با صدای حزینی که میراث منطقهی اجدادیاش بود، بسمالله گفت و قرآنِ یکی از آسمانیترین نشستهای انقلاب اسلامی را تلاوت کرد؛ بعد از دقایقی «۷۲ مبارزِ گُواه»، بالدربال هم تا ملکوت پرکشیدند و واقعهی هفتم تیر سال ۶۰ شد شاخهای پربرگ و پربار از درخت ریشهدواندهی انقلاب.
به گزارش خبرگزاری صداوسیما مرکز بوشهر؛ پنج روز از آغاز بهار و تحویل سال 1333 گذشته بود که در روستای «بُحِیری» در 6 کیلومتری مرکز شهرستان دشتی در استان بوشهر به دنیا آمد؛ در خانوادهای از خاندان رسول اسلام. نامش را «میربهزاد» نهادند؛ اسم کاملش میشد «سیدمیربهزاد شهریاری».
از یک شهید مینویسم، شهیدی بزرگ از روستایی کوچک. پدرش ادیبی نامدار و سیدی محترم بود. در کودکی و به رسم آن روزگار به مکتبخانه رفت و قرآن را فراگرفت، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را هم در شهرستان خود گذراند و برای ادامهی تحصیل به بوشهر مرکز استان رفت و در دبیرستان تاریخی سعادت دیپلم گرفت. سال 51 با رتبهای بالا در کنکور، رشتهی الهیات گرایش فقه و مبانی علوم اسلامیِ دانشگاه فردوسی مشهد را انتخاب کرد و راهی خراسان شد و شد مجاور شاه توس.
از شاگردان ممتاز دانشگاه بود، در کنار تحصیلات دانشگاهی به حوزهی علمیهی مشهد رفت تا همزمان علوم دینی را هم فرابگیرد، در سطح یک حوزه از استادان زیادی بهره برد که یکی از آنها آیتالله «سیدعلی خامنهای» بود، کسی که در روشن کردن چراغ معرفت و دادخواهی و گرایش بیشتر او به آرمانهای اصیل اسلامی و شعلهور ساختنش در بیدادستیزی و پیشرفت علمی نقش داشته است.
برای تحصیل عمیق علوم اسلامی به حوزهی علمیه قم هم میرفت، سال 55 از پایاننامهی خود با موضوع «لاضرر و لاضرار فیالاسلام » به راهنمایی استادش آیتالله «ناصر مکارم شیرازی» دفاع کرد و کارشناسیاش را گرفت.
میربهزاد در سن 20 سالگی با دختردایی خود ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند پسر به نامهای «سیدمحمدمهدی» و «سیدمحمدحسین» است و هرچه هم تا الان نوشتهام از زبان فرزند بزرگتر او یعنی «سیدمحمدمهدی» است. از اینجا به بعد را هم او برایمان میگوید.
آغاز فعالیتهای انقلابی و نمایندگی مجلس
«میربهزاد» خدمت سربازی و اجباریاش در ماههای پایانی رژیم شاهنشاهی و در ارتش طاغوتی در تهران بود که به فرمان امام خمینی(ره) از پادگان فرار کرد. در روستای خود اولین راهپیمایی علیه شاه را بهراه انداخت و اعلامیههای انقلابی امام را پخش میکرد. مبارزات انقلابی خود را با جدیت انجام میداد و همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی باقیماندهی سربازیاش را تمام کرد و هشت روز پس از 22بهمن 57 به استخدام آموزشوپرورش درآمد و به تدریس و مدیریت مشغول شد. با پیروزی انقلاب اسلامی مسئول کمیتهی انقلاب شهرستان دشتی شد؛ تا اینکه در سال 59 درحالیکه داشت اوج جوانی و 26 سالگی خود را میگذراند، به اصرار عالمان و دوستان و اطرافیان، نامزد نمایندگی دورهی اول مجلس شورای اسلامی میشود و از حوزهی «دشتی، تنگستان، دَیّر و کنگان» استان بوشهر که آنزمان حوزهی «رودباران» نامیده میشد به مجلس اول راه پیدا میکند.
او در همان دوره بههمراه شهید «عبدالحمید دیالمه» عضو هیئترئیسهی سِنّی برای انتخاب هیئترئیسه و تشکیل مجلس شد. این روستازاده در مجلس هم دلش با روستا و روستاییان بود و شد عضو کمیسیون کشاورزی و عمران روستایی مجلس. شهید «محمدعلی رجایی» را که نخستوزیر کابینهی «بنیصدر» بود روز اول خرداد سال 60 به شهر خورموج آورد و در حضور مردم، مشکلاتشان را به گوش نخستوزیر رساند.
