یکی از چهره های برجسته و درخشان حادثه کربلا حر بن یزید ریاحی است.
تردید داشت که برود یا نرود؟ آیا سرور آزادگان سلام الله علیها، دست رد به سینه او می زند؟ یا اینکه می پذیردش؟ آیا توبه او به درگاه دوست پذیرفته می شود؟ آیا برای او راه بازگشتی هست؟ آیا هنوز وقت برای زدودن زنگار ذنوب از آینه قلبش دارد؟
رهسپار خیمه حق شد. تسلیم و سر به زیر، خجالت زده و شرمسار، عرقِ شرم بر جبینش جاری:
ای پسرعلی و فاطمه، ای ولی خدا، می دانم خطا کارم و جامه دلم تیره است، اما اکنون پشیمانم و به درگاه شما بازگشته ام. آیا رخصت و فرصتی هست هنوز؟ مگر می توانی حسین باشی و نبخشی؟ حسین ولی ِ خداست و از محبت الهی سرشار. تا لحظه سر بریده شدنش، دست از هدایت آن قوم ظالم برنداشت. پس چگونه ممکن است قلم عفو بر خطاهای حرِ آزاده نکشد و او را به محضر مبارک نپذیرد؟
آری دوستان، حر توبه کرد و در ساعتی، سریعترین سفر عمرش را نیز تجربه کرد؛ از سرزمین سیاهی و ظلمت به آسمان و آستانِ بی کرانِ خدا قدم نهاد و تا ابد، نام و یادش را در ذهن خدادوستان جاودانه کرد. بیایید ما نیز به سوی امام حسین علیه السلام بازگردیم و سیاهی به سوی نور رفته و از گناهان و زبانه آتشِ بدیها دوری کنیم و مثل حر، این گونه بگوییم:
ای ماه عالم سوز من، از من چرا رنجیده ای؟
ای شمع شب افروز من، از من چرا رنجیده ای؟
من عاشق ِ زار توام، از جان وفادار توام
تا زنده ام یار توام، از من چرا رنجیده ای؟
گر من بمیرم از غمت، خونم فتد در گردنت
فردا بگیرم دامنت، از من چرا رنجیده ای؟