هدف آمریکاییها ایجاد عملیات روانی سنگین برای به وجود آوردن فضای تبلیغاتی جنگی و دیگر فشار اقتصادی و تشدید تحریمها برای کشاندن ایران پای میز مذاکره است.
هفته پیش بود که جان بولتون مشاور امنیت ملی رییس جمهور آمریکا، از اعزام یک ناو جنگی به خلیج فارس خبر داد، چند روز بعد هم خبر اعزام چند بمب افکن به قطر رسانهای شد.
پس از انتشار این دو خبر، فضاسازی گسترده رسانهای با کلیدواژه «جنگ» به راه افتاد و ابتدا تلاش کردند فضا را در آستانه تقابل نظامی نشان دهند، ولی به فاصله کوتاهی، موج جدیدی با کلیدواژه «شماره تماس» و «مذاکره» راه انداختند.
سناریوی تکراری دیگر، سیاست پلیس بد و پلیس خوب بود. سناریویی که در یک طرف بولتون و پمپئو در نقش پلیس بد و ترامپ با پیشنهاد مذاکره در نقش پلیس خوب ظاهر میشود. سیاستی با هدف فضا سازی رسانهای و شکل دهی به دو راهی جنگ یا مذاکره.
اما واقعا هدف آمریکاییها از این فضاسازیها و حرفهای به ظاهر متناقض چیست؟ آیا واقعا به بدنبال به راه انداختن جنگ هستند؟ آیا واقعا آمریکاییها در شرایط به راه انداختن جنگ هستند یا اینکه واقعیت چیز دیگری است؟
برای پاسخ به این سوال باید به ۳ سال قبل، یعنی زمان مناظرات انتخاباتی ترامپ بازگردیم، وقتی او به صراحت سیاستهای جنگ طلبانه امریکا را به چالش میکشید و یا وقتی مدام سنگ تریلیونها دلار هزینه آمریکا در غرب آسیا را به سینه میزد، سیاستهایی ضد جنگ که با همراهی افکار عمومی باعث پیروزی او در انتخابات آمریکا هم شد.
اما ترامپ تاجر هم هست و با اصل رقابت آشناست تاجری که قطعا تنظیم معادلات بازار و محاسبات سود و زیان، او را به این نتیجه رسانده که در شرایط کنونی اقتصاد آمریکا و بدهیهای سنگین، در کنار جنگ اقتصادی با چین، هزینه جنگ را به شدت بالا و آمریکا را در یک باتلاق بزرگ قرار میدهد.
تجربه زیانی که او در سفر چراغ خاموشش به عراق آن را گوشزد کرده و از هزینه هفت تریلیون دلاری آمریکا در منطقه گفته بود، سخنان اخیر دستیار وزیر خارجه آمریکا هم که میگوید: هدف از نمایش قدرت آمریکا در خلیج فارس برای جنگ یا درگیری نظامی نیست، واقعیت و پشت صحنه، فضاسازیهای جنگی را بیشتر نشان میدهد.
پس اگر طبل جنگ امریکاییها، توخالی است، این فضاسازیهای جنگی برای چیست؟ به نظر میرسد امریکاییها میخواهند از کنار هم قرار دادن دو موضوع، یک نتیجه بگیرند، آن دو موضوع، یکی عملیات روانی سنگین برای بوجود آوردن فضای تبلیغاتی جنگی و دیگری، فشار اقتصادی و تشدید تحریمها است تا به نتیجه مذاکره برسند و یا به تعبیر خودشان، ایران را به پای میز مذاکره بکشانند.
حالا سوال این است که این مذاکره با چه هدفی است؟ و آیا این مذاکره، یک مذاکره واقعی است؟ پاسخ را باید در صحبتهای چند روز پیش وزیر امور خارجه آمریکا جستجو کرد وقتی گفت هدف آمریکا این است که ایران ۱۲ شرط آمریکا را بپذیرد و به یک کشور نرمال تبدیل شود؛ بنابراین آمریکاییها بدنبال یک مذاکره نابرابر و تحمیل خواستهها و شرطهای خود و گرفتن امتیازهای بیشتر در حوزههای منطقهای و موشکی هستند ضمن آنکه میخواهند محدودیتهای هستهای را هم دائمی کنند.
اما یک سوال دیگر هم پیش میآید، صرف نظر از ماهیت واقعی مذاکره مورد نظر آمریکاییها که در واقع مذاکره نیست، آیا اصولا شرایط فعلی برای مذاکره مناسب هست و آیا میتوان در خوش بینانهترین حالت به مذاکراتی عادلانه دل بست؟
امروز تجربه مذاکرات برجام در جلوی چشمان همه ما قرار دارد، توافقی که پس از مدتها مذاکره بدست آمد و پشتوانه بین المللی و قطعنامه شورای امنیت را هم با خود داشت، اما عرق مذاکرات خشک نشده اوباما تحریمها را آغاز کرد و هنوز برجام اجرایی نشده، ترامپ از آن خارج شد و عملا به مذاکرات ۶ کشور با ایران پشت پا زد. تحریمهای هستهای و غیر هستهای باز گردانده شدند و سپس ۱۲ شرط برای از سرگیری مذاکرات جدید مطرح شد؛ بنابراین تجربه پرهزینه برجام نشان میدهد که آمریکاییها به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند و مذاکره با انها سودی ندارد و فرقی هم ندارد که طرفِ مذاکره، آمریکای با اوباما باشد و یا آمریکای با ترامپ.
شرایط کنونی و طراحی آمریکاییها نشان میدهد که امریکاییها بدنبال تله گذاری مذاکراتی برای ایران هستند تا ضمن گرفتن مولفههای قدرت نظام اسلامی، به اسم تغییر رفتار به سمتِ تغییر نظام یا همان خواب تعبیر نشده چهل ساله خود حرکت کنند، افکار عمومی داخل نیز این طراحی را به خوبی دریافته اند.
به نظر میرسد جنگ ارادهها میان ملت ایران و رژیم آمریکا به مراحل سرنوشت ساز خود رسیده و آنچه در این مرحله حساس، زمینه ساز شکست دشمن خواهد شد، از یک سو، امید، انسجام، وحدت ملی، ایستادگی و پایداری ملت و مسئولان است و از سوی دیگر طراحی و نقشه راه مسئولان در چارچوبِ تکیه بر ظرفیتها و تواناییهای اقتصادی داخل است.