جنگ سوریه حاصل اختلاف افکنیها و دامن زدن به شایعاتی است که درباره فرقهها و گروههای مختلف سوری ایجاد شده است
وی افزود: در جلسهای یکی از نزدیکان شهید همدانی نقل میکرد که شهید آماری از کشتههای دو طرف در سوریه به حضرت آقا میدهد و آقا میفرمایند سعی کنید تلفات از هر دو طرف کاهش پیدا کند. شهید همدانی میپرسد چرا؟ آقا میگویند، چون طرف مقابل ما دشمن نیست. فریب خورده است. دشمن اصلی ما اسرائیل و آمریکا هستند که اینها را تربیت کردهاند.
*سوریه رتبه دوم در تنوعهای مذهبی دینی
موسوی گفت: همه اینها زمینههایی را ایجاد کرد که تصمیم گرفتم به سوریه بروم. در آنجا نه گوشی داشتیم نه لپ تاپ و نه امکاناتی دیگری از این دست، فقط یک کاغذ و قلم بود. از تحقیق و پژوهش در منابع و کتابهایی وجود داشت شروع کردیم و گفتگو با بچههایی که در آنجا مستقر بودند.
وی افزود: سوریه پس از هندوستان از نظر تنوع دینی رتبه دوم را دارد. بعد از گفتگوهایی که انجام دادیم دیدیم زمینههای شکل گیری جنگ از اعتراض به ساختار حکومت شروع شده است، زیرا حکومت اسد علوی است و علویها جزء اقلیتهای سوریه هستند که بعد از کودتاهای مختلفی که صورت میگیرد با حکومت حافظ اسد روی کار میآیند آن هم در کشوری که اکثریت سنی دارد. به هر حال این برای جامعه سنی سنگین است و همین میشود بهانه اختلاف و درگیری که علویها را تکفیر میکنند و میگویند حکومت اسد دین ندارند، همان زمان هم حافظ اسد نامهای به امام موسی صدر مینویسد امام موسی صدر میگوید؛ اینها فرقهای از شیعه هستند و بعد کودتایی در شهر حماء صورت میگیرد که منجر به قتل عام عدهای میشود که این امر نارضایتیهایی را در پی داشت که پس از آن جریان اخوانی با حکومت اعلام وفاداری میکند و حکومت چند وزارتخانه را از جمله وزارت آموزش و پرورش را به عهده اینها میگذارد و الان طوری است که تمام کتب درسی سوریه با تفکر اخوانی و با مدل ساختار دینی اهل تسنن طراحی و تدوین میشود.
*جنگ از یک اعتراض کوچک شروع شد
این فعال فرهنگی با اشاره به نحوه آغاز بحران در سوریه، گفت: در ابتدا یک اعتراضی در شهر درعا به امور شهرداری میشود و بعد هم یک درگیری مسلحانه کوچک و بعد یک جمعههای اعتراضی صورت میگیرد و شعارها میرود به این سمت و سو که ما حکومت اسد را نمیخواهیم و بعد مسأله، فرقهای دینی میشود. میگویند «مسیح به بیروت و شیعه به تابوت» این جنگهای قومیتی تا حدی پیش میرود که عمده خاک سوریه به دست مسلحان میافتد.
وی خاطر نشان کرد: در سوریه در بخشهایی ترکمن، در بخشهایی سنی، در بخشیهایی علویها و در مناطقی هم مرشدیها را داریم. پس از روی کار آمدن حکومت اسد تمام تلاش این بوده است که اختلاف قومیتی در آن جا مطرح نشود و رویکرد حزب بعث بر این بوده است که ادیان ضعیف و مردم لائیک شوند. اما ریشه جنگ بین اهل سنت شکل میگیرد که بخش عمده اینها صوفیها هستند که اهل بیت را دوست دارند و در عرض ارادت به ائمه هم اشعاری دارند.
*داستان کربلا را تعریف کردم. گفت: نشنیده بودم!
موسوی تصریح کرد: بعد از تحقیقاتی که انجام دادم وقتی وارد شهر حما شدم گفتند در این شهر درباره شیعیان بد حرف میزنند. اما بعد متوجه شدم شهید نعمایی را به واسطه محبتی که نسبت به مردم داشته است خیلی دوست دارند و حتی برایش ختم گرفته اند. از مسؤول مان خواستم در شهر بمانیم. اول کار تصمیم گرفتم ایرانی بودنم را مطرح نکنم، اما وقتی دیدم مشاهداتم با آنچه درباره این مردم گفته اند تطابق ندارد گفتم ایرانی هستم و آنها هم گفتند ما به امام خمینی (ره) علاقه داریم. حتی در یک مسجدی با امام جماعت کم کم صمیمی شدم. بحث امام زمان را مطرح کرد. گفتم شما هم به ایشان اعتقاد دارید گفت: بله.
