علی اکبر ولایتی مشاور امور بینالملل رهبر معظم انقلاب در گفتگویی به بررسی موضوع احیای دینگرایی در جهان با وقوع انقلاب اسلامی و اثرات بینالمللی انقلاب پرداخته است
به همین مناسبت پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در سلسله یادداشتها و گفتگوهایی در قالب پروندهی «گام دوم انقلاب» به بررسی و تبیین ابعاد مختلف این بیانیه میپردازد. در ادامهی سلسله مطالب این پرونده، آقای دکتر علی اکبر ولایتی، مشاور امور بینالملل رهبر معظم انقلاب در گفتگویی به بررسی موضوع احیای دینگرایی در جهان با وقوع انقلاب اسلامی و اثرات بینالمللی انقلاب پرداخته است.
شکلگیری جهان سهقطبی، یکی از کلیدواژههای مهم رهبر انقلاب در بیانیهی گام دوم ایشان است؛ البته منظور از جهان سهقطبی، جهانِ ماقبل فروپاشی ۱۹۹۱ شوروی است. پیش از آنکه به چرایی شکلگیری انقلاب اسلامی بهعنوان قطبی سوای قطبهای شرق و غرب بپردازیم، جهان چه مسیری را تا رسیدن به جهان دوقطبی طی کرده است ؟
زمینههای شکلگیری جهان دوقطبی را میبایست در جنگ جهانی پیدا کرد. «جهانِ پسا جنگ جهانی دوم، جهانی بر اساس پیمان یالتا است» که در همین شبهجزیرهی کریمه توسط ۳ رئیسجمهور فاتح جنگ یعنی روزولت، استالین و چرچیل امضا شد است؛ بر همین اساس پایهی جهان دوقطبی شکل گرفت. به دلیل اینکه یکطرف حکومتهای لیبرال دموکراسی و طرف دیگر حکومتهای کمونیستی بودند. ماجرای شکلگیری جهان دوقطبی هم اینطور است که آمریکا و انگلیس و فرانسه و اینها به این نتیجه رسیدند که استالین دارد از این خلأ به وجود آمده از شکست هیتلر استفاده میکند و دامنهی قلمرو خودش را توسعه میدهد. بدین شکل دو اتحاد نظامی شکل گرفت؛ پیمان ورشو که مرکب از کشورهای بلوک شرق و پیمان ناتو مرکب از کشورهای بلوک غرب یعنی آمریکا، انگلیس. سال ۱۹۴۹ مائو تسونگ با کمک استالین در چین پیروز شد؛ بنابراین بلوک شرق به چین و بعداً به ویتنام و لائوس و کامبوج توسعهی جغرافیایی پیدا کرد. سال ۱۹۵۹، ده سال بعد، انقلاب کوبا شکل گرفت و کوبا هم به اردوگاه مارکسیسم پیوست. انقلاب کوبا در شرایطی رخ داد که دکترین مونرو بر سیاست خارجی آمریکا حاکم بود، آنها آمریکای جنوبی را حیات خلوت خود میدانستند. این تحولات اهمیت دنیای دوقطبی را به اوج خودش رساند.
در همین شرایط هم ما شاهد شکلگیری کشورهای عدم تعهد هستیم. اینطور به نظر میرسد که یکی از ایرادات بنیادینی که باعث میشود تا جنبش عدم تعهد خود تبدیل به قطبی سوای قطب شرق و غرب نشود بحران معرفتی درون اعضای خود باشد، اینها هیچیک پیوند معرفتی با یکدیگر ندارند...
قطب شرق و غرب در نفی دین مشترک بودند، غربیها اومانیسم را جای مذهب گذاشتند که ریشهاش در انقلاب کبیر فرانسه است، شرقیها مارکسیست بودند؛ هردوی اینها در نفی معنویت، مابعدالطبیعه و کنار گذاشتن دین مشترک بودند.
