به نگاهی شکفت و پنجره شد باز دیوارِ چند لحظهی پیش/ پر شد از نور کاسهی چشمم، غرقِ دیدارِ چند لحظهی پیش
این روزها پر از غزلِ نصفهنیمهام
با من چه مانده جز کلماتی دچار تو؟
بی تو به مرگ میگذرد روزگار من
بی من چگونه میگذرد روزگار تو؟
به نگاهی شکفت و پنجره شد باز دیوارِ چند لحظهی پیش
پر شد از نور کاسهی چشمم، غرقِ دیدارِ چند لحظهی پیش
به جهانی شگفت مهمانم که مَلَک بو نبرده از بودش
وه چه آرامشیست با منِ مست، منِ هشیارِ چند لحظهی پیش
هستیام اشک (اشک آینهایست که تماشای عشق پوشیده)
هست با ذرّه ذرّهی جانم طعمِ دیدارِ چند لحظهی پیش
تازه فهمیدهاند آینهها یک تماشا چقدر میارزد
کاش میشد تمامِ هستیِ من صرفِ تکرارِ چند لحظهی پیش
لحظهها را گریستم بی تو، من که هستم که نیستم بی تو؟
مرگ بود آنچه زیستم بی تو جانِ سرشارِ چند لحظهی پیش!
تو نباشم شهود بیمعناست، لحظهها بیتو بیملاحظهاند
رفتهای باز و بستهی خواب است چشمِ بیدارِ چند لحظهی پیش
پنجره بسته شد سکوت شدم، چشم بستم کویر لوت شدم
هر چه آیینه و تماشا رفت پشتِ دیوارِ چند لحظهی پیش