وقتی نام سید رضا میر کریمی را میشنویم ناخودآگاه فهرستی از آثار موفق و تاثیر گذار در ذهنمان نقش میبندد.
آثاری همچون "زیر نور ماه"، "خیلی دور خیلی نزدیک"، "یک حبه قند"، "به همین سادگی"و تعدادی فیلم دیگر که هر چند در پرداخت قصه، ساختار و فضا سازی تفاوتهای بسیاری با یکدیگر دارند، اما همگی به جایگاه خانواده، ارتباط انسانها با یکدیگر و در تعریفی گستردهتر روابط میان آنها با معبودشان میپردازند.
آثاری درخشان و صد البته بومی که جدا از موفقیت هایشان در جشنوارههای داخلی و خارجی؛ به لحاظ تاثیر بر ذهن و روح مخاطبان اهمیتی دوچندان دارند.
"قصر شیرین" جدیدترین ساخته میرکریمی هم از این قاعده مستثنا نیست. در قصر شیرین که نامش به زیبایی انتخاب شده و کاملا در خدمت داستان است، برشی از زندگی مردی به نام جلال در مقابل چشمان مخاطبان قرار میگیرد. فردی وامانده در زندگی که به هر کور سوی امیدی چنگ میزند تا خودش را از چنگال اشتباهات گذشته اش خارج کند، اما هرچه بیشتر دست و پا میزند بیشتر در این گرداب فرو میرود.
همسر جلال که "شیرین" نام دارد به دلیل مرگ مغزی در بیمارستان بستری است و به واسطه دستگاه زنده است.
جلال که مدتی است با شیرین زندگی نمیکند به عنوان همسر او و بدون هماهنگی با خانواده اش تقاضای جداکردن دستگاهها از شیرین را می دهد تا در ازای دریافت مبلغی قلب او را برای پیوند به فردی به نام فتوحی بفروشد.
اما حال که شیرین مرده او برای گرفتن ماشین شیرین که تنها دارایی باقی مانده از اوست به خانه خواهر همسرش میرود، ولی مجبور میشود فرزندانش "علی" و "سارا" را نیز که بعد از مرگ مادر در خانه خاله شان مانده اند و هنوز از مرگ مادرشان خبر ندارند با خود همراه کند.
قصه از همین همراهی آغاز میشود. همراهی یک پدر با فرزندانش. همراهی که قرار است مخاطبان و جلال را با ابعاد مختلف شخصت او روبرو کند و از سوی دیگر از ورای گفتگوها شیرینی را برای ما ترسیم کند که کارگردان در طول فیلم هیچ نمای نزدیکی از او را نشانمان نمیدهد.
شیرینی که مدرک کاردانی دارد و در یک گلخانه کار میکرده است تا به واسطه کار در آن گلخانه و طراحی فضای سبز خانههای مردم بتواند خرج خودش و کودکانش را در بیاورد و جای خالی پدر یعنی جلال را هم برای فرزندانش پر کند.
شیرینی که عاشق همسرش است و با وجود آنکه به خوبی میداند عشقش رابطهای یک طرفه است که هرگز سوی دومی نخواهد داشت بازهم پای همسرش مانده و اندوه این عشق بی فرجام را در ترانه جاده یک طرفه که با فرزندانش لبخوانی (دابسمش) کرده و به یادگار گذاشته است میتوان مشاهده کرد.
شیرینی که همسر بی وفایش را دوست دارد و برای آنکه نام او در ذهن کودکانش خدشه دار نشود گه گاه از سوی او برای آنها کادوهایی همچون دوچرخه میخریده است و قصری خیالی از خانه پدر برای فرزندانش ساخته و گفته که روزی به آن قصر خواهند رفت و بار دیگر در آن و در کنار یکدیگر خانوادهای چهار نفره خواهند داشت؛ قصری که از یک رویای شیرین میآید و متعلق است به ذهن زیبای مادری متعهد به نام شیرین و اینجاست که نام فیلم به زیبایی قصر شیرین را تعبیر میکند.
در آن سو، اما جلال است.
جلالی که در ابتدای قصه بی وفا و بی احساس به نظر میاید، ضعیف است و پای اشتباهاتش نمیایستد، فرزندانش را سربار میبیند و آنها را نمیخواهد و در تلاش است تا از هر آنچه که او را به یاد شیرین میاندازد دور شود؛ میخواهد ماشین شیرین باشد، فرزندانش و یا حتی قلبش.
جلالی که روزی راننده کامیون بوده است و بعد از تصادفش به جای کمک فراری شده و همسرش شیرین برای کمک به او جایش را به پلیس لو داده و همین باعث دلچرکین شدن جلال از او شده است. ناراحتی که باعث شده است جلال علایقش به خانواده را پنهان کند و تا همیشه به فکر انتقام از دیگران باشد و بر اساس همین انتقام از شیرین طلاق عاطفی میگیرد، ازدواج مجدد میکند، به پلیس رشوه میدهد و او را تهدید به لو دادن میکند و حتی قلب همسرش را برای فروش میگذارد.
