قول بچهها حالشو میبرن اونا باید بفهمن، این ویلچرو میبینید چهار سال یه بار یه دونه بهمون میدن بعد اون طرف نمیفهمه که این چرخ یعنی پای یه جانباز حالا ما جانباز قطع نخاعی نیستیم، زخم بستر نمیگیریم مشکلات نداریم، این مشکلات هست.
مجری: الان چی دشمن داریم، زیاد داریم کم داریم چه جوریه؟
میهمان: اگه ما اون زمان که با صدام داشتیم جنگ میکردیم موشک داشتیم اصلا به هشت سال نمیکشید، هشت روزه جنگ تموم میشد، چرا، چون یه موشک میزد ما هم موشک میزدیم، آقای رفیق دوست به خود من میگفت: با التماس رفتم از قذافی ۱۰ تا موشک گرفتم الان چرا دارن راجب موشک حرف میزنن، چون آقا میگه الان دیگه زمون بزن برو نیست بزنید میزنیم، الان ما یه جوری هستیم قوی شدیم از نظر نظامی حالا شاید به خاطر مسائل گرونی تو مملکت دزد بازار شده یه مقدار، من خودم به یه سری از مسئولین میگم این دزد بازار رو جمع کنید مردم مشکل ندارن، الان یه دونه فشنگ بزنن ما ده تا میزنیم همه دنیا هم اینو فهمیدن.
مجری: ترامپ که میگفت میخوایم ایرانو بزنیم دقیقه ۹۰ یهو تصمیمم برگشت!
میهمان: اصلا ترامپ که سهله بابای ترامپ هم از این کارا نمیتونه بکنه ببین همین عراقیها داعش اومده بود تا دل خونشون رئیس جمهورشون میگه زنگ زدم به امریکاییها اروپاییها که آقا داعشیها اومدن، اما جواب نمیدادن، زنگ زدن به قاسم سلیمانی گفت: به آقا بگن ما بیایم میگفت صبح میایم میگفتن نه همین الان بلند شید بیاید، بچههای ما همشون پای کار هستن مسئولین باید بفهمن اگه این بچهها نمیجنگیدن و همین الان نجنگن خیلی از مردم فکر میکنن ما داریم میریم سوریه، اونجا خط اول ماست بخدا یه سری از فیلمها رو مردم ندیدن دخترای سوریه، دخترای عراق تو میدون گذاشته بودن داشتن میفروختن مثل کنیزها اینا نمیفهمن خدا نکنه یه روزی پاشون برسه به جایی که نباید برسه اصلا نگاه نمیکنن طرف ریش داره نداره، نماز خونه، آخونده، حزب الهیه، بسیجیه از دم تیغ میگذرونن، یه پادگان تو یه روز دو هزار و ۵۰۰ نفر و تو عراق سربریدن اینها.
مجری: بعضیها میگن چرا میرید مدافع حرم میشید؟
میهمان: نمیفهمن، به یه بنده خدایی گفتم بیا دوتا شستتو بده دستت رو هم نه، کی برای پول میره بجنگه کسی جونشو برای پول نمیده، اگه ادعا دارن بسم الله راه بازه میدون دراز بیارن بچه هاشونو ببینیم چه جوری میدن، چجوری پس بچهها شون تو امریکا و اروپا دارن تحصیل میکنن.
مجری: حاج اقا یه نسلی بودید شما و این بچه، نسل امروز و شما چطور میبینی؟
میهمان: اگر اروپایی ها، امریکایی ها، دشمنان ما خدا میدونه حس کنن که ما یه کوچولو ضعف داریم همین الان مثل قرص آسپرین قورتمون میدن بدون آب، میدونن که جوون داریم، ارتشی داریم، نیرو، پاسدار، بسیج داریم اصلا محال ممکنه یه دونه بچه بسیجی ما مقابل صدتا امریکایی ایستادگی نکنه اونا بلد نیستن ما به خاطر اعتقادمون رفتیم، ببینید هر کسی بابت این شهیدا، بابت این رزمندهها بابت ایثارگرا هر قدمی اشتباه برداره جوابشو خدا میده یعنی هر کسی اینکارو کنه شرافت نداره، وطن پرستی نداره، دین نداره، آزادگی نداره.
مجری: فراموششون نکنیم چه برسه که اسمشونو از کوچه هاو خیابونها بخوایم برداریم.
میهمان: از قدیم ما بچه که بودیم میگفتن هر کی با آل علی در افتاد، ور افتاد. کسی بابت این شهیدا بابت خانواده شون بدی کنه مطمئن باشید عاقبت بخیر نخواهد شد.