جنبش غیر متعهدها از درون به لحاظ محتوایی دچار ضعف بود؛ میخواستند قطب سوم بشوند اما نشد. باید دید که چرا اینها قطب سوم در هندسهی جهانی نشدند. قطب شرق و غرب در نفی دین مشترک بودند، غربیها اومانیسم را جای مذهب گذاشتند که ریشهاش در انقلاب کبیر فرانسه است، شرقیها مارکسیست بودند؛ هردوی اینها در نفی معنویت، مابعدالطبیعه و کنار گذاشتن دین مشترک بودند. غیرمتعهدها هم که افراد متعددی بودند، جواهر لعل نهروی هندو بود، جمال عبدالناصر یک عرب مسلمان بود، فیدل کاسترو منهای آرمان سیاسی کمونیستیاش بالاخره رهبر یک کشور کاتولیک بود. پس آرمان مشترک ایجابی نداشتند، فقط نفی بود، نفی شرق، نفی غرب یعنی موازنهی منفی در سیاستهای بینالمللی. بدون هیچ گزارهی ایجابی که بتواند اینها را به هم پیوند بدهد. در چنین شرایطی انقلاب اسلامی ایران در ۱۹۷۹ شکل گرفت.
دین و دینگرایی پیش از تئوری انقلاب اسلامی بهعنوان یک متغیر مغفول شناخته میشد، متغیری که توسط ابرقدرتها آگاهانه و توسط کشورهای تابعه ناآگاهانه از هندسهی معرفتی خود کنار گذاشتهشده بود. اینطور میشود برداشت کرد که مهمترین دستاورد انقلاب اسلامی بازگشت حضور فعال دین در عرصهی زندگی فردی و اجتماعی است. دین، محور پیمانها و ملاک برقراری یا عدم برقراری ارتباط و تعامل در جهان شد. چه نمونههایی را میتوان بهعنوان شاهد ادعای خود بیاوریم؟
ندای انقلاب ایران، ندای احیای اسلام و احیای دین در دنیا بود. چند ماه بعد از انقلاب اسلامی ایران، انقلاب نیکاراگوئه انجام شد. فیدل کاسترو به من گفت که من به آقای دانیل اورتگا، رهبر انقلاب نیکاراگوئه گفتم ما دو اشتباه کردیم شما نکنید، با دین مبارزه کردیم، دیگری اینکه اقتصاد سوسیالیستی را دنبال کردیم؛ شما نه با دین مبارزه کنید، نه اقتصادتان سوسیالیستی باشد.
ندای انقلاب ایران، ندای احیای اسلام و احیای دین در دنیا بود. چند ماه بعد از انقلاب اسلامی ایران، انقلاب نیکاراگوئه انجام شد. فیدل کاسترو به من گفت که من به آقای دانیل اورتگا، رهبر انقلاب نیکاراگوئه گفتم ما دو اشتباه کردیم شما نکنید، با دین مبارزه کردیم، دیگری اینکه اقتصاد سوسیالیستی را دنبال کردیم؛ شما نه با دین مبارزه کنید، نه اقتصادتان سوسیالیستی باشد.
در سفر لهستان وزیر خارجهی آنها که یک کشیش بود به من گفت که انقلاب شما تنها اسلام را احیا نکرد بلکه دین را در دنیا احیا کرد. هر رئیسجمهوری اینجا رأی میآورد باید برود واتیکان، پاپ حکم انتخاب منتخب مردم را تنفیذ بکند؛ یک نقشهبرداری از روی تنفیذ حکم ریاست جمهوری توسط ولیفقیه در ایران پساانقلاب اسلامی. در ایران، بیداری اسلامی از فتوای مرحوم میرزا شروع شد، فتوایی در تحریم تنباکو و باطل کردن قرارداد رژی و بعد حرکت مبارزهی مرحوم حاج ملاعلی کنی در مقابل قرارداد رویترز که کل ایران را در اختیار انگلیس قرار میداد. بعدتر جریان مشروطه شکل گرفت به پیشوایی علما، مرحوم آخوند خراسانی در رأس علمایی بود که طرفدار مشروطه بود، سیدعبداللّه بهبهانی، سید محمد طباطبایی و شیخ فضلالله نوری از علمایی بودند که طرفدار مشروطه بودند.