اما راهی که جلال به اجبار با فرزندانش پیش میگیرد مسیری تازه برای اوست. مسیری که قرار است به واسطه روابط تازه پدر و فرزندی رنگی تازه به زندگی خاکستری و بدون عشق او بزند. مسیری که قرار است بخشهای احساسی و دل بستگیهای فرو خورده جلال را برای او و ما به عنوان مخاطبان فیلم نمایان کند و در این راه پسرش که جلال را قبول ندارد قدم به قدم او را دنبال میکند، اشتباهاتش را به پلیس میگوید، برای کلافه کردنش سیگارهایش را دور میریزد و حتی جایشان را به دایی هایش لو میدهد تا آنها به جای او که توان ایستادن مقابل پدرش را ندارد انتقام تمام بی وفاییهای جلال نسبت به مادرشان را بگیرند و او هرچند که قلبش به درد میآید، اما نظاره گر کتک خوردنهای پدرش باشد تا کمی دلش خنک بشود.
جلال، اما عاشق است و بخاطر عشقش به شیرین است که بعد از ازدواج مجدد همچنان پیگیر مسائل اوست و در گوشی اش شماره اش را نگه داشته است، بخاطر همین عشق است که بر روی برادران شیرین دستش را بلند نمیکند و اجازه میدهد آنها تلافی تمام بدیهایش را بر سرش بیاورند، و بخاطر همان عشق است که حتی پس از مرگ شیرین به گلخانه او میرود و توی صورت صاحب گلخانه که به همسرش نظر داشته میزند تا به او نشان دهد که شیرین هنوز هم سایهای بالای سرش دارد؛ شیرینی که با وجود تنهایی و مشکلات زیر بار خواستههای رئیس گلخانه نرفته و آنجا را برای همیشه ترک کرده است.
تصادف آخر داستان، اما بزرگترین تغییر جلال است. جایی که یک بار دیگر با ماشینش تصادف میکند و به روباهی میزند و میخواهد فرار کند، اما اینبار به خواست پسرش میایستد و به کمک روباه میرود.
قصر شیرین که فیلمی جادهای به حساب میآید روایتی ساده دارد. روایتی که هرچند میتوان با آن همراه شد و زوایای مختلف شخصیتها را تشخیص داد، اما برای یک فیلم بلند داستانی کم و کوتاه است و کشمکشها و کنشهای شخصیتها برای تغییرات آنها آنچنان قدرتمند نیست. آغاز قصه از شروع فیلم بسیار فاصله دارد و این یعنی مخاطب برای فهمیدن چرایی ماجراهای قصه باید صبر زیادی داشته باشد. فیلمنامه در برخی موارد بسیار دقیق است و در برخی دیگر از زوایا بسیار گنگ است. چیز زیادی برای کشف و شهود وجود ندارد، شخصیت زن دوم جلال با نقش آفرینی خانم ژیلا شاهی هرچند بازی خوبی دارد، اما کارکرد زیادی در قصه ندارد و گویی تنها دلیل بودنش در فیلم خواندن اس ام اسهای جلال و شیرین و دادن اطلاعات مربوط به ان بخش به مخاطب است. اما مخاطبان بیش از هر چیز بخاطر بازیهای زیبای بازیگران اصلی مخصوصا کودکان فیلم با آن همراه میشوند. در یک سو یونا تدین و نیوشا علیپور قرار دارند که پیش از این در سریال "بچه مهندس" هم بازی بوده اند و حال با بازیها و عکس العملهای به جا و درستشان نشان داده اند که بازی خوبشان در آن سریال اتفاقی نبوده و ما با دو بازیگر کودک بسیار باهوش و البته جذاب روبرو هستیم که دوربین را هم به خوبی میشناسند و در سوی دیگر ماجرا حامد بهداد است. بهدادی که کلیشههای همیشگی بازی اش را بار دیگر کنار گذاشته است و شخصیت جلال را دقیق و هوشمندانه به نمایش درآورده است. شخصیتی که عصبانیت، عاشقانگی و مهر پدری اش همه به اندازه و به جا تصویر میشود و به خوبی میتوان با او همراه شد بدون آنکه گذشته بازیهای بهداد را به یاد مخاطب بیاورد و او را پس بزند.
پوستر فیلم، اما بخش جذاب دیگری از فیلم است. تصویری که جلال و فرزندان را در مسیری سرسبز سوار بر ماشین نمایش میدهد در حالی که پلیس رو برای آنهاست، انها به پشتشان نگاه میکنند و زنی در کنار جلال نشسته است که چهره اش مشخص نیست و شاید این نامشخص بودن برای ان است که قصه گو، کارگردان و حتی مخاطبان همه دوست دارند آن زن شیرین باشد و بار دیگر این خانواده کنار هم جمع شوند.
در نهایت آنکه قصر شیرین نه به جذابیت آثار گذشته سید رضا میرکریمی است که بتوان بارها و بارها نگاهش کرد و از آن خسته نشد و نه فیلمی است که بتوان آن را ضعفی جدی در کارنامه کاری میر کریمی به حساب آورد.
قصر شیرین فیلمی است که میتوان آن را دید و برای ساعتی با لحظات زیبایش همراه شد.