وی اضافه کرد: یک بار برای تعمیر کفشم به یک کفاشی رفتم. صوت قرآن پخش میشد. من هم شروع کردم به خواندن. وقتی این صحنه را دید هزینهی تعمیر کفش را نگرفت. گفت: شما آمده اید کشور ما را امن کنید. ما هم یک مقدار اسباب بازی دادیم برای بچه هایش. بعد چند وقت گفت: مادرم خانم مؤمنهای است و تعریف شما را برایش کرده ام و گفته است که باید یک بار شما را مهمان کنم. رفتم خانه اش. تشنه ام و بود یک لیوان آب خواستم و بعد سلام دادم به امام حسین (ع). پرسید این که گفتی داستانش چیست؟ برایش تعریف کردم. بغض کرد و گفت: نشنیده بودم. داستان حضرت زینب (س) را که تعریف کردم خیلی به هم ریخت. بعد مرا برد مسجد حضرت فاطمه (س) گفت: ما اهل بیت (ع) را دوست داریم.
*خلافکارهایی در لباس شیخ
این فعال فرهنگی بیان داشت: یک روز رفته بودم ابزار فروشی، صوت قرآن گذاشته بود. بخشهایی از سوره واقعه بود و من هم با آن همراهی کردم و خواندم. پرسید حافظی؟ گفتم آره. گفت: ما قرائتهای شما را نشنیدیم. شبکههای ایرانی را هم که میگیریم همه اش قاریان مصری را پخش میکند. چند تا قرائت از قاریان ایرانی را برایش فرستادم. خیلی خوشش آمد. یا حتی جای دیگر با بچههایی آشنا شدیم که تواشیح گذاشته بودند، من تواشیح ایرانی برای شان فرستادم و استقبال کردند. در فضای دیگر صنایع دستی ایرانی و نستعلیق را آورده بودند و کار میکردند. گفت: ما زبان ایرانی را دوست داریم.
موسوی خاطر نشان کرد: شنیده بودیم که شیخ عرعور در شهر عامل تحریک جوانها برای انحراف بوده است. یک بار در محلهای که معروف بود به طرفداران شیخ عرعور، وقت نماز شد و من گفتم برویم مسجد. یکی از بچهها گفت: من نمیآیم. با اسامه رفتیم مسجد و نماز خواندیم. با خادم مسجد باب صحبت را باز کردیم. پرسید شما ایرانی هستید؟ گفتم بله. اصرار کرد که برویم خانه اش. گفتم رفیقم در ماشین منتظر است. به رفیقم گفتم دیدی حرفهایی که درباره این مردم زده بودند واقعیت نداشت؟ بارها شده بود که یک فضایی و شایعاتی علیه یک گروهی زده میشد، ولی وقتی نزدیک آنها میشدیم میدیدیم اصلا واقعیت ندارد.
*داعشی بود و به ایرانیها ملحق شد
وی اضافه کرد: یکی از همین سوریها به نام احمد، یک بار گفت: میخواهم تو را با دوستانم آشنا کنم که بعضیهای شان از داعش فرار کرده اند. رفتم و از نزدیک با دوستانش وارد گفتگو شدم. گفت: به ما گفتند حکومت بد است و مشکل دارد. مردم هم به خاطر نارضایتیهایی که داشتند حمایت کردند. بعد دیدیم آدمهایی که سواد ندارند و سابقه خلاف داشته اند را لباس شیخ پوشانده اند و به مردم امر و نهی میکنند که یک بار یکی از این شیخها به یکی از زنها دست زده بود و ما معترض شده بودیم تو اگر مسلمانی حق نداری به زن مسلمان دست بزنی. کم کم که مردم این صحنهها را دیدند خودشان از اینها فاصله گرفتند ما هم به این بهانه که مادر زنم بیمار است از شهر فرار کردیم.
این پژوهشگر ادامه داد: در بوکمال که رفتیم مردم خیلی از ما استقبال کردند. تعریف کردند یکی از داعشیها که همسرش باردار بوده است مجبور میشود برای وضع حمل او را پیش یک پزشک ایرانی ببرد. پزشک ایرانی هم به او کمک میکند. بعد از این آن فرد داعشی به ایرانیها ملحق میشود.
