زد و خوردها، ناسزاها، حادثه ها، مصدومیتها، محرومیتها، غل و زنجیرها و سر و دست شکستن ها کلیدواژه های این فصلهای فوتبال ایران است.
نگویید «ورزشگاه»، بگویید «رزمگاه»
25 نفر در درگیری های بازی سپاهان و پرسپولیس دستگیر شدند(9 خرداد 98).
یک فوتی و 245 مصدوم در بازی سپاهان و پرسپولیس(6 اردیبهشت 98).
درگیری شدید هواداران سپاهان با نیروی انتظامی(6 اردیبهشت 98).
درگیری تماشاگران بعد از بازی تراکتورسازی و پیکان(30 فروردین 98).
درگیری دژاگه با هواداری که به مسعود شجاعی حمله کرد تا دخالت پلیس ضدشورش برای پراکنده کردن هواداران(همان).
درگیری شدید میان هواداران استقلال و سپاهان(۲۳ فروردين ۱۳۹۸).
اینها تنها گوشه ای از تیترهای تلخ خبرهای ورزشی این سالهاست که از رسانه های سرزمینِ فربه فرهنگِ فارس منتشر می شود و تلخ تر از این خبرها، این سخنهاست:
اینها سخنان تامل برانگیز و رقت آمیز ساعد آقابالازاده ششکلانی، یکی از هواداران مصدوم بازی سپاهان و پرسپولیس است. همین چند روز پیش بود که برای تفریح و تشویق، تصمیم گرفت راهی یکی از ورزشگاههای مهم کشور شود تا با برد احتمالی تیمش، خون تازه ای در رگهایش جاری شود. این را آنان که اهل فوتبالند، می فهمند که برد تیم محبوب، از صد داروی دوپینگ هم موثرتر است. بعد از تماشای مسابقه و پیروزی تیم محبوبش، سرخوش و سرمست، مسیر منزل در پیش گرفت تا برای زن و فرزندش از شور و حال سکوها و فراز و نشیب بازی و جَست و خیز بازیکنان سخن بگوید. اما در همان خروجی ورزشگاه، میان تماشاگرانِ عربده کشِ رقیب که خشم از سر و رویشان می بارید، گرفتار شد و آن شد که نباید و اتفاقی افتاد که نشاید.
غفور راستین، رئیس مرکز مدیریت حوادث و فوریتهای پزشکی استان اصفهان با ارائه آماری قابل توجه، شمار مصدومان مسابقه نیمه نهایی جام حذفی را 144 نفر اعلام کرد. تازه، «ساعد» قصه ما تنها یکی از مصدومان این ماجراست.
اینها فقط ذره ای از خشم و خشونتهای فراگیرِ فوتبالی در ورزشگاههای ایران است. کمتر مسابقه ای است که در آن سر و دستی نشکند، استخوان پایی قلم نشود، جسمی آسیب نبیند و ناسزایی نثار خودی و غیرخودی نشود؛ آری، در ورزشگاهها حتی گاهی خودی ها هم از آتش سخنان ناروا در امان نمی مانند؛ تنها کافی است یک بار جسم و جان را رنجه سازید و به ورزشگاهی دور یا نزدیک بروید و صحت ادعای گزارشگر این موضوع را در جمیع جهات حس کنید. هرچند پیشنهادم این است تا می توانید به ورزشگاهها نزدیک نشوید و اگر کلاهتان هم آنجا افتاد، فرار را بر قرار ترجیح دهید. فحش و فضیحت و کتک زدن و خوردن در ورزشگاهها مثل پولکی در اصفهان، زیره در کرمان و قطاب در یزد فراوان فراوان است و تنوع ناسزاها هم مثل گونه های غذایی گیلان پرشمار است.
تیشه تشنج و تنش به ریشه آموزش و پرورش
محمدعلی هم که یکی از اهالی فوتبال دوست شهر ماست، می گوید: «اگر دست من بود، نه تنها ورود بانوان را، که ورود پسران زیر 15 سال و بلکه تمام تماشاگران را به ورزشگاهها تا چند سال ممنوع می کردم»؛ نظر محمدعلی مرا یاد ضرب المثلی ظریف از عرب ها می اندازد: «آخر الدواء الکی» یعنی آخرین راه حل، داغ نهادن(سوزاندن) است.
از آیین آسمانی تا میراث ایرانی در مسیر ویرانی
به راستی، سرچشمه خشونتهای موجود در جامعه و در این گزارش، ورزشگاههای فوتبال کجاست و چه عواملی سبب شده اند که مثلا دو هم دین، دو هم آیین، دو همدل، دو هم گِل، دو همسان و دو انسان، وقتی پای فوتبال وسط می آید، گریبان یکدیگر می درند و انواع فحش و فضیحت را به جان می خرند؟
برای یافتن پاسخ یا پاسخ های این پرسش، ابتدا تلفنی با رییس مرکز اطلاع رسانی نیروی انتظامی استان اصفهان تماس می گیرم تا شماره چند تن از فرماندهان زیربط را در اختیارم قرار دهد.