«سیدمیربهزاد شهریاری» از استیضاحکنندگان «بنیصدر» و از نطقکنندگان علیه او در مجلسِ عزلش بود. نطق آتشینش دربارهی «عدمکفایت سیاسی رئیسجمهور» را با این شعر آغاز کرد:
نه هرکس شد مسلمان میتوان گفتش که سلمان شد کهاز اول بایدش سلمان شود و آنگه مسلمان شد
نه هر سنگ اَر بدخشان است لعلش میتوان گفتن بسی خون جگر باید که تا لعل بدخشان شد
جمال یوسف اَر داری به حُسن خود مشو غرّه صفات یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد
اگر صد رستم دستان به دستان دست و پا بندی به مکر و حیله و دستان نشاید پور دستان شد
«شهریاری» در حساسترین زمانِ یک انقلاب مردمی یعنی ابتدای شکلگیری و قوام آن، در کنار دفاع از حقوق مردم ایران اسلامی و حوزهی انتخابی خود، فعالیتهای حزبیاش را هم رها نمیکند؛ او عضو مقبولترین حزب اوایل انقلاب یعنی حزب «جمهوری اسلامی» میشود و در کنار آیتالله «سیدمحمد حسینی بهشتی» برای نهادینهشدن اهداف انقلاب و دوام آن تلاش میکند.
بهتازگی 27 سالش شده بود که در هفتم تیر سال 60 به یکی از جلسات حزب جمهوری در محلهی «سرچشمه» تهران میرود. او مدیر جلسه بود، همینطور قاری قرآن ابتدای جلسه؛ با صدای حزینی که میراث منطقهی اجدادیاش بود، بسمالله گفت و قرآنِ یکی از آسمانیترین نشستهای انقلاب اسلامی را تلاوت کرد؛ و بعد از دقایقی با صدای انفجاری مهیب «72 مبارزِ گُواه» مظلوم بالدربال هم تا ملکوت پرکشیدند؛ و واقعهی هفتم تیر سال 60 در ایران شد برهانی قاطع برای بهحق بودن و دوام انقلاب نوپای اسلامی و لکهی ننگی برای منافقینی که منطقشان خون و ترور و حذف فیزیکی بود.
پیکر لالهگون میربهزاد در روستایش بحیری در خاک آرمید و یادمانی از او در کنار مزار شهدای 72تن در بهشت زهرای تهران نشانگذاری شده است.
افتخار فرزند به پدر شهیدش
«محمدمهدی» به اینجا که میرسد کمی مکث میکند. سرم پایین است و دارم مینویسم؛ پیش خودم میگویم شاید بغض راه گلویش را بسته و صورتش درهم رفته است؛ به چهرهاش اما نگاه که میکنم میبینم که به نقطهای نامعلوم خیره شده و دارد لبخند میزند؛ سرش را بالا گرفته و دارد احساس غرور میکند. و چرا نکند؟ هرکسی باشد همینگونه به خود میبالد.
میگوید آن سال 5 سالش بوده، هرچند دوری پدر برایش سخت بود، اما بعدها فهمیده که نبودن پدرش برای دینش و میهنش چقدر ارزشمند بوده و هست. ملبس به لباس روحانیت شده و کارشناسیارشدش را هم در رشتهی پدرش ادامه داده؛ «فقه و مبانی علوم اسلامی». از سال 82 کارمند مجلس شورای اسلامی است؛ جایی که پدرش خدمت میکرده و نطق میداده. از اخلاق و خصوصیات پدرش اینگونه برایش تعریف کردهاند: مردی مقید به امور دینی، خوشرو و مهربان و حامی حقوق مستضعفان. پیگیر، کوشا، مردمی و انقلابی. میگوید: شهادت پدرم ادامهی راه سرخ سیدالشهداست و کسانی که او و همسنگرانش را شهید کردهاند، خوب میدانند و اگر نمیدانند بدانند که با این کار نهتنها نتوانستند آنها و انقلابشان را از میان بردارند؛ بلکه نادانسته انقلاب اسلامی، این نهال الهی و شجرهی طیبه را با ریختن خون شهیدان آبیاری کردهاند و تنهاش را تناور، شاخههایش را پربرگ، و ثمرهاش را رسیدهتر و شیرینتر کردهاند.
از لحن صحبتهایش اینطور برداشت میکنم که «محمدمهدی» اهل شعار نیست، با اعتقادش میگوید: نام این شهیدان تا ابد فراموشناشدنی است و در خاطره و حافظهی تاریخی این سرزمین پرگهر خواهدماند. محمدمهدی فرزند خود را «میربهزاد» نام نهاده است.
نویسنده: محمدهادی حاجیزاده