تشکیل جنبش حماس و جنبش جهاد اسلامی به معنی بازگشت فلسطینیها به اسلام بود. عین همین مبارزات در عراق صورت گرفت، مجلس اعلا تشکیل شد. این جریان کمکم دارد بهجایی میرسد که یکقطب اسلامی با محوریت ایران در حال تشکیل شدن است و کارآیی خود را نشان داده است. این جبههی مقاومت که تشکیلشده در حقیقت یک سازمان منطقهای کارآمد است؛ از جهاد گرفته تا همکاریهای دفاعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی. همهی اینها نشانههای بازگشت به دین و دینگرایی در جهان است، «دین تبدیل به محور شکلگیری مناسبات و مبنای ائتلافهای جدید جهان شده است».
عدهای از تحلیلگران در توضیح امکان فروپاشی نظام سیاسی آمریکا به مثال شوروی استناد میکنند، بههرحال شوروی صاحب بسیاری از اولینها در دنیا بوده است، اولین ابرقدرت اتمی، اولین کشوری که توانسته است فضانورد به فضا ارسال کند و ... آمریکا، ابرقدرت خود خواندهای که دارای برترین اقتصاد جهان، برترین ارتش و ... است. چرا ایالاتمتحده آمریکا روزبهروز به فروپاشی معرفتی خود نزدیک میشود؟
«آمریکا، آمریکای زمان واشنگتن نیست که علیه استعمار انگلیس جنگید تا اینکه مسلط شدند، اینها علیه استعمار جنگیدند و الآن خودشان تبدیل شدند به یک استعمارگر.» الآن میبینید یک کسی مثل این ترامپ هر کاری را در داخل آمریکا و خارج آمریکا مجاز میداند. خب نمیشود «شما هم بالاخره یک کسی مثل آبراهام لینکلن را داشتید که این برای آزادی بردهها تلاش کرد و بالاخره جانش را هم بر سر این کار گذاشت.» الآن کدامیک از این رئیسجمهورهای آمریکا شباهت به آبراهام لینکلن دارند؟ خودشان میگویند که پلیس آمریکا با سیاهپوستها خیلی بدتر نسبت به سفیدپوستها رفتار میکند؛ یعنی تبعیض نژادی ظاهراً برداشتهشده ولی در عمل جاری است. بعد هم همینهایی که خودشان یک روزی مستعمره بودند امروز دنبال استعمار کشورهای دیگرند. در ایران کودتای ۲۸ مرداد را راه انداختند، الآن به سعودی کمک میکنند که یمن را بمباران بکند، فلسطینیها را سرکوب میکنند، یک حکومت غاصب را حمایت میکنند. میگوید ما از شما دفاع میکنیم باید شما هزینهی دفاع را بدهید! یعنی شدند مثل یک آدم قمهکش در یک محلهای که زورش زیاد است قمه همدستش است از مردم محل باج میگیرد. آمریکا بعد از جنگ دوم جهانی هر جا اراده میکرد بالاخره کار خود را پیش میبرد. بهطوریکه مدعی شدند شوروی مارکسیست را اینها زمین زدند و گفتند دنیا یکقطبی است و آنهم ما هستیم. در سال ۱۹۹۱ بوش پدر در سان دیدن از نیروی دریایی گفت امروز دنیا یکقطبی است و ما هم تنها ابرقدرت دنیا هستیم. ولی الآن میگوید که ما در سوریه، افغانستان و عراق و... بودیم، چقدر هم هزینهی مادی کردهایم اما هیچ دستاوردی نداشتهایم. اینها نشانههای شکست این ابرقدرت است.