به هر روی، پلیس مسوول تامین نظم و امنیت در ورزشگاههاست و یکی از ارکان اصلی برگزاری مسابقات فوتبال. همین دلایل، پاسخهای پلیس را برای من جذاب و شنیدنی می سازد.
پتک پلیسی
به سرهنگ درستکار زنگ می زنم و پس از اندکی چاق سلامتی، غرض از تماس تلفنی را بیان می کنم و از او می خواهم تا اگر خود نیز به این موضوع اندیشیده و زیر و بم آن را بررسیده، نظراتش را با من در میان بگذارد.
در میانه گفت و گو متوجه می شوم که سرهنگ، در مقطع دکترای روانشناسی تحصیل می کند و این امر باعث می شود که بازار بحث ما رونق بیشتری بگیرد؛ به طوری که گپ و گفت ما که قرار بود چند دقیقه بیشتر به طول نینجامد، تا حدود یک ساعت تداوم می یابد. از نظر وی، بهترین راهکار در خصوص ناهنجاری های موجود در ورزشگاهها این است که «تمام مسوولان فوتبالی کشور نظرات مقبول و مورد توافق خود را در اختیار مردم و رسانه ها قرار دهند و از ارائه نظرات متناقض در حوزه کاری خود دوری کنند تا ذهن مردم مشوش نشود و با خیالی آسوده در ورزشگاهها حاضر شوند.»
فضای مَجازی با بی بند و باری های مُجازی
این بخش از سخنان سرهنگ، ناخودآگاه، حدیث نفیسی از پیامبر پاک اسلام را به ذهنم رهنمون می شود؛ آنجا که مردمان روزگار را پیروانِ سروران و بزرگان خویش قلمداد می فرماید(الناس علی دین ملوکهم).
سرهنگ مرتضوی البته هشدار می دهد که اینگونه نیست که فضای مجازی به طور تمام یله و رها باشد، بلکه پتک پلیس فتا بر سر هنجارشکنان و آن کسان که به تشویش افکار و اذهان عمومی مبادرت می ورزند، فرود می آید و متخلفان، پس از شناسایی و دستگیری، تحویل قانون و قوه قضا می شوند.
«درست رفتاری » به جای «درشت رفتاری »
جوانمردی از این مسیر میسر نمی شود
دکتر سروستانی ادامه می دهد: «همانگونه که ذات آتش، سوزش و گدازش و طبیعت آب، طراوت و لطافت است، درون و نفس فوتبال و ورزشهای مدرن نیز ذاتا با جوانمردی و فتوت در تضاد و تباین است.»
از فضل پدر تو را چه حاصل؟
این روانشناس به آموزش کنترل خشم و مدیریت هیجانی گریزی می زند و می گوید: «قطعاً سازماندهی این امور بر عهده آموزش و پرورش است، اما آموزش و گزینش رهبران(لیدرها) باشگاه ها نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است زیرا از رفتار آنها الگوسازی می شود.»
پس مجموع سخنان این روانشناس آن است که داشتن پیشینه فرهنگی لزوما به بروز صفات پهلوانی و راستین نمی انجامد و باید با آموزش و پرورشی پویا، به نوجوانان و آینده سازان این کشور، راه و رسم رفتار درست آموخت.
ناله از نااهلان
«جام» به «جان» نمی ارزد
به نظر نمی رسد بررسی ابعاد گوناگون خط خشونت در ورزشگاهها با یک یا دو یا حتی 10 گزارش هم قابل احصا باشد. ولی در کل، لازم است نهادهای مربوط با برنامه ریزی دقیق و درست، فرهنگ سازی را از طریق خانواده ها، مکانهای آموزشی، محیط و رسانه ها پیگیری کنند.
آهای اهالی وزارت ورزش و جوانان، آهای مدیران فدراسیون فوتبال، آهای مدیران باشگاههای ورزشی، آهای باشگاههای فوتبال، آهای آقایان سرمربی، آهای همه بازیکنان پا به توپ، آهای همه پیشکسوتان، آهای تمام طرفداران و تماشاگران فوتبال!
ما فوتبال را برای سرگرمی و سرور دوست داریم، برای اینکه دور هم جمع شویم و کری های شیرین بخوانیم و بعد از هر بازی، حتی با باخت، باز هم دست دوستی به یکدیگر بدهیم.
پشتوانه فرهنگی ما از خیلی از کشورها غنی تر است. اما چرا دیگر از ورزشگاههای ما بوی آرش کمانگیرها، پوریای ولی ها و تختی ها نمی آید؟ چرا گفتارمان از نام نامی مولا علی پر است، ولی در رفتارمان ذره ای علویت مشاهده نمی شود؟
این جام ها به اشک چشم کودکی که پدرش را از دست داد،
به دلهره مادری که فرزندش را سرشکسته دید،
به نگرانی پدری که پسر سربازش از بالا به پایین پرت شد
و به خیلی از چیزهای دیگری که می دانم و می دانید، نمی ارزد.
این «جام ها» به دادن «جان ها» نمی ارزد... .
نگارنده :رسول قجاوند