وی بیان داشت: نزدیکیهای زینبیه روستایی بود که خانوادههای مسلحان آنجا بودند. به بهانه خرید وارد روستا شدم. اول شیر خریدم. دفعههای بعد سعی کردم با آنها رابطه نزدیک تری برقرار کنم. یکی از خانمها گفت: من به یک اسپری نیاز دارم و نمیتوانم برای خریدش به شهر بروم. برایش خریدم. یا در روستا که قدم میزدم با بچهها گرم میگرفتم. یک بار یکی از مردهای شان که این صحنه را دیده بود شاکی شده بود که این با بچهها چه کار دارد؟ خانمش گفته بود با آنها مهربان است و دوست شان است. جالب است بدانید اکثر کسانی که در سوریه جذب داعش شدند قشر متدین بوده اند. مثل خوارج و اکثر کسانی که با ما همراه شدند و از جریان مقاومت حمایت کردند کسانی بودند که ما به آنها میگوییم بی حجاب.
*دو روایت متناقض از علویها
موسوی یادآور شد: در مقطعی که در سوریه بودیم از ما خواستند درباره علویها تحقیق کنیم. یکی دو تا از بچهها کار را از روی منابع اسنادی شروع کردند. در کتابها گفته شده بود علویها محب اهل بیت هستند. ولی شیعیان سوری میگفتند علویها مشروب خوارند. محرم و نامحرم ندارند. به هیچ چیز اعتقاد ندارند. قرینههای بیرونی اش را هم میدیدیم که مردان شان نماز نمیخوانند و زنهای شان حجاب ندارند. با تناقضی رو به رو شده بودم. برای پیدا کردن جواب رفتم سراغ علویهایی که شیعه شده بودند. یکی شان میگفت: علویها شیعه دوازده امامی هستند.
وی گفت: با یکی دیگر از علویها در ایستهای بازرسی آشنا شدم. اسمش ابوعلی بود. چیزی که توجه ام را جلب کرد اسامی بچههای شان بود که همه از اسامی اهل بیت (ع) بود. دیدم چقدر به ما نزدیک اند. تصمیم گرفتم به او نزدیکتر شوم و بیشتر بررسی کنم. قرار شد به خانه ش بروم. در بدو ورود به منزلش نخستین چیزی که به چشم آمد آیات قرآن بود که به در و دیوار خانه ش زده بودم. برای پسرهایش هدیه گرفته بودم. دخترهایش از مدرسه آمدند. دبیرستانی بودند. دست دراز کردند که دست بدهند. گفتم ما با زنها دست نمیدهیم. اجازه نداریم.
این کارشناس فرهنگی سوریه بیان داشت: شنیده بودم علویها از اینکه کسی در خانه شان نماز بخواند ناراحت میشوند. اذان که شد وضو گرفتم و خواستم نماز بخوانم. خودش یک زیرانداز آورد گفت: و، چون خانه بچه داری است ممکن است پاک نباشد. قبله را نشانم دارد. قرآن آورد. پرسیدم شنیده ام علویها به زنهای شان اجازه نمیدهند قرآن بخوانند. دخترهایش را صدا زد. گفت: قرآن را باز کنید و بخوانید. از دخترها پرسید چه کسی به شما قرآن خواندن را یاد داده است. گفتند مادرمان!
*دیوار دفاعی علویهای برای ایرانیها
وی افزود: من تا اینجا فقط یک خانواده را بررسی کرده بودم. تصمیم گرفتم به شهر بروم و فضای عمومی شهر را بررسی کنم. اسامی شهدای که روی دیوار بود، اسامی اهل بیت بود. شرح نهج البلاغه را در کتاب فروشی شان دیدم. در حین برگشت زنگ زدم به ابوعلی؛ گفت: برادرم شهید شده. آمدم مقر و اجازه گرفتم که به بهانه شهادت برادر ابوعلی بروم پیش ش. خودم را به روستای شان رساندم. دیدم شیخ شان در مراسم ختم قرآن میخواند. احساس کردم کم سواد است. بعد ابوعلی مرا برد سر مزار برادرش. دیدم جهت قبر رو به قبله است. بالای مزار علمای شان هم قرآن است. حتی دیدم پرندهای را که داشتند سر میبریدند رو به قبله بود و گفت: ما بسم الله میگوییم.
موسوی تصریح کرد: در همان ایام بود که یکی از دوستان صحبتی از حضرت آقا را برایم فرستاد با این مضمون که علویها از عائلهی شیعه هستند، اما از معارف شیعه غافل شده اند اگر کسی دستی به سر اینها بکشد جذب شیعه خواهند شد و میتوانیم با این کار به تعداد شیعیان بیفزاییم.
وی افزود: بعد از آن رفتیم پیش دوستانی که با علویها کار کرده بودند. میگفتند وقتی در خط درگیری بودیم علویها جلوتر از ما دیوار دفاعی تشکیل میدادند که اگر قرار بود تیر به ما بخورد، به آنها اصابت کند. یا مثلا به ایرانیها میگفتند به ما نماز خواندن یاد بدهید. میگفتند ما ایرانی را فرشته میدانیم. بیشتر شهدای سوری هم علوی هستند. اما قضیه این است که اینها شیعههایی بودند که بعد از تجزیه امپراطوری عثمانی تحت فشار قرار گرفتند برای کتمان مذهب خود. به طوری که در کنار مسیحیان زندگی میکردند و برای حفظ جان خود مجبور به تقیه شدند تا حدی که مجبور شدند نماز نخوانند و بعد حکومت تلاش کرده از شیعه دور شوند.
*دور از چشم دیگران نماز میخواندم
این فعال فرهنگی ادامه داد: همان روزها دو تا از بچههای علوی را به عنوان نیروی همکار خودم انتخاب کردم. یکی شان تحت تاثیر شهید نعمایی نماز میخواند. دومی از من پرسید چرا نماز میخوانی؟ من برایش توضیح دادم. یک بار با هم رفتیم حرم حضرت زینب (س) البته قبلتر هم رفته بود حرم و از قضا حال خیلی خوبی به او دست داده بود. هم او هم ابوعلی. اما آن روز به او گفتم تو برو بازار یک چرخی بزن تا من بیایم. رفتم حرم و بعد از چند دقیقه دیدم آمد نشست کنارم و مشغول نماز خواندن شد. گفتم برای چه نماز میخوانی؟ گفت: من چند وقت است به این نتیجه رسیده ام که نماز خوب است. دور از چشم بقیه نماز میخوانم. وقتی با مهدی نعمایی وارد منطقه شدیم وقتی دید لباس گرم ندارم، لباس خودش را به من داد. همین رفتار او را تحت تأثیر قرار داده بودیم.
موسوی با اشاره به فرقه مرشدیها که تابع فردی هستند که ادعای نبوت و حتی خدایی کرده بود، ادامه داد: وارد منطقه مرشدیها شدیم. به مرشدیهای میگفتند کافر. در سطح شهر عکس شهدای شان را که دیدم چند تا عکس از آنها گرفتم. پیرمردی دید و گفت: میشود من کنار این عکس باشم؟ پدر شهید بود. وقتی فهمید من ایرانی ام گفت: باید بیایی خانه مان. اسم پسرش حسین بود. گفت: ما امام خمینی (ره) را امام مقدس میدانیم. دیدیم اینها ریشههای اعتقادی را دارند، اما دچار فقر معرفتی اند.
به حاج قاسم سلام برسان!
این کارشناس بیان داشت: درباره فرقه اسماعیلی هم شایعاتی وجود داشت. به دلیل همین فرمانده اجازه نمیداد ما تنها به مناطق شان برویم. یک جا راننده را پیچاندم و خودم راهی شدم. به مسجد و حسینیه شان رفتم. آنجا هم با یک عالم شیعه شده اسماعیلی صحبت کردم و دیدم اعتقادات شان به ما خیلی نزدیک است.
*سوریه، فرصتی که باید غنیمت شمرد!
وی اضافه کرد: مسیحیهایی را دیدیم که عکس سید حسن نصرالله را زده بود و میگفت: این قهرمان من است. یا میگفتند سلام ما را به حاج قاسم سلیمانی قهرمان ایرانی برسان. حتی یک بار گلایه کرده بودند که چرا شما فقط سنیها و شیعهها را میبرید زیارت امام رضا (ع) ما هم دوست داریم به زیارت امام رضا بیاییم.
موسوی در پایان گفت: مسأله این است که در سوریه یک جریانی، فرقههای مختلف را در برابر دیگری بد نشان میدهد که همین منجر به شکل گیری اختلافات میشود. مردم سوریه مردم نرمی هستند. جریان تکفیر یک عده از این جوانان را اغفال کرده است. هر وقت روشنگری صورت گرفته اینها در کنار هم قرار گرفته اند و اگر آگاهی بخشی تداوم داشته باشد ما میتوانیم حزب الله دوم را تشکیل دهیم. الان سوریه یک ظرفیت فعالیتهای فرهنگی- اقتصادی را داراست. همچنان که ترکیه و عربستان دارند کار میکنند. باید فرصت را غنیمت شمرد تا قبل از اینکه دیر شود.