از زمانی که مردم جلو گیشه سینماها صف میبستند تا مهمان نخستین نمایش یک فیلم بشوند، یا برای چندین بار به تماشای یک فیلم مینشستند و از دیدن آن سیر نمیشدند خیلی نمیگذرد، زیرا قصه فیلمها دوست داشتنی، واقعی و جذاب بود، مردم هنوز دلتنگ آن قصهها هستند.
عقابها یکی از آن فیلمها بود. اثری از ساموئل خاچیکیان که خوب میدانست با روایتی متفاوت از یک شخصیت یا اتفاق و به چالش کشیدن ذهن مخاطب و با گره افکنیهای به جا در داستان جمعیت زیادی را به تماشای فیلمش بنشاند.
عقابها در دهه ۶۰، هشت تا ۹ میلیون نفر را به تماشای خود نشاند که رکوردی کم نظیر در سینمای کشورمان است. فیلمی که نجات خلبان ایرانی به نام یدالله شریفی راد را به تصویر میکشد. یک قصه واقعی از قهرمانان ایرانی که مخاطب دوست دارد ببیند و حالش خوب شود. «عقابها» قهرمان و خلاقیت داشت.
در دهه ۷۰ مضامین جدیدی پا به سینما گذاشت. از فیلمهایی که نگاه متفاوتی به ۸ سال دفاع مقدس داشتند، مثل «هیوا» و «آژانس شیشه ای» تا عاشقانههایی که در دلشان حرفهای زیادی نهفته بود. فیلم «عروس» یکی از پر فروشها بود. فیلمی جوانانه با حضور چهرههای تازه بازیگری که روایتگر تبعات اختلاف طبقاتی و اجتماعیِ آن سالها بود و با فروش خیره کننده ۳۳ میلیون تومانی در سال ۷۰ رکورد فروش سینمای ایران را شکست.
بازار سینمای کودک و نوجوان هم در دهه ۷۰ رونق خوبی پیدا کرد. در این دهه فیلمی عنوان پر مخاطبترین اثر را به خود اختصاص داد که حال و هوایی کودکانه داشت. «کلاه قرمزی و پسر خاله» تمام مؤلفههای جذابیت را داشت، از قصهای ملموس و قهرمانی که برای رسیدن به هدفش موانع مختلفی را پشت سر میگذارد تا بازیگران نام آشنای آن دوره، رگههای طنز و عروسکهایی دلنشین.
در دهه ۸۰ شاهد ساخته و دیده شدن بیشتر فیلمهای کمدی بودیم؛ البته اُفت کیفی فیلمنامهها هم از این دهه آغاز شد.
گویی نویسندگان به جای نگاه عمیق و تحقیقی به مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به سطحی نگری روی آوردند و راه برای شوخیهای دم دستی و طنز، روز به روز بازتر شد، اما هنوز هم فیلمهایی ساخته میشد که مخاطب از تماشایشان لذت ببرد. «آتش بس»، «اخراجیها ۱» و چند فیلم اجتماعی از جمله آنها بودند.
در دهه ۹۰ دسترسی آسان به آثار روز سینمای جهان، افزایش فعالیت شبکه نمایش خانگی و در دسترس بودن تولیدات آن، هجوم فناوری، ارتقای تجهیزات ساخت فیلم و افزایش قیمت بلیت سینما همه دست به دست هم داد تا گستره مخاطبان سینما کم و کمتر شود، به شکلی که اکنون جمعیت سینما روها حدود ۳ میلیون نفر است.
اکنون فیلمهای سینمایی به دو گونه کمدی و اجتماعی محدود شده اند. فیلمهای این دو گونه هم به لحاظ موضوع اصلی شباهتهای زیادی به هم دارند و درون مایه خیانت و اعتیاد بیش از همه به چشم میخورد.
کارشناسان سینما میگویند: فیلمنامه پاشنه آشیل سینما است و اگر فیلمهای روی پرده به دل مخاطب نمینشیند به دلیل فیلمنامه کم جانشان است. وقتی ایده کشش یک فیلم سینمایی را نداشته باشد یا قصه شروع، نقاط عطف و پایان درستی ندارد نتیجه اش فیلمی است که مخاطب با دیدن آن راضی از سالن سینما خارج نمیشود.
جمعی از منتقدان میگویند: بخش زیادی از مشکل فیلمنامه از حس مؤلف بودن فیلمسازان نشأت میگیرد. اکنون فیلمسازان زیادی هستند که معتقدند باید فیلمنامه شان را خود بنویسند و بسازند. منتقدان میگویند حضور یک مشاور حرفهای در فیلمنامه نویسی هم میتواند چنین فیلمنامههایی را نجات دهد.
تهیه کننده کهنه کاری میگفت، این روزها میتوان با پیدا کردن سرمایه گذار تجهیزات جدید و پیشرفته فیلم سازی تهیه کرد، اما ایده و فیلمنامه خوب کیمیایی است که به راحتی پیدا نمیشود.
اکنون سینما منتظر فکرهای نو و ناب است. قصههایی که نه از زندگی مردم دور باشد و نه مخاطبانش را با یک تصویر سیاه نا امید کند. سینما در انتظار فیلمنامههای دغدغهمند و باکیفیتی است که با تنوع و جدی گرفتن مخاطب سینما روحی تازهای به کالبد هنر هفتم